bato-adv

محمدحسین مهدویان: من سیاسی نیستم

محمدحسین مهدویان: من سیاسی نیستم
محمدحسین مهدویان: فیلم درخت گردو فیلمی درباره رنج به معنای عام است. اصولا مفهوم رنج. باز دقیق‌تر و ریزتر اگر نگاه کنیم، درعین‌حال درباره رنج پدربودن در جامعه ایرانی است. فیلم اصلا درباره پدربودن است. چیز دیگر اینکه بُعد دیگر فیلم هم، تصویری است که از چهره تلخ و زشت جنگ می‌توان متصور بود. داستان «قادر مولان‌پور» این امکان را به من می‌داد که این سه وضعیت را در آن پرداخت کنم. ممکن است کارکرد‌های اجتماعی داشته باشد، کارکرد تاریخی داشته باشد، حقوقی یا هر چیز دیگری که ممکن است در ادامه‌اش بیاید، اما دست‌مایه اصلی من برای اینکه قصه «قادر» را پرداخت کنم، رسیدن به همین وضعیت‌هایی بود که گفتم.
تاریخ انتشار: ۰۱:۱۰ - ۲۶ بهمن ۱۳۹۸

محمدحسن مهدویان، کارگردان ۳۸ ساله سینما را که همین چند روز پیش با جدیدترین اثرش، «درخت گردو»، جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر گرفت، خیلی‌ها به عنوان کارگردانی با گرایش یا وابستگی سیاسی مشخص می‌شناسند. خودش البته در مصاحبه با «شرق» این موضوع را قاطعانه رد می‌کند و می‌گوید آدمی سیاسی نیست و مثل همه دیگر فیلم‌سازان سینمای ایران مشغول کارش است.

در ادامه با گفتگوی شرق با مهدویان درباره گرایش سیاسی‌اش، همکاری او با تهیه‌کنندگان و سرمایه‌گذاران فیلم‌هایش، نوع رویکرد و موضوعاتی که در فیلم‌های خود به آن‌ها پرداخته و همین‌طور جدیدترین اثرش، «درخت گردو»، را می‌خوانید:

با توجه به اینکه جنس سینمای شما تا حد زیادی به سینمای سیاسی متمایل است، اگر مجبور باشیم یا باشید که جایگاه و موضع خودتان را به لحاظ سیاسی در قالب جناح‌های موجود در ایران تعریف کنید، به نظر خودتان به کدام سمت نزدیک‌تر هستید یا تعلق دارید؟
شخصا به‌عنوان یک فیلم‌ساز، مانند آدم‌های سیاسی شاید مثل شما، نیستم که بگویم به خاطر مشی سیاسی فلان تهیه‌کننده، با او فیلم کار نمی‌کنم. یا با فلان بازیگر که در فلان انتخابات از فلان شخص حمایت کرده است، چون من در جناح دیگری بودم، فیلم نمی‌سازم. اصلا این‌طور نیست. ما آدم هستیم و کنار هم زندگی می‌کنیم، کار می‌کنیم، مسائل مشترک داریم. مگر همه‌چیز، اصلاح‌طلب و اصولگراست؟ مگر همه‌چیز در همین دو معنا خلاصه می‌شود؟ این جفای بزرگی است که بخشی از سیاست‌مداران، بخشی از روزنامه‌نگاران و کنشگران سیاسی ما به جامعه ایرانی کرده‌اند. نتیجه این رفتار، دوقطبی‌های بزرگی شد که شکاف‌های عجیب در جامعه ما ایجاد کرده است. من اصلا معتقد به این مسائل نیستم. به نظرم مقداری به دنیای امروز نگاه کنیم. آدم‌ها با هر عقیده، مسلک و مرامی با همدیگر کار می‌کنند. موضوعات مشترک برای کارکردن پیدا می‌کنند. من همان‌طور که شما در حرف‌های خود گفتید، موضوعاتی که کار کردم، موضوعات ملی بوده است. ایستاده در غبار را راجع به یک سردار جنگ و یک قهرمان ملی کار کردم. حالا شما می‌خواهید از درون طور دیگری استنباط کنید... باید فیلم‌ها را دید و راجع به آن قضاوت کرد. من فیلم‌ساز هستم، کنشگر سیاسی نیستم.

به‌هر‌حال این ابهام یا سؤال یا میل به دانستن پیرامون شما وجود دارد، اینکه مهدویان در مقام کارگردان با فلان مؤسسه خاص یا تهیه‌کننده‌ای که تابلوی رسمی سیاسی دارد، کار کرده و در انتخابات از گزینه‌ای حمایت می‌کند که مربوط به جریان سیاسی مقابل آنهاست، در نهایت به لحاظ سیاسی به کدام جناح و جریان متمایل است؟
من با دست‌دادن با یک نفر، مانند دیپلمات‌ها نیستم که بگویند این دست‌دادن یک معنا دارد. اینکه نشستن با فلانی و شام‌خوردن، یک معنایی دارد. سیاسی‌ها معانی را در چیز‌هایی جست‌وجو می‌کنند که انسانی نیست. همین که می‌گویید یک تهیه‌کننده اصولگرا، یک کارگردان اصلاح‌طلب، به نظرم این‌ها انسانی نیست. این‌ها تقسیم‌بندی‌های سیاسی است، چندگانه‌کردن آدم‌هاست. پاره‌پاره کردن بخش‌هایی از جامعه است. آدم‌ها سر یک سفره می‌نشینند و باهم زندگی می‌کنند، باهم غذا می‌خورند و به هم عشق می‌ورزند. یکی مسلمان است، یکی کافر است، یکی اصلاح‌طلب است، یکی اصولگراست. یکی طرفدار جمهوری اسلامی است، یکی مخالف است. تا وقتی به هم احترام می‌گذارند و می‌توانند باهم حرف بزنند، مفاهیم مهم‌تر وجود دارد برای اینکه این‌ها را کنار هم جمع کند. من همه جور دوست و رفیق و همکار دارم، با همه آن‌ها هم کار کرده‌ام. سعی کردم با همه آن‌ها زبان مشترک پیدا کنم. به نظرم چیزی که شما دنبال آن هستید، واقعا یک مطالبه اجتماعی نیست؛ اینکه شما متعلق به کدام جریان سیاسی یا گروه هستید. اما اگر دنبال کشف چیزی هستید که من دقیقا نمی‌دانم چیست، من البته اصلا نمی‌گویم به سؤال جواب نمی‌دهم. آمادگی دارم به هر سؤالی جواب دهم، اما به شرطی که یک سؤال روشن و مشخص باشد؛ سؤالی باشد که در آن واقعا به ابهامی پاسخ داده شود. البته لازم هم نیست آدم راجع به همه ابهام‌هایی که درباره‌اش وجود دارد، جواب دهد.

عرض می‌کنم بالاخره من زندگی می‌کنم. زندگی خودم را دارم، عقاید خودم را دارم. ما فیلم‌ساز‌ها در این سال‌ها با خیلی از سازمان‌ها و ارگان‌ها کار کرده‌ایم. نمی‌خواهم از همکاران اسم ببرم. فیلم‌هایی داریم که توقیف شدند، سال‌ها پشت توقیف بودند. اصلا تابلوی جریان فیلم‌های توقیفی و فیلم‌های سانسور‌شده هستند، اما در واقع پول خود را از فارابی گرفته‌اند، از یک نهاد رسمی دولتی گرفته‌اند. فیلم‌ساز، فیلمش را ساخته است. سرمایه‌اش را مثلا از حوزه هنری جور کرده است. همین‌ها هستند که در ایران، سرمایه‌گذاری می‌کنند. مگر تهیه‌کننده‌ها، اصلاح‌طلب و اصولگرا دارند؟

بعید می‌دانم تهیه‌کننده‌های سینمای ایران، این تقسیم‌بندی را بین خودشان قائل باشند. همه آن‌ها یک صنف هستند و زیر سایه یک شغل حرفه‌ای با هم کار می‌کنند. درون سینما، آنچه به نظرم اهمیت دارد، همین رفتار‌های حرفه‌ای است. قرار نیست ما بین خودمان دیوار بکشیم و بگوییم فلانی اصلاح‌طلب است و بهمانی اصولگراست. همه شئونات زندگی‌مان را هم در همین دو معنا خلاصه کنیم؛ یعنی می‌خواهیم آب بخوریم، بگوییم اصلاح‌طلبان چطور آب می‌خورند؟ اگر شما این‌طور آب خوردید، اصولگرا هستید یا مثلا فلان بیانیه را چطور امضا نکردید؟ پس شما جزء اردوی مقابل هستید. این ایده یا با ما یا با آن‌ها که متأسفانه عموما هم از فضای کنشگران سیاسی می‌آید و اصلا به نظرم مشی ملی نیست، باید عوض شود. اتفاقا همه آدم‌ها باید راجع به موضوعات مشترک با هم کار کنند. فیلم‌هایی که من کار کرده‌ام، اصلا مسئله‌اش مسئله اصلاح‌طلبی و اصولگرایی نبوده است. مسئله تاریخ معاصرمان بود. البته و به‌هر‌حال با محدودیت‌های موجود در سینمای ایران ساخته شدند. برای آن‌ها سرمایه جور کردم و آن‌ها را ساختم. با تهیه‌کننده‌ها و ارگان‌هایی کار کردم که خیلی از کارگردان‌های دیگر هم با همین ارگان‌ها و تهیه‌کننده‌ها کار کرده‌اند. صرف کارکردن با یک نهاد، یک سازمان و یک ارگان یا یک تهیه‌کننده خاص هم به‌لحاظ سیاسی معنی ویژه‌ای ندارد. اینکه این خطوط ترسیم شده است، من را وادار نمی‌کند به‌عنوان یک انسان جای خودم را میان خطوط پیدا کنم؛ یعنی مثلا کسی پیدا شود، مثلا شمای نوعی، بخواهد بپرسد که کجا ایستاده‌اید؛ خیر من اصلا قائل به این خطوط نیستم. اصلا این مرزبندی‌ها را قبول ندارم. به نظرم این مرزبندی‌ها محصول تمایل به قدرت است. تمایل آدم‌ها برای اینکه چیزی به دست بیاورند و ناچار هستند گروه‌های این شکلی درست کنند که در آن همه‌چیز هم زیر پا گذاشته می‌شود. مهم‌ترینش هم حقیقت است.

روایت شما، (یا احتمالا هر کارگردانی در داخل ایران که سراغ موضوعات پرحاشیه و سیاسی برود) از ماجرای فیلم‌هایی که ساختید و رگ و پی پررنگ سیاسی دارند تا حد زیادی از زاویه‌ای مشخص و قابل پیش‌بینی برخوردارند. به این معنا که من به‌عنوان مخاطب از قبل تا حدی می‌دانم موضع کلی فیلم احتمالا چگونه است، البته طبیعتا بخشی از این ماجرا همان‌طور‌که خودتان هم گفته‌اید به محدودیت‌های داخلی در کشور ما مربوط است و لزوما تقصیر شمای فیلم‌ساز نیست. ولی به‌هر‌حال تأثیر نهایی را روی اثری که شما می‌سازید می‌گذارد. آیا این نظر را اساسا خودتان قبول دارید؟ در چنین وضعیتی، برای گریز از نتیجه و خروجی قابل‌پیش‌بینی‌ای که به تعبیر شما همین محدودیت‌های اعمال‌شده ایجاد می‌کند، راهکار چیست، یا مشخصا راهکار شما چیست؟
بالطبع در ایران نمی‌توان راجع به هر موضوعی فیلم ساخت. موضوعاتی هم که درباره آن‌ها فیلم می‌سازیم، به هر شیوه و شکلی نمی‌توان به آن‌ها پرداخت کرد. این طبیعی و روشن است، روی فیلم هم اثر می‌گذارد. آثارش هم ناگزیر است؛ اما به‌هر‌حال همیشه این مسئله است برای هنرمندانی که در موقعیتی که ممیزی و سانسور وجود دارد، تلاش کنند درباره موضوعات سکوت نکنند و بالاخره فیلم‌های خود را بسازند؛ البته اینکه تا چه حد بتوانند موفق شوند یا نشوند، بحث دیگری است، اما اگر این مسئله ما را به انفعال بکشاند، برای ساختن فیلم در این حوزه‌ها، به نظرم شیوه درستی نیست. البته برای من بعد از سه، چهار فیلم، نتیجه‌اش همین شده است. نوعی دلزدگی و خستگی است؛ اما دست‌کم می‌دانم تلاشم را کرده‌ام برای اینکه فیلم‌هایی با موضوعات تاریخ معاصر و موضوعات سیاسی بسازم؛ حتی اگر یک قدم خطوط قرمزش را جابه‌جا کنم. به‌هر‌حال این تلاش ماست. امروز می‌توان فیلم‌هایی ساخت که مثلا در دهه ۶۰ نمی‌شد ساخت؛ این یک حرکت است، حرکتی تدریجی که ممکن است خیلی از دیدگاه شما در لحظه اول به چشم نیاید؛ ولی معتقد هستم همین حرکت‌های ریز و تدریجی است که خطوط را به‌تدریج جابه‌جا می‌کند. خیلی اتفاق‌ها الان وجود دارد که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ تابو بودند، اما اکنون، هم در جامعه ما هستند و هم در سینمای ما. خیلی‌ها حتی به تلویزیون ما هم آمده است. این هم محصول تلاش است. اگر همه از همان اول کنار می‌کشیدند و فیلم نمی‌ساختند، این اتفاق رقم نمی‌خورد؛ اما اکنون فکر می‌کنم محصول این تلاش‌هاست که می‌توان در همین حد فیلم ساخت و حرف زد. این تلاش نباید متوقف شود، ولی احتمالا آدم‌های تازه‌نفس و پرانرژی‌تر باید بیایند و کار کنند؛ مثل شش، هفت سال پیش من که خیلی پرتلاش‌تر و پرانرژی‌تر بودم و هنوز انگیزه داشتم.

‌می‌دانیم که سینمای سیاسی – دولتی نه فقط در ایران که در هالیوود هم هست و به‌وفور دیده می‌شود، یعنی واضح است که بخش زیادی از فیلم‌های ساخته‌شده در هالیوود کارکردشان تثبیت و تأیید همان قرائت رسمی ترویج‌شده از سوی سیستم سیاسی حاکم است، از فیلم‌های ابرقهرمانی که در حقیقت مبلغ ایده معروف رؤیای آمریکایی هستند تا فیلم‌های جنگی و جاسوسی که در نهایت اثرشان قهرمان‌سازی از سربازان و مأموران ارتش و سی‌آی‌ای و... آمریکاست. اول مایلم نظر و نگاه شما را در‌این‌باره بدانم، چقدر با این موضوع موافق یا مخالف هستید؟ نگاه شما به سینما و تجربه هالیوود از این منظر چیست و تجربه چنین سینمایی را در ایران چگونه می‌بینید؟
اول بگویم که به‌هر‌حال واقعیت این است که من آدم وطن‌دوستی هستم. این جزئی از کاراکتر من است. فیلم‌هایی را که قهرمان‌محور هستند، از این نظر دوست دارم که احساس وطن‌دوستی را تقویت می‌کنند. در نتیجه اصولا با وجودشان موافق هستم. مشکل آنجاست که این تبدیل به یک ایدئولوژی شود؛ یعنی اینکه وادار باشید و همه مجبور باشند این نوع فیلم‌ها را بسازند و رویکرد دیگری در فیلم‌سازی وجود نداشته باشد یا جنس دیگری از قهرمان‌سازی وجود نداشته باشد. کلیشه‌های ثابتی برای ساخت فیلم‌های قهرمانی وجود داشته باشد. اینجا قضیه، اشکال بزرگی پیدا می‌کند؛ آن هم این است که کم‌کم، آن مدل فیلم‌سازی، اثرش را از دست می‌دهد. به خاطر اینکه نمی‌تواند به قدر کافی پویا و مؤثر باشد. به‌ویژه در جوامعی مانند ما، دیگر اصلا کار نمی‌کند؛ یعنی تبدیل به فیلم‌های ایدئولوژیک و القایی می‌شود که دیگر هیچ اثری روی تماشاچی ندارد.

از این منظر اصولا شرایط اجتماعی جامعه ما با جامعه‌ای مانند آمریکا قابل مقایسه نیست و نمی‌شود با ساخت فیلم‌هایی شبیه به آنها، نتیجه‌ای شبیه به آن‌ها هم گرفت. هیچ وقت ما اینجا با ساخت فیلم‌های ابرقهرمانی، نمی‌توانیم روی تماشاگران‌مان نتایجی را مانند تأثیراتی که فیلم‌های ابرقهرمانی روی تماشاگران آمریکایی می‌گذارند، بگیریم. مثلا اگر ما مدل ایرانی اسپایدرمن بسازیم، هر چقدر هم به لحاظ سینمایی خوب و قوی باشد، به نظرم در سینما مضحکه می‌شود. اصلا طبع ما پذیرای چنین قهرمان‌هایی نیست. اگر به آن‌ها هم نگاه می‌کنیم، برای این است که می‌دانیم این‌ها خارجی هستند، فانتزی و تخیلی هستند یا قرار نیست ستایشگر آن‌ها باشیم. برای همین به‌عنوان یک موضع فانتزی نگاهش می‌کنیم؛ اما تماشاگر ما از فیلم ایرانی، همیشه چیز دیگری طلب می‌کند.

در بخشی از صحبت خود که اشاره به تثبیت و تأیید قرائت رسمی می‌کنید، شاید بتوان از کلمات دیگری مانند تفهیم برخی روایات رسمی، بررسی و بازخوانی هم استفاده کرد. وقتی تأیید و تثبیت می‌گویید، به بخش القایی یا ایدئولوژیک ماجرا اشاره می‌کنید که اصلا جالب نیست. شاید فرضی در سؤال شماست که همه روایت‌های رسمی لزوما روایت موازی هم دارند. برخی موضوعات هستند که روایت موازی ندارند یا روایت غیر‌رسمی در آن‌ها چندان از طرف مردم پذیرفته نیست. مثلا فرض کنید درباره خودمان، اینکه از سوی رژیم بعث عراق مورد تجاوز قرار گرفتیم، در جنگ ایران و عراق. این ممکن است روایت رسمی باشد؛ اما روایت پذیرفته شده‌ای که در بخش زیادی از جامعه ایرانی است، چه به لحاظ مردم، چه در جامعه نخبگان و پژوهشگران ما. این چیزی است که می‌توان حرف متفاوتی درباره آن زد؛ کمااینکه گاهی من هم در فیلم‌های مستندم اشارات متفاوتی هم در‌این‌باره داشته‌ام؛ اما کلیت آن، روایتی است که پذیرفته شده است. حالا وقتی فیلمی راجع به آن می‌سازید، گاهی اینکه همه ما می‌گوییم مورد تجاوز قرار گرفتیم، به چه شکل است؟ یا مثلا راجع به کودتای ۲۸ مرداد، راجع به اصل آن حرکت دموکراسی‌خواهانه جامعه ایرانی که به رهبری دکتر مصدق در حال کسب یک موفقیت بزرگ بود، با کودتای نظامی که دولت‌های غربی و به‌ویژه آمریکا در آن نقش داشتند، این دولت سقوط کرد و ما دوباره شاهد دوره طولانی استبداد هستیم. این یک واقعه تاریخی است و این روایتی از آن است. ممکن است در درون این روایت، در جزئیات، تفاوت‌هایی وجود داشته باشد؛ اما این کلیت، چیزی است که خیلی از جامعه ایرانی قبولش دارند، خیلی از مردم و خیلی از نخبگان. البته روایت‌های کوچک‌تر و غیررسمی درباره آن وجود دارد و کسانی هم قائل به آن‌ها هستند که اصلا کودتایی نبوده است یا این نوعی از جوشش بخشی از مردم علیه بخش دیگری از مردم بوده که مثلا سلطنت می‌خواستند و اصلا این‌طور نبوده است؛ اما در‌این‌باره حتی خود اسناد دولت آمریکا یا اظهارات مقامات آمریکایی هم گاهی آن روایت رسمی را تأیید می‌کند. روایت‌های کوچک‌تر، روایت‌هایی که متفاوت از این روایت باشند، آیا اصلا وجود ندارند؟ معلوم است که وجود دارد، زیاد هم هست؛ اما شاید خیلی مورد پذیرش بخش زیادی از جامعه نیست. آیا نباید درباره آن فیلم ساخته شود؟ چرا، حتما باید ساخته شود؛ اما اینکه فیلم‌سازی تصمیم بگیرد درباره همین روایت موجود فیلم بسازد، تصمیم عجیبی نیست. نباید این‌طور فرض کرد که هر‌کس شروع به تعریف‌کردن ماجرایی کرد، باید حتما متفاوت و علیه روایت‌های موجود کار کند. البته معتقدم در کانسپت جامعه ایران، روایت‌هایی که خیلی به روایت‌های رسمی نزدیک هستند، شاید اصلا جذابیت تماشا نداشته باشند؛ چون بار‌ها به شیوه‌های رسانه‌ای تکرار می‌شوند. حتما باید در کارتان، تلاشی برای نشان‌دادن بخش‌هایی از ماجرا کنید که هیچ‌وقت در روایت‌های رسمی نمی‌بینید. این درباره جامعه خودمان است.

دلیلش هم بی‌اعتمادی مردم درباره برخی مسئولان است که فکر می‌کنند روایت‌های موجود را به شیوه‌های مختلف کنترل می‌کنند. در سینما هم از طریق سانسور یا تزریق سرمایه این کار انجام می‌شود. اما باز در قیاس با جامعه‌ای که فیلم‌سازی یا خلق روایت‌های هنری آزادتر است، اتفاقا روایتگری روایت رسمی برای فیلم‌ساز، راحت‌تر است و از سوی مردم هم قابل پذیرش‌تر است، چون شانس ساخت شیوه‌های مختلف دیگر را هم دارند. ولی، چون اینجا به نظر می‌رسد این شانس وجود ندارد که روایت دیگری ساخته و تولید شود، در نتیجه این محدودیت، چنین نتیجه‌ای را باعث شده است. در موارد زیادی این محتمل است. اما مواردی هم وجود دارد که روایاتی که در فیلم وجود دارد و شبیه به روایت رسمی است، روایت خود فیلم‌ساز است؛ یعنی نه به‌خاطر محدودیت، نه به‌خاطر جذب سرمایه، نه به‌خاطر تحمیل دیدگاه از سوی نهاد یا جایی، بلکه به‌خاطر خود باور فیلم‌ساز است که آن فیلم ساخته شده. اما آن بخش از روایت‌های سینمایی هم طبعا ذیل این بیماری اجتماعی قرار می‌گیرد که ببینید مثلا بخشی از حاکمیت خواسته تا این فیلم، این‌شکلی ساخته شود. به نظرم این تفاوت خیلی ظریفی است، ولی بخش زیادی از سینمای ما را که قرار است روایتگر تاریخ معاصر ما باشد، تحت‌تأثیر قرار داده است.

‌چه بخشی از ماجرای بمباران شیمیایی سردشت بیشتر از همه در اینکه ترغیبتان کند برای ساختن فیلم به سراغش بروید نقش داشت. اساسا چه شد که به سراغ چنین موضوعی رفتید؟
فیلم درخت گردو فیلمی درباره رنج به معنای عام است. اصولا مفهوم رنج. باز دقیق‌تر و ریزتر اگر نگاه کنیم، درعین‌حال درباره رنج پدربودن در جامعه ایرانی است. فیلم اصلا درباره پدربودن است.

چیز دیگر اینکه بُعد دیگر فیلم هم، تصویری است که از چهره تلخ و زشت جنگ می‌توان متصور بود. داستان «قادر مولان‌پور» این امکان را به من می‌داد که این سه وضعیت را در آن پرداخت کنم. ممکن است کارکرد‌های اجتماعی داشته باشد، کارکرد تاریخی داشته باشد، حقوقی یا هر چیز دیگری که ممکن است در ادامه‌اش بیاید، اما دست‌مایه اصلی من برای اینکه قصه «قادر» را پرداخت کنم، رسیدن به همین وضعیت‌هایی بود که گفتم.

‌چینش و ترکیب بازیگران درخت گردو بسیار متفاوت‌تر از تجربه‌های پیشین شما بود. شاید کمتر کسی فکر می‌کرد پیمان معادی را در چنین شمایلی ببیند و به نظرم تجربه متفاوتی برای اوست و در کنارش به نظرم به همان اندازه مهران مدیری گزینه مناسبی برای نقشی که به او سپردید نبود. از چینش و ترکیب بازیگران صحبت می‌کنید؟
در مورد چینش بازیگران هم باید بگویم به نظر خودم خیلی متفاوت از فیلم‌های قبلی نبود. اگر منظورتان این است که بازیگرانی که قبلا با آن‌ها کار کردم در این فیلم نبودند، بله متفاوت بود. اما شیوه مواجهه من با انتخاب بازیگر خیلی متفاوت نبود. به‌هرحال در فیلم‌های قبلی‌ام هم بازیگرانی را که کسی فکر نمی‌کرد در آن نقش‌ها استفاده کنم، آوردم و استفاده کردم. در ماجرای نیمروز، ترکیب بازیگران فیلم را می‌بینید که قابل پیش‌بینی نبود؛ مثلا برای نقش رحیم یا نقش صادق، شاید شیوه مرسوم در سینمای ایران، مثلا بازیگری که من انتخاب کردم مانند جواد عزتی یا احمد مهران‌فر را کسی انتخاب نمی‌کرد. یا نقش بسیار مهمی مانند نقش کمال را که به هادی حجازی‌فر سپردم و هر سه نقش هم خیلی خوب از آب درآمد. شاید آن زمان هادی حجازی‌فر فقط ایستاده در غبار را کار کرده بود. شاید خیلی‌ها ترجیح می‌دادند آن نقش را بازیگر چهره‌تر آن‌موقع، ستاره‌تر آن‌موقع بازی کند، ولی تصمیم‌های این‌طوری در انتخاب بازیگران گرفتم. در مورد درخت گردو هم همین‌طور. به تبع دوست دارم انتخاب‌هایم خاص باشند و برای خودم باشند. آن‌وقت خودم را در موردش به چالش بکشم. ممکن است موفق باشد یا نباشد. گاهی خودم در مورد بعضی انتخاب‌ها از نتیجه راضی هستم. گاهی در بعضی انتخاب‌ها کمتر راضی هستم، ولی همه تلاشم را می‌کنم که بعد از اینکه خودم را به این آزمون کشاندم، سعی کنم بهترین نتیجه را هم از آن بگیرم. همیشه برایش فکر‌هایی دارم. در مورد درخت گردو هم این اتفاق افتاد.

همیشه در آثارتان مخاطب را با علامت سؤال‌هایی در ذهن رها می‌کنید تا تفسیر خودش را از وضعیتی که برایش تصویر می‌کنید داشته باشد. چه انتظاری از مخاطبانی که به دیدن درخت گردو می‌نشینند دارید؟
اینکه از تماشاگرم چه انتظاری دارم، واقعا انتظاری ندارم. به‌عنوان فیلم‌ساز یاد گرفته‌ام از تماشاگرم انتظار یا توقع خاصی نداشته باشم. من باید بتوانم وضعیتی را که در ذهنم تصور می‌کنم پرداخت کنم. هر تماشاگری می‌تواند هرجور با آن مواجه شود. این دست من نیست. حتی اگر انتظاری داشته باشم هم معلوم نیست مخاطب، لزوما به آن انتظار من پاسخ بدهد. مخاطب آزاد است هرجور دوست دارد راجع به فیلم قضاوت کند. هر احساسی را که می‌خواهد از فیلم بگیرد. می‌تواند آن را دوست داشته باشد یا دوست نداشته باشد. هیچ توقعی ندارم. البته اگر به فیلم من پشت کند، ناراحت می‌شوم، چون من برای مخاطبم فیلم می‌سازم. دوست دارم مخاطب فیلم را ببیند و با آن ارتباط برقرار کند. اما از او توقع ندارم. چیزی از او مطالبه نمی‌کنم. من تصویرگر یک وضعیت هستم. چیزی را آنچنان که خودم درک می‌کنم، پرداخت می‌کنم و روی پرده سینما می‌برم. می‌گویند تا یار چه را خواهد و میلش به که باشد. اینکه تماشاگر چطور با این مواجه می‌شود، این را باید صبر کرد و در بازخوردها، درکش کرد.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv