در این فیلم با آدمهایی طرف هستیم که کوچکترین ارزشی برای انسانیت و اخلاق قائل نیستند. همه میخواهند به نوعی دیگری را حذف کرده و خود برتر میدان باشند. کارِ گروهی تنها زمانی شکل میگیرد که عدهای علیه یکی جبهه گرفته و با نابودی او، یکی دیگر از اعضای گروه قربانی خواهد شد. این تنازع بقا تا جایی باید ادامه پیدا کند که تنها یک نفر باقی بماند؛ و آن کسی است که از همه زرنگتر است.
فرارو- علیرضا جعفری؛ ایده اصلی دومین فیلم آزیتا موگویی پس از تراژدی (۱۳۹۲) است. موگویی پس از سالها کار در زمینههای مختلف سینما، با این مدیوم بسیار آشنا است و از این رو خواسته فیلمی با استانداردهای بالا ارائه دهد. او تمام تلاشش را در کارگردانی به کار گرفته تا فیلمی شیک و هالیوودی بسازد.
این تلاش منجر شده به سکانس افتتاحیه و بی ربط فیلم. جایی که سعید (با بازی بهرام رادان) به قایق سواری تفریحی بی موردی میرود. از این جا کارگردان میخواهد به ما بفهماند که قرار است با فیلم، شخصیتها و فضاهایی لوکس طرف باشیم.
پروژه تفریحی بزرگی در جزیره هندورابی قرار است با سرمایه گذاری مشترک یک شرکت اسپانیایی و طرف ایرانی به مناقصه گذاشته شود و از این رو چند شرکت پیمان کار ایرانی برای این پروژه نان و آب دار برنامه ریخته اند. یکی از این شرکتها که تازه کار هم هست، متعلق به سعید و دیگری شرکتی با سابقه زیاد متعلق به رویا (با بازی مریلا زارعی) است؛ و نکته این که سعید و رویا قبلن زن و شوهر بوده و اکنون متارکه کرده اند.
قصه با جنگ این دو بر سر این پروژه آغاز میشود. اثر از طرق روایتی چندگانه از طریق زاویههای دید هر کدام از شخصیتها دنبال میشود. ابتدا، سعید، سپس رویا، بعد نیما (با بازی پژمان جمشیدی) و در آخر زاویه دید مشترک سعید و رویا. این نوع روایت سبب میشود که هم فیلم شبیه نمونههای موفق هالیوودی شده و هم این که مخاطب اغلب مواقع از شخصیتها اطلاعات بیشتری داشته باشد و به قولی جلو بزند. اما این جلو زدگی سبب لو رفتن قصه نمیشود. تقسیم پرده به چند تصویر هم در ادامه همین نوع ترفند است. ایجاد هارمونی با نوع روایت و شیک شدن فیلم.
در این فیلم با آدمهایی طرف هستیم که کوچکترین ارزشی برای انسانیت و اخلاق قائل نیستند. همه میخواهند به نوعی دیگری را حذف کرده و خود برتر میدان باشند. کارِ گروهی تنها زمانی شکل میگیرد که عدهای علیه یکی جبهه گرفته و با نابودی او، یکی دیگر از اعضای گروه قربانی خواهد شد. این تنازع بقا تا جایی باید ادامه پیدا کند که تنها یک نفر باقی بماند؛ و آن کسی است که از همه زرنگتر است.
اما باطن شخصیتها با تمام اهداف شومی - از حذف یکدیگر و کلاهبرداری از هم- دارند، با هم یکی نیستند. لااقل سعید دوست دارد به هر نحوی پروژه را گرفته و آن را تبدیل به یک مکان ممتاز گردشگری کند. در صورتی که امثال نیما و آقازادهای مثل رامین (با بازی مهرداد صدیقیان) هدفی جز دزدی ندارند. حتا رویا هم با آن شرکت بزرگ و خانوادهای مشهور دغدغه پروژه را ندارد. آن وسط جاسوس سه جانبهای مثل لاله (با بازی هانیه توسلی) که، چون دانه ریزتر از بقیه است، با خودفروشی و رنگ عوض کردن میخواهد ماهی بزرگی از این آب گل آلود بگیرد؛ و این حجم از سیاهی و پلیدی پشت لباس و رفتار تمیز و زیبا و لوکس این آدمها مخفی شده. سیاهیای که مثل دملی چرکین منتظر تلنگری است تا سرباز زند و از هم بپاشد.
در نهایت هیچ تضمینی نیست که اگر نقشه نیما و رامین بگیرد این قصه به پایان برسد؛ چون با برنامهای که آنها برای لاله ریخته اند و نوع رفتاری که تا کنون نشان داده اند، مشخص نیست که نیما و رامین به قولشان وفادار بمانند و برای همدیگر دامی پهن نکنند؛ و این گونه خواهد بود که قصه پایانی نخواهد داشت. چون در هر پروژه بزرگی در اقتصاد رانتی، زالوهایی مثل آنها هستند که کسب پول به هر قیمتی را بر تمام جنبههای دیگر بشری ترجیح دهند.
فیلم با ریتم خیلی خوب و روایتی به نسبه محکم پیش میرود و رد پای فیلمنامه نویس خوبی مثل امیر عربی کاملن به چشم میآید. اما مشکل فیلم بیش از هر چیز آسان گیری است.
روابطی که شخصیتها از طریق آن ها، کارهای غیرقانونی شان را پیش میبرند، به جای این که برای مخاطب ملموس شود، تنها از طریق دیالوگهای خود شخصیتها گفته میشود که مثلن یک رابط یا آشنا فلان کار را ردیف کرده است. یعنی ما نوع روابط، شکل گیری و حد برش این گونه روابط ناسالم را نمیبینیم و صرفن به نیرویی غیبی بسنده میکنیم که کارها را خود به خود ردیف میکند؛ و دیگر این که شخصیت سعید با این همه ثروت و تخصصی که ظاهرن دارد، چرا این قدر راحت و سریع خام کلاهبرداران میشود؟ چه طور با جمله وکیل زن "الان برای صحبت درباره قیمت زوده" پی میبرد که او به کارش خیلی وارد است و تمام ریش و قیچی را به آسانی به او میسپارد؟
این آسان گیریها با فضایی که کارگردان ساخته همگونی ندارد. مگر میشود آدمهایی در این حد رند و مکار که ذرهای به اخلاقیات اهمیت نمیدهد، چنین به سرعت خام شده و فریب بخورند؟ وقتی هم دیگر را میشناسند، چرا این قدر ساده به هم اعتماد میکنند؟ و لاله و نیما و رامین چه طور احتمال نمیدهند که رویا با این حجم آدم و رابطهای که در جزیره کیش دارد، نتواند زاغ سیاه آنها را چوب بزند؟
در کل این آسان گیریها به کلیت فیلم ضربه زده، اما نمیتوان تلاش سازندگان فیلم را برای ارائه یک فیلم تجاری تمیز و ساختارمند نستود. در سینمای بدنه ایران که دم دستی و به بازی گرفتن شعور مخاطب جزو عرف رایج است، ساخت فیلمی ساختارمند و کم لکنت که مخاطب را به سخره نگیرد، جای تقدیر دارد. امید است که سینمای بدنه و تجاری بیشتر به سمت ارائهی کلیتی قابل قبول مثل "ایده اصلی" برود.