آلبرت حکیم شهریور ۶۵ به همراه یک آمریکایی در هتل محل اقامت علی هاشمی به ملاقات او میرود. آن آمریکایی مشاور ریگان بوده است. آنها علی هاشمی را از بینتیجهبودن سفر مک فارلین مطلع میکنند. در آن زمان هنوز مجله الشراع به موضوع نپرداخته بود و کسی از ماجرا خبر نداشت.
علی هاشمیبهرمانی، برادرزاده آیتالله هاشمی که دخیل در مذاکرات بوده، در مستندی با عنوان «قمار» به این پرونده تاریخی پرداخته است و نکاتی را درباره این مذاکرات بیان میکند. مذاکرات معروف به مک فارلین از دو کانال رخ داد که کانال نخست مشهورتر از کانال دوم شد.
به گزارش شرق، کانال نخست به سبب ارتباط محسن کنگرلو، مشاور امنیتی میرحسین و منوچهر قربانیفر، دلال اسلحه ایجاد شد و کانال دیگر از سوی برادرزاده هاشمیرفسنجانی و آلبرت حکیم.
وقتی آمریکاییها از کانال نخست نتیجه نمیگیرند و مک فارلین و هیئت همراه دست از پا درازتر از ایران بازمیگردند، کانال دوم فعال میشود. گویا مستندی هم درباره مک فارلین ساخته شده است که به نقش علی هاشمی درباره این مذاکرات میپردازد. او بخشهایی از ادعاهای این مستند را رد کرده و مثلا گفته است که کنگرلو مشاور امنیتی میرحسین بود نه معاونش و بعید هم میدانم میرحسین از اقدامات او خبر داشته باشد. یا در مستند گفته میشود که من به یک ناشناخته (اسرائیل) سفر کردهام؛ درحالیکه هرگز برای مذاکرات به سرزمینهای اشغالی نرفتم و این کذب محض است. فقط یک سفر به آمریکا از طریق ترکیه داشتم. او گفته که در کل گمان میکنم باید اجازه داده شود زوایای نیمه پنهان ماجراهایی مانند مک فارلین بیان شود.
درباره مذاکرات ایران با آمریکا درباره سرنگونی صدام هم قصد و غرضهایی بود و اگر یک روزی روند مذاکرات بیان شود، موجب تعجب مردم خواهد شد! او گفته که من لندن نرفتم و در بروکسل بلژیک مذاکرات انجام شد. از ترکیه با یک هواپیمای کوچک رفتیم سوئیس، سپس ایسلند، سپس واشنگتن؛ بدون اینکه من ویزا داشته باشم. بعدها که مشخصات فرودگاه را به آقای سعید امامی توضیح دادم، گفت آن فرودگاه متعلق به سیا است.
او گفته که آیتالله هاشمی در جریان سفر آمریکا نبودند؛ یعنی از زمانی که به آقای محسن رضایی وصل شدیم، ایشان گفتند نیاز نیست مستقیم گزارش دهیم؛ اما برادرزاده هاشمی چطور به ماجرای مک فارلین وصل شد. بر مبنای کتاب «ماجرای مک فارلین»، نوشته محسن هاشمی و حبیبالله احمدی، علی هاشمی در ۲۵سالگی، زمانی که دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بوده، به بیماری چشم مبتلا میشود و سال ۶۵ به اتفاق همسرش برای معالجه عازم لندن میشود.
در بحثهای دوستانهای که جلال ساداتیان، کاردار ایران، با او در لندن داشته، ساداتیان ابراز میکند که برخی تماسها با سفارت گرفته میشود که او با توجه به اینکه نماینده رسمی جمهوری اسلامی است، نمیتواند پاسخگو باشد. او برخی از این تماسها را با علی هاشمی مطرح کرده و درخواست میکند که به یکی از این ملاقاتها برود. متقاضی ملاقات درخواست دیدار با یکی از نزدیکان مقامات ایران را داشته است.
ترتیب ملاقات از سوی ساداتیان در هتلی در لندن با شخصی که خودش را شهریاری نامیده بود، داده میشود. در این ملاقات شهریاری از فردی به نام آلبرت حکیم نام میبرد که از سوی آمریکاییها پیامی برای ایران داشته است؛ مبنی بر اینکه آنها میخواهند به ایران در جنگ و رفتن صدام کمک کنند. علی هاشمی بدون هماهنگی با مقامات ایرانی با آنها ملاقات میکند. در کتاب گفته شده که این ملاقات به واسطه روحیه ماجراجویانه او بوده است. مکان ملاقات هم به بروکسل تغییر داده میشود. علت هم ترس از سیستمهای اطلاعاتی جاسوسی انگلیس و شوروی اعلام میشود.
آلبرت حکیم شهریور ۶۵ به همراه یک آمریکایی در هتل محل اقامت علی هاشمی به ملاقات او میرود. آن آمریکایی مشاور ریگان بوده است. آنها علی هاشمی را از بینتیجهبودن سفر مک فارلین مطلع میکنند. در آن زمان هنوز مجله الشراع به موضوع نپرداخته بود و کسی از ماجرا خبر نداشت.
علی هاشمی بعد از بازگشت به تهران ماجرا را برای عمویش تعریف میکند؛ اما هاشمی به او میگوید گفتههایشان درباره سفر مک فارلین دروغ بوده و او هم چیزی دراینباره به کسی نگوید؛ اما گزارش ماجرا را دقیق بنویسد. در این کتاب مدام بر حس ماجراجویی علی هاشمی تأکید میشود و اینکه او کنجکاو بوده بداند واقعا چنین هیئتی به ایران آمده بوده یا نه؛ برای همین وقتی از عمویش ناامید میشود، نزد محسن رضایی میرود که روابط نزدیکی به واسطه حضور در جبهه با او داشته است؛ اما رضایی برخلاف هاشمی ماجرای مک فارلین را تأیید میکند و به او میگوید که ما باید از فرصت استفاده کنیم.
او به علی هاشمی میگوید که مجددا با آنها تماس بگیرد و وقتی علی هاشمی نگرانیاش را از مخالفت عمویش مطرح میکند، رضایی به او میگوید که خودش موضوع را به هاشمی خواهد گفت. رضایی و هاشمی جلسه دیگری با هم میگذارند و خطوط کلی برخورد با آمریکاییها، فهرست تسلیحات و اطلاعات مورد نیاز را به علی هاشمی میدهد و قرار میشود که اطلاعات آمریکاییها مجددا جلب شود و اسم مستعاری هم برای علی هاشمی انتخاب شود. علی هاشمی عازم ترکیه میشود و طبق ادعایش به مکانی ناشناخته پرواز میکند.
آنجا آلبرت حکیم و همان مشاور ریگان دوباره به سراغش میآیند و هنگام شام درباره نیازهای تسلیحاتی ایران صحبت میشود تا در ازایش باقی گروگانهای آمریکایی در لبنان آزاد شوند. آنها اصرار داشتهاند که گروگانها قبل ازانتخابات ریاستجمهوری آمریکا آزاد شوند تا به برندهشدن ریگان بینجامد. در ملاقات روز بعد چیزهای دیگری هم مطرح میشود؛ مانند استراتژی ایران، شوروی وقت و امنیت خلیج فارس و مصالحه ایران و آمریکا.
علی هاشمی بر مبنای سخنانی که با رضایی داشته است، میگوید که اسرائیل نباید در مذاکرات دو طرف حضور داشته باشد. چیزهایی هم درباره کشتهشدن یکی از گروگانها میگوید و اینکه شوروی بهشدت دنبال این اطلاعات است؛ اما ما مانع دسترسی آنها به این اطلاعات شدهایم.
در این ملاقات علی هاشمی میگوید فردی که از سوی آمریکاییها در ملاقات روز دوم حضور داشته، الیور نورث بوده که به او میگوید موازنه جنگ به واسطه حمایت غرب در حال تغییر به سود عراق است؛ بعد هم میگوید که خواهان مذاکره با مقامات ارشد ایرانی هستیم. در نهایت قرار میشود که ماجرای این کانال ارتباطی مخفی بماند؛ چراکه در صورت افشاشدن دردسرساز میشود. جلسه دیگری هم با همان مشاور ریگان برگزار میشود و درباره جزئیات ارسال پول و آزادی گروگانها در قبال ارسال اسلحه و حل اختلافات ایران و آمریکا درباره سلاحها و تجهیزات هوایی که بعد از انقلاب بلاتکلیف مانده، صحبت میشود.
علی هاشمی به تهران بازمیگردد و گزارش کار را به محسن رضایی میدهد و رضایی هم میگوید که گزارش را به هاشمی خواهد داد. چند ماه بعد علی هاشمی دوباره در آلمان به دیدار آلبرت حکیم میرود. در این جلسه الیور نورث هم حضور داشته و یک انجیل با دستخط و امضای ریگان برای هدیه به مقامات ایرانی به علی هاشمی میدهد. گویا بعد از این دیدار محمولهای از سلاحهای درخواستی به ایران تحویل داده میشود و قرار میشود که این همکاری تا تأمین همه نیازهای تسلیحاتی ایران و آزادی باقی گروگانها ادامه پیدا کند؛ اما با افشای خبر سفر مک فارلین در مجله الشراع به علی هاشمی اطلاع داده میشود که آمریکاییها میخواهند جریان ملاقاتهای اخیر را افشا کنند و بهتر است او تهران نباشد و به جبهه برود. پیش از رفتن به جبهه همهچیز را با همسر و مادرش در میان میگذارد و میگوید اگر شهید شد، ماوقع را به خود هاشمی بگویند. درنهایت از طریق محمد هاشمی، هاشمی هم در جریان قرار گرفته و تلفنی به علی هاشمی میگویند از جبهه به تهران بازگردد.
محسن رضایی، اما از اینکه مسائل از طریق خانواده هاشمی به اطلاع هاشمیرفسنجانی رسیده است، ناراحت میشود و میگوید بهتر بود از طریق خودش این اتفاق میافتاد و به علی هاشمی میگوید اگر هرجا بازخواست شدی، بگو با خواست و هدایت محسن رضایی عمل کردهای. هاشمی در خاطراتش هم مینویسد که در ملاقاتی که محسن رضایی داشتم، این کار را اشتباه خواندم؛ اما در ادامه مینویسد که از جهتی به ایشان حق داد؛ زیرا احساس نیاز به سلاح را بیش از دیگران دارد و از طرفی پی برده که فاز اول در آستانه بنبست است و فکر کرده با در صحنه قرارگرفتن برادرزاده من پیشرفت کار بهتر خواهد شد. وزارت اطلاعات گزارش دقیقی از ماجرا تهیه میکند و قرار میشود که کل قضایا برای سران کشور بازگو شود. علی هاشمی گزارشی هم به احمد خمینی میدهد.