طبقهی تنآسا همراه با تغییر زندگی صلحآمیز به زندگی ستیزه جویانه رشد کرده است. تورستین وبلن
همراه با تحول دوران توحش به بربریت، رفتهرفته نهاد طبقهی مرفه سربرآورده است. تورستین وبلن
آرمان شهرکی؛ مقدمه: جایی خواندم که عزیزِ مسامحتا هنرمندی موضوع زایمان در فرنگِ شبه هنرمندی دیگر را در انبوه مشکلات امروزِ ایران – نیتخوانی نمیکنم ولی میشود حدس زد که مثلا تلاطمات سیاست خارجی را در نظر داشتهاند- فرعی و بیاهمیّت دانستهاند. پیشفرض نوشتهای که خواهید خواند عکس این مطلب است؛ یعنی اینکه همواره ایدئولوژی فرهنگ و هنر و ایضا سیاست عرصهای مستقل و خودگردان است و لذا آنچه دروناش میگذرد بنمایههایش، و تحلیل مناسبات و روابط درهمتنیدهاش ضروری و مهم است نه فرعی، حتّی دلالتهای بس نافذی برای جهان سیاست و اقتصاد نیز دارد که میتواند راهگشا باشد.
تورستین وبلن Thorstein Veblen (1929-1857)، در ایران به همّت فرهنگ ارشاد با ترجمهی خوب ایشان از مهمترین اثر وبلن یعنی نظریهی طبقهی تنآسا The Theory of the Leisure Class انتشاریافته به سال 1899 شناسانده شده. این کتاب شرحی است بر اوضاعواحوال فرهنگی و اجتماعیای که زمینهساز بروز و ظهور طبقات مرفهی همچون Vanderbiltها، Gouldها، و Hrrimanها در آمریکای اواخر قرن نوزدهم میشود. فشردهی آراء وبلن در این کتاب آن است که با رشد نظام سرمایهداری و از مجرای فرایند تکامل اجتماعی، شاهد شکلگیری طبقهای هستیم که در تولید نقش ندارد که هیچ، تا میتواند به بهرهکشی از بخش تولید نیز میپردازد. جماعتی که وبلن آنها را "بارونهای غارتگر" یا "نجبای راهزن" یا همان بربرهای جدید مینامد. طبقهای که در جوار بخش تولیدگر و موثر جامعه چون انگل رشد میکنند و برای جبران نقیصهی عدم استعداد یا برخورداری از ویژگیهای منحصربهفرد، به مصرف تظاهری، آسایش تظاهری، خودنمایی تظاهری، چشموهمچشمیِ مالی، و ضایعکردنِ تظاهری، رو کرده و مدام دلمشغول نمایشدادنِ تفاخر خود هستند تا دیگران را در این میدان مبارزه که خود آن را به مدد ساختار اقتصادی و اجتماعیِ بیمار و تبعیضآمیز تعریف و مهیّا کردهاند؛ به زانو درآورند.
آنها خوی بربریّت دنیای قدیم را با خود به ارمغان میآورند. از دیدگاه وبلن، رشدِ "طبقهی تنآسا" leisure class سبب فروپاشی نظام سرمایهداریِ رقابتیِ مبتنی بر تولید و ظهور فاشیزمی جدید خواهد شد که مبتنی بر شیوههای تولید دوران بربریت و یغماگری است. فاشیزم، تحت سیطرهی نوکیسهگانِ خردهبورژواست که تنها به افزایش داراییهای فردی پرداخته و هیچ نقشی در تولید یا ایجاد ثروت جمعی ندارند.
شاید بتوان مهمترین خصایص این طبقهی مضر به حال اقتصاد، فرهنگ و جامعه را خلاصهوار چنین برشمرد:
الف) آوازه گری
یکی از مفاهیم جالبی که وبلن مطرح میکند؛ مفهومی است با عنوان "آوازهگری". تا زمانی که تنآسایان در یک جامعهی محدود و بسته بودند تنها مصرف میکردند اما آن زمان که شهرها رشد کردند روابط پیچیده و افراد گمنام شدند؛ طبقهی تنآسا با آوازهگری، مصرف تظاهری خویش را در کویوبرزن جار میزند. امروزه این نقش را صفحات مجازی فیسبوک و اینستاگرام برعهده دارند. این صفحات بیشتر تحت مالکیّت و فرمان کسانی قرار میگیرند که با نفرت از تولید، سبک زندگیِ فارغالبال، مبتذل و تنپرورانهی خویش را تبلیغ میکنند. کسبوکارهای مجازی بله هست منتها از بد حادثه، شمشیر بیشتر در دستان زنگیهای مست افتاده. اینروزها میتوانید درحالیکه بر روی کاناپه دراز کشیدهاید به یک اکتیویستِ سیاسی بدل شوید. لیکن این را هم باید درنظرگرفت که دنیای مجازی عرصهی فراخی را برای تبادل اطلاعات نیز فراهم آورده خلاصه آنکه شمشیر دودَم است.
ب) بهرهکشی و یغماگری از طبقات پایین جامعه
در صفحهی 89ی کتابی که در ابتدای نوشته ذکرش رفت میخوانیم:
«از نظر اقتصادی، تنآسایی یک اشتغال به شمار میآید که نوعا با زندگی بهرهکشی بستگی نزدیک دارد و دستاوردهایی که از مشخصات عمده زندگی تنآسایی است و از معیارهای نمایشی آن محسوب می شود عموما همان غنایمی هستند که از طریق غارت و بهرهکشی به چنگ آمدهاند.»
یکی از هستههای مرکزی تفکر وبلن آن است که تراکم و انباشت ثروت در دست طبقهی برتر و ثروتمند باعث محرومیت در طبقات پایین جامعه میشود. گرچه بنیان نظام سرمایهداری در قرن هیجدهم و نوزدهم بر مبنای انباشت ثروت بوده لیکن در حال حاضر، این انباشت نه از راه تولید به دست میآید و نه نهایتا سر از تولید درمیآورد. اگر طبقهای در یک کشور این امکان را دارند که از خدمات بهداشتیِ پرهزینهی یک کشور پیشرفته بهره ببرند باید مشخص شود که منشاء این پولها چیست؛ و فرایند بهرهکشی در فرایند کسب این پول چه نقشی داشته؟ مثلا قراردادهای مالی سلبریتیها کجا و تحت چه شرایطی منعقد میشود و مفاد آن چیست که شبههنرمندِ مجری یک برنامهی بیکیفیت تلویزیونی میتواند در زمانهای که بهواسطهی تورم و کاهش ارزش پول ملّی، حتی سفرهای هوایی داخلی نیز با اُفتی چشمگیر مواجه شده؛ از پسِ هزینههای هنگفت سفر تفریحی-بهداشتی به کشوری دور و گران برآید؟ هزینهی یک زایمان متعارف در کانادا به پول ایران حدود 200 میلیون تومان است و اگر مادر و فرزد بخواهند بیشتر در بیمارستان بمانند برای هر شب 4000 دلار باید بپردازند تقریبا دو برابر پولی که به یک هیات علمی از سوی دولت برای گذرانِ 6 ماه فرصت مطالعاتی در یکی از کشورهای اروپایی پرداخت میشود. هزینهی گرانترین زایمان در ایران در حدود 6 میلیون تومان تخمین زده می شود. بحث بر سر منع کسی برای زایمان در هیچکجای دنیا نیست؛ بحث بر سر اختلاف طبقاتی و اختلاف فاحش در قدرت خرید طبقات مختلف است. فراموش نباید کرد که در طول تاریخ، تلاش وسیع و پرحجمی شده برای کاهش ساعات کارِ طاقتفرسا و افزایش حقوق و دستمزدها.
ج) معافیت از کار، تحقیرِکار و زندگی تجملّاتی
«به این ترتیب فقط کارنکردن کافی نبود: کار نکردن می بایست با بیهودگی اشرافی و تفریح های پرهزینه همراه باشد.» (همان منبع: ص 41)
یکی از تحقیقات اخیر در بریتانیا نشان میدهد که درصد عظیمی از ثروتمندان این کشور، داراییهایی خود را صرف تجملات و رفاه شخصی میکنند. در کشور ما چطور؟ سلبریتیها، ورزشکارهای حرفهای، مدیران مالیِ شرکتهای دولتی و غیردولتی بزرگ، آقازادهها، بانکداران، و.....اینها هیچکدام نقش چندانی در تولید ندارند یا اگر دارند؛ پرداختیها با میانگین پرداختیهای جامعه بسیار فاصله دارد. اصولا، "معافیت از کار" وجه مشخصهی بارز طبقهی تنآسا است. تاکید شده که مراد وبلن از آسایش، نه صرفا تنآسایی و تنپروریِ بدنی، بلکه هدردادنِ وقت و زمان است. جمعشدن در یک رستوران تجملی و نوشجانکردنِ "سردستِ همایونی" که تقریبا نصف حقوق یک کارگرِ دیپلم یا لیسانسهای که با قراردادهای کتبی و شفاهیِ نیمبند در محل کار استثمار میشود؛ آب میخورد نوعی نمایش افتخار به بیکارگی و رهایی از کار است؛ کاری که در دیدگاه اعضای این طبقه فینفسه حقارت محسوب میشود. حین انجام این بیهودگی بسیاری مواد ضایع شده و از بین میروند. کافی است تحقیقی انجام شود از ضایعات و پس ماندهای چنین رستورانهایی تا ببینیم چه حجم با چه ارزشی از مواد غذایی در آنجا حیف ومیل میشود. حتّی موادِّ ارزشمندی که بر سر میز نیز مصرف میشود به کار بازتولید زیستی و اجتماعیِ طبقهی مرفّهی میآید که نقش سازندهای در تولید ندارد. تولیدکنندگان واقعی در شرایط فعلی زمین خورده و از قدرت خریدی برابر با 200 هزارتومان برای هر وعده غذا برخوردار نیستند؛ به هیچ وجه. باید دید و تحلیل کردکه اداواطوارهای دلقکوار جلوی دوربین، تحقیر پوشش و لهجهای محلّی، شوخیهای جنسیِ کلامی، تبلیغ پولپرستی و شرکت در قرعهکشی، اسنوبیسم فرهنگی، رواج گرایشات زنستیزانه و...چه بلایی بر سر فرهنگ اصیل ملّی و بومی آورده و میآورد.
د) تبعیض شغلی
یکی دیگر از ویژگیهای طبقهی تنآسا، تبعیض شغلی است. تفکیک شغلها و کار به بیارزش و باارزش. کارهای بیزحمت، باارزش تلقی میگردند. کارهایی سوداگرانه مانند: دلّالی ماشین، خریدوفروش خانه و ارز و طلا، احتکار، اختلاس و پولشویی، کارهای شبهفرهنگی و شبههنری نان وآبدار، رانتخواری، و یا بدتر از آن ولگردی و مصرف نمایشی. کارهای بیزحمت غالبا مردانه هستند زیرا زنان در میان اعضای طبقهی تنآسا چون کالا نگریسته شده و با آنها اینگونه رفتار میشود.
ر) تظاهر به مبادی آداببودن
ویژگی دیگر- در کنار تظاهر به مصرف- تظاهر به آدابدانی و تبعیت از رسمورسومات است. آنها در برنامههای تلویزیونی پروپیمان، به هر دری می زنند تا مبادی آداب وطنپرست عاطفی و تودل برو جلوه کنند شاید بتوانند قراردادهای مالی هنگفت خویش را تمدید کرده و از گردهی مالیاتدهندگانی که هر روز نحیفتر و لاغرتر می شوند بر دارایی و غنایم شخصی خویش بیافزایند. مناسکپرستی و رسمپرستی حتّی اگر واقعی باشد چه بلاهایی که بر سر آدمی نمیآورد. شاهکار عصر معصومیّت به کارگردانیِ مارتین اسکورسیزی را ببینید تا حس کنید که آداب چه بسا که بدل به قفسی آهنین شده که آدمی و زندگیاش را به تباهی میکشاند؛ چه رسد به "تظاهر" به آداب دانی، آنهم رسم و آداب دوران فئودالی و بربری. در رستورانهای تجملّی که وارد میشوید شاید با آیینهکاری صنایع دستی و دکور ایرانی یک گروه محلّیِ آواز هم روبرو بشوید ولی آنجا چه کسانی توان خرید دارند؟ پرسش اینجاست.
ز) یغماگری
غارت فرهنگ و ذوق و سلیقهی فرهیخته و اندیشهگون بسی دردناک است. مثلا طنز حقیقی غارت می شود تا مخاطبین از طریق آنچه که آرلی هوچشیلد Arlie Hochschild جامعهشناسِ آمریکایی، "کار عاطفی" از طریق "بازیگری سطحی" مینامد؛ با ادااطواری مهوع خندانده شده و زمان زندگیِ مخاطب، همانند زمان عضو خود طبقهی تن آسا گرفته و ضایع شود.
فعالیتهای تن آسایی معمولا هیچگونه تولید مادی ندارند بلکه نتایج آن بیشتر به صورت کالاهای غیرمادّی است از قبیل فعالیّتهای شبه علمی و شبه هنری (همان ص 89)
س) چشموهمچشمی
رفتن به کشوری پیشرفته برای زایمان آزاد است؛ آزادِ آزاد. ولی اصولن این آزادی سرمایه است نه آزادی انسان. پول هنگفتی که میتواند و "آزاد است" تا در کشوری دیگر خرج شود. باید دید که تازهبهدورانرسیدههای ایرانی از سرِ خوی واپسگرایانه و جهالتبارِ چشموهمچشمی، طی دههی اخیر چه سهمی در رشد اقتصادیِ سابقا دهکورهها و واحههایی همچون دوبی یا شهرهایی همچون استانبول و یا تقویت بخش مسکن در آمریکا و کانادا داشتهاند. آنها سرمایهبرانی هستند که به خرجکردنِ پول در هرجا غیر ایران افتخار میکنند. اگر هم در ایران خرج کنند حیفومیل میکنند نه تولید. عمل زایمان از این حیث واجد بعدی نمادین میشود نوعی پانتومیم یا هجو عمل زایمان. در دوران بربریت و حتّی فئودالی، رسم بود که خوانین فرزندان خود را برای تحصیل به فرنگ راهی میکردند. دستکم آن برای درسخواندن بود نه برای زایمان. وجهی از زنستیزی نیز در اینجا مستتر است زیرا عمل زایمان را که شاید جزء محرمانهترین کنشهای زناشویی باشد بدین ترتیب نقل مجالس و محافل واقعی و رسانهای میکند.
این حرفوحدیثها را که میزنیم مرادمان تایید زیست فقیرانه یا عزلتپرستی نیست یا گداپیشهگی و کلبی مسلکی. چه کسی دوست ندارد که جای آبزیپو تاسکباب و اشکنه، گاهی وقتها، شده بسیاری وقتها، سردستِ همایونی میل کند؛ کدام زنی نمیخواهد که فرزندش را در شرایطی بهدنیا بیاورد که به تجهیزات و تبحر تیم پزشکی ایمان و اعتماد داشته باشد؛ صحبت بر سر تولید و توزیع کالاها و خدمات است و بر سر فرهنگ فرهیخته و عاری از ابتذال از سویی و فرهنگی در بطن خویش چالهمیدانی که مدام در فکر نمایش مصرف از سوی خویش است. همچنین "درکجا و چهجور خرج می کُنی" پیشکِش؛ امّا ازکجا آوردهای پرسشی است هماره دشوار که تنِ تنآسایان را مورمور می کند.
صحبت بر سر طبقهای است که اینروزها در ایران و در تمامی عرصهها هرطور که میخواهد جولان میدهد و کسی را یارای مبارزه با کارکردهای منفیاش نیست. پلمب یک رستوران لاکشری به بهانهی پخش موسیقی فلان و بهمان، یا توقیف ماشین به اتهام دوردورکردن، راه چاره نیست. بحث بر سر افشا و نقد آن شرایطی است که اختلاف فاحش طبقاتی به بار میآورد و لذا در روساختار جامعه، طبقهای بیسواد، زبانباز، پشتِهمانداز، از زیرکار دررو، همهکاره و هیچکاره، رو میکند که پر از خالی است و هیچ چیز برای عرضه ندارد جز مصرف و تظاهر و نمایش. چاره چیست و چگونه میتوان با بربرهای جدیدِ نوظهور مبارزه کرد؟ سعی می کنم خلاصهوار به چند مورد اشاره کنم:
دولت –یعنی بخش اجراییِ حاکمیّت سیاسی- در ایران بیشتر بر کاهش هزینههایش تمرکز کرده؛ باید به "افزایش درآمدها" توجه کند. یکی از مهمترینها، اصلاح نظام مالیاتی کشور است. باید از دارندگان بیش از یک خانه مالیات گرفت؛ از دارندگان مساکن خالی، از صاحبان رستورانهای لاکشری از سلبریتیهای بیهنر، از هر کسی که درآمداش از حد میانگین جامعه با فاصلهی معناداری بالاتر است نه از کارمند بینوایی که هشتاش گرو نهاش است. باید از ارث هم در صورتی که هنگفت باشد مالیات گرفت. صندوقهای بازنشستگی که طی پنج سال آینده باید به جمعیّت مسن ایران خدمات بدهند و دولت بهطور اعم تنها درصورتی میتوانند از ورشکستهگیِ مهلک خلاصی یابند که ورودیهای خودش را با افزایش حق بیمه و مالیات افزایش دهند و هزینهکرد آن مالیات را برای مردم شفاف سازند. عقبهی هنری رانتخواری و مالسازی همین میشود که شده: ظهور شومنها پولخرجکُنهای قهّار جانمازآبکِشها بلعندگانِ سردستِ همایونی لُمپنهای فرهنگی، گیرندگانِ طمّاعِ ارز دولتی، و انبوه جوانانی که به همان شومنها از سر تمسخراش یا همذاتپنداری بهواسطهی سبک مشترک زندگی میخندند و پولتوجیبیهایی را که از حیث مقدار چندین برابر وامی است که برای حمایت از یک جوان کارآفرینی واقعی (و نه دروغین) با کلّی مکافات پرداخت میشود؛ خرج دود قلیان و انواعواقسام روانگردانها و تفریحات آسیبزای دیگر میکنند؛ تفریحاتی که در نبود رسانهها و آموزش درست و علمی، چه بسا که برای دانشآموزی در یک شهرستانِ دوراُفتاده الگو شود.
باری! باید فاصلهی طبقاتی را کم کرد. باید قانون کار را اصلاح کرد. باید هزینهها و دستمزدها را افزایش داد و باید تعرفههای حمایتی بخش تولید را پرداخت و این بخش را نونوار کرد.
باید ریشههای زایش طبقهی تنآسا را خشکاند. قراردادهای ورزشکاران، مربیان ورزشی، هنرپیشهگان و بازیگران سینما و سلبریتیها، مدیران دولتی، باید شفاف شده و از آنها متناسب با درآمدشان مالیات گرفت و متناسب با کاری که میکنند و تولیدی که عرضه میکنند پرداخت.
باید با مافیا مبارزه کرد در هر لباس و در هر بخشی از اقتصاد. باید به چوب حراجزدن به اموال دولت به نام خصوصیسازی پایان داد. باید هزینههای فاعلیت در بخش غیرمبادلهای اقتصاد و سوداگری را تا میتوان افزایش داد. پلمبکردن و فیلترکردن راه چاره نیست.
طبقهی تنآسا در ایران به مرحلهی تنآسایی ارثی رسیده باید با آن مبارزه کرد.
باید فشارها را از روی طبقهی متوسط برداشت؛ با آن آشتی کرد و فرهنگاش را ستود. فرهنگی که با کتاب و دانش دمخور است نه با پول، پول زیاد.
باید خوشبین بود و گفت شاید روزی فرارسد تا هنرمندان ما و تولیدگرانِ ما در کسوت فکر و فرهنگ، پیشآهنگ مردم باشند در وارستگی حکمت شجاعت اخلاق و خویشتنداری، نه اینکه پرچمدار پول و شکم باشند.
آنهاکه حلق فراخ دارند و جیبهای گشادشان چاه ویلی است که از سر هوسهای بیپایان، هیچگاه پرنمیشود؛ دُملهای چرکینی هستند که برای پالودهگشتن جامعه از چرک و مرض، گاهگداری میترکند آنگاه خشکیده و آنچه باقی میماند آرزومندانه جامعهی سالمی خواهد بود که از دروغ اختلاف طبقاتی و بسیاری رذایل دیگر بری است.