bato-adv
کد خبر: ۴۶۱۴۷۶

نقدی بر تحلیل برخی پژوهشگران نواندیش از حادثۀ کربلا

نقدی بر تحلیل برخی پژوهشگران نواندیش از حادثۀ کربلا

به گفتۀ آقایان سروش و ضیائی، امام حسین در مکه امنیت نداشت و به این دلیل برای تأمین جانش و برای امنیت مجبور شد از مکه بیرون برود و، چون نامه‌هایی از کوفیان به او رسیده بود، به طرف کوفه رفت تا در آنجا جای امنی پیدا کند.

تاریخ انتشار: ۱۴:۰۰ - ۱۸ آبان ۱۳۹۹

در سال‌های اخیر پژوهشگران نواندیش تحلیل‌ها و تفسیر‌هایی نو از واقعۀ کربلا به دست داده‌اند، که به نظر می‌رسد همه آن‌ها در پاره‌ای موارد (جلوگیری از خون‌ریزی، و حفظ جان و امنیت، و کوشش برای برقراری صلح؛ برگزیدن عزت بر ذلت، و تن به شهادت دادن امام حسین، هنگامی که بین عزت و ذلت مخیّر شد) از دیدگاه مرحوم نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی (متوفی ۱۳۸۵ ش) متأثر بوده‌اند (← صالحی نجف‌آبادی، ۱۴۸-۱۵۰، ۱۵۸- ۱۵۹، ۲۳۴، ۲۵۲- ۲۵۳ و جا‌های دیگر).

سخنرانی آقای دکتر عبدالکریم سروش و سخنرانی منتسب به آقای دکتر عبدالحمید ضیائی (ایراد شده در پاییز ۱۳۹۶) که در ایام محرم امسال (۱۳۹۹ ش/ ۱۴۴۲ ق) در فضای مجازی انتشار یافتند، بهانه‌ای برای نوشتن این نقد شد. سخنرانی آقای ضیائی مشتمل بر جزئیات بسیار است و پاره‌ای مطالب و تحلیل‌های آن برگرفته از بیانات استاد شهید مرتضی مطهری در حماسۀ حسینی است.

اما سخن اصلی یا لب مطالب خود آقای ضیائی در این سخنرانی، به گمان من، ارائۀ تحلیلی مدرن و صلح‌مدارانه از واقعۀ کربلا است که در الفاظ و عبارات با سخنان کسانی همچون مرحوم احمد قابل و مرحوم رضا بابایی همانندی دارد و چه بسا همه یا برخی از این افراد از آقای دکتر عبدالکریم سروش گرفته باشند.

دور می‌نماید که این افراد از کل گزارش‌های واقعۀ کربلا در متون معتبر مطلع نباشند، اما به نظر می‌رسد که با وجود بیان برخی اطلاعات پراکندۀ درست از این واقعه، به سبب آن‌که پاره‌ای از صحنه‌ها و حقایق و روایات راجع به این رویداد را دیده و پاره‌ای دیگر را در حساب نیاورده‌اند، در تحلیل خود از این حادثه دچار لغزش و بدفهمی شده‌اند.

شاید هم آنان برای طرح دیدگاهی امروزی و انسان‌دوستانه از این واقعه، عامدانه بخشی از حقایق و صحنه‌ها و روایات آن را نادیده یا کم‌اهمیت گرفته‌اند تا دیدگاهِ پیشین خود را اثبات کنند، و از این روی، در تحلیل خود از این حادثه، ناخواسته در ورطۀ تحمیل و تحریف افتاده‌اند که خود از آن گریزان بوده‌اند.

به گفتۀ آقایان سروش و ضیائی، امام حسین در مکه امنیت نداشت و به این دلیل برای تأمین جانش و برای امنیت مجبور شد از مکه بیرون برود و، چون نامه‌هایی از کوفیان به او رسیده بود، به طرف کوفه رفت تا در آنجا جای امنی پیدا کند. امام جای امنی می‌خواست که مستقر شود و بتواند امر به معروف کند و این رسالت بزرگ را انجام دهد، اما نتوانست پیدا بکند. نزدیک کوفه دید همۀ نقشه‌هایش نقش بر آب شده و در دام افتاده است.

کوفیان بی‌وفایی خود را آشکار کرده و از مسلم و حسین برگشته بودند. حسین تصمیم گرفت به جای خودش بازگردد، اما به او اجازۀ بازگشت ندادند. وضعی پیش آمد که یا باید تسلیم خواستۀ آنان می‌شد و بیعت می‌کرد یا عزتمندانه کشته می‌شد. حسین که نیامده بود بود تا کشته شود، اما وقتی همۀ راه‌ها بر او بسته شد ایستاد و عزتمندانه به شهادت رسید.

به گفتۀ آقایان سروش و ضیائی عاشورا قاعدۀ تاریخ اسلام نیست. استثنائی است تحمیلی بر تاریخ اسلام و بر امام حسین. امام حسین به استقبال عاشورا نرفت، بلکه جنگ را بر امام تحمیل کردند. حرکت امام حسین در بین سایر امامان یک استثناء بود. هیچ امام دیگری چنین اقدامی نکرد. امام علی با خلفای زمان خود نجنگید و امام حسن با معاویه صلح کرد و هیچ کدام از ائمه قیام نکردند. تنها یکی بود آن هم امام حسین. او هم برنخاست برای برانداختن حکومت. قیام او قیام براندازی نبود.

امام حسین اصلاً قیام نکرد و عاشورا اصلاً قیام نبود. بلکه وضعی پیش آمد و مخیّر بین عزت و ذلت شد و او عزت و شرف و آزادگی را برگزید و شهادت عزتمندانه را بر زیستن ترجیح داد. در حالی که امامان دیگر هیچ کدام بین عزت و ذلت مخیّر نشدند و کارشان به جنگ نکشید و در چنین دوراهی قرار نگرفتند. اگر قصه به اینجا نمی‌رسید، شاید امام حسین هم تن به شهادت نمی‌داد و راه دیگری را انتخاب می‌کرد.

به عقیدۀ آقای ضیائی، امام حسین امام صلح است ... عاشورا می‌توانست و می‌تواند الگویی برای صلح باشد ... سرمایه‌ای برای عقلانیت باشد، اما به دست عده‌ای مداح بی‌سواد نمادی برای خشونت و خفت تشیع شده است.

آقای ضیائی می‌افزاید: «در بارۀ بی‌وفایی کوفیان اغراق و مبالغه شده. این جنبش به پیروزی نمی‌رسید و خود امام از وسط راه فهمید که فایده‌ای ندارد. نیازی نیست این‌ها را به علم امام مستند کنیم و بگوییم علم غیبی قطعی معصومانه داشته. نه. فرزدق می‌دانست که امام شکست می‌خورد. امام حسین نمی‌دانست؟»

به نظر این بنده، در این سخنان مطالب غث و سمین به هم آمیخته، و تحلیل کلی این گویندگان و نویسندگان از واقعۀ کربلا نادرست است.

صلح‌خواه و مصلح دانستن امام حسین با تکیه بر این‌که بیشتر امامان مشی سیاسی واحد داشتند و هیچ یک برای برانداختن حکومت وقت برنخاستند، تعبیر درست غلط‌اندازی است. واقعیت آن است که شرایط زمان امام حسین با شرایط زمان امام حسن مختلف بود و امام حسین برای احیا و بقای دین حرکت اصلاحی خود را صورت داد و این حرکت حکومتی را تهدید به سرنگونی می‌کرد که در محو دین می‌کوشید.

درست است که نظر امام به کشتن دادن خود و یاران و فرزندانش نبود و جنگ را نمی‌خواست، اما از همۀ شواهد به‌روشنی پیداست که درگیری و جنگ متوقع بود و با این حال، امام تا آنجا که ممکن بود از آن دوری می‌کرد. پرهیز کردن امام حسین از رویارویی و جنگ، غیر از صلح است.

آیا امام صرفاً به دنبال امنیت و حفظ جان و گوشه‌ای خلوت و آرام بود که در آنجا به سِلم و سکوت بگذراند؟ در این صورت می‌توانست در مدینه بماند و با عامل یزید بیعت کند و خواسته‌اش حاصل بود. لازم نبود ایشان برای حفظ جان این همه مشقات و مصائب را، که پیش‌بینی آن برای هر کسی ممکن بود چه رسد به امام حکیمی همچون امام حسین، به جان بخرد. یا آنکه امام جایی چندان امن و آزاد می‌خواست که سخن حق خود را با صدایی رسا علیه سلطانی ستمگر بر زبان آورد، بی‌آنکه کسی متعرض و مزاحم او شود؟

واقعیت آن است که در آن روز، فضایی چنان دموکراتیک و لیبرال که در آن حاکمان به سخن حقی مجال گفتن دهند و به آن تمکین کنند، هرگز وجود نداشت؛ و حقیقت آن است که آن امر به معروف و نهی از منکر و آن حرکت اصلاحی که امام دنبال می‌کرد، تغییر اساسی اوضاع و برانداختن حکومت ظالمانۀ یزید را در پی داشت و مگر ممکن بود چنین خواسته و پی‌آمدی به شیوه‌ای مسالمت‌آمیز و بدون اصطکاک و چالش صورت گیرد؟

مگر حکومت جبار اموی کوشش آزادانۀ امام حسین را در جایی امن با هدف مبارزۀ تبلیغی ضد اموی و انجام رسالتی بزرگ و خطر‌آفرین به‌راحتی برمی‌تافت؟ آن هم در کوفه، که مهمترین شهر مناطق شرقی جهان اسلام و پایتخت دوم امویان محسوب می‌شد و والیان اموی با تهدید و تطمیع و خشونت و قساوت و به‌وسیلۀ سپاهیان بسیار و مطیع و کاملاً مسلح و نیرو‌های کمین از آنجا محافظت می‌کردند؛ و آیا می‌شد در شهری امن، اما کوچک و دور‌افتاده و کم‌اهمیت به چنان هدف بزرگی رسید؟

اصولاً دعوت کوفیان از امام (که با امتناع شدید از بیعت، مخالفتش را با حکومت یزید آشکار و آغاز کرده بود) برای آن بود که رهبری آنان را در قیام علیه حکومت یزید بر عهده گیرد، نه آنکه در آنجا پناهگاه و مأمنی برای او فراهم سازند. اصلاً مگر کوفه جایی امن‌تر از مدینه و مکه برای امام بود؟

یزید از آغاز حکومتش با اصرار و به هر قیمت می‌خواست پیش از هر کس دیگری، امام حسین را به بیعت و اطاعت وادار کند یا او را از میان بردارد. امام هم از طرف دیکر، به هیچ وجه حاضر نبود بیعت کند و زیر بار حکومت ظالم و فاسد یزید برود. با این حساب، امام، پیشتر و بهتر از هر کسی از پایان کار آگاه بود و می‌دانست رویارویی رخ خواهد داد و خطرات پیش روی (شکست و مرگ) را می‌دید.

سخن از صلح‌طلبی نباید این معنا را به ذهن بیاورد که خروج امام از مدینه و سپس از مکه، برای فرار از بیعت و گریز از خطر و جستجوی محلی امن بود تا جان خود و خانواده‌اش را حفظ کند. همچنانکه سخن از بی‌وفایی کوفیان، نباید ما را به این اندیشه‌های اشتباه بیافکند که آنچه باعث شد امام قیام کند، اجابت دعوت کوفیان بود و اگر کوفیان دعوت نکرده بودند، شاید قیام نمی‌کرد و اگر می‌دانست کشته می‌شود، اقدام نمی‌نمود و خود را به مهلکه نمی‌انداخت، و اساساً طرح و نقشه‌ای برای قیام در سر نداشت و از سرانجام کار آگاه نبود و در هر پیشامد و هر جا که ناچار می‌شد، جداگانه تصمیم خاصی می‌گرفت.

این‌که امام پس از برگشتن کوفیان از دعوت خود و پشیمانی‌شان از نامه‌هایی که فرستاده بودند، روز عاشورا خطاب به آنان گفت «اگر او را نمى‏خواهند بگذارند به‏ سرزمین امانگاه خویش (مدینه یا مکه) بازگردد» (طبری، ۵/ ۴۲۵)، نیز هرگز به آن معنا نبود که دیگر می‌خواهد با یزید سازش کند یا از امر به معروف و نهی از منکر و از قیام خود دست بکشد.

حقیقت آن است که به گواهی گزارش‌های معتبر متون تاریخی و حدیثی و سخنان خود امام حسین، امام قطعاً اندیشۀ قیام در سر می‌پرورد و از قیام خود به هدفی فراتر از اجابت دعوت کوفیان و بر عهده گرفتن رهبری آنان (و شاید در صورت پیروزی از این طریق، در دست گرفتن حکومت) می‌اندیشید و پیروزی را نه در به ثمر رسانیدن جنبش کوفیان و احتمالاً در دست گرفتن حکومت (که هدفی مقطعی و موقت بود و به انجام نرسید)، بلکه در انجام رسالتی بزرگتر و آرمانی عالی‌تر می‌دید، که عبارت بود از حفظ دین، حق‌طلبى، عدالت‌خواهی، جلوگیری از ظلم و فساد و برنتافتن حکومت استبدادی و غاصبانه، و امام در این هدف، که راز حیات و استمرار و جاودانگی نهضت او است، قطعاً به پیروزی دست یافت و نهضت او به صورت مکتبی همیشه زنده و ماندگار درآمد.

هر چند از نظر ظاهری و نظامی شکست خورد. قیام امام حسین و حادثۀ کربلا پوشش ریا و نفاق را که معاویه و یزید بر روی مسلمانی کشیده بودند، درید و حساب سلطنت و خلیفگان اموی را که به نام دین بر مردم حکومت می‌کردند، از دین جدا کرد و حقیقت اسلام و واقعیت حکومت تزویر و سلطه و ستم امویان را به مردم شناساند.

پس از صلح امام حسن با معاویه، امام حسین با معاویه بیعت نکرد (← ابن اعثم کوفی، ۴/ ۲۹۲)، و با وجود این، به تبعیت از برادرش به این صلح پای‌بند بود. حتی وقتی برخی از شیعیان از حسین علیه‌السلام خواستند عهدنامۀ صلح را نقض کند و با معاویه بجنگد، همچون امام حسن خواستۀ آنان را نپذیرفت و فرمود صلحی صورت گرفته است و هر چند از آن ناخشنود است، باید تا زمان مرگ معاویه منتظر بمانند. از این روی، برای آن عده و دیگر شیعیان چیزی دوست‌داشتنی‌تر از مرگ معاویه نبود (بلاذری، ۳/ ۳۶۴- ۳۶۶).

از همان آغاز حکومت معاویه و به سبب اقدامات و کوشش‌هایی که او، به‌ویژه در نیمۀ دوم حکومتش، بر خلاف قرارداد صلحش با امام حسن (فشار‌های مالی و محرومیت‌های اجتماعی بر شیعیان و دوستداران علی، و آزار و قتل آنان، تبلیغات سوء برای مشتبه ساختن امر بر مردم و معرفی خود به عنوان صحابی بزرگ رسول خدا و کاتب وحی، و در مقابل، پراکندن کینۀ علی در دل‌ها و دستور به لعن و سبّ علی، و نهایتاً بیعت گرفتن برای یزید؛ ← ابن ابی الحدید، ۱۱/ ۴۳- ۴۶) و به قصد محو نام و یاد پیامبر و نابودی اسلام حقیقی (← مسعودی، ۴/ ۳۳۸- ۳۳۹) انجام داد، موجبات قیام امام حسین پیدا شده بود.

در واقع، معاویه خود از همان آغاز، پیمان صلح و مواد آن را نقض کرده بود و دیگر موضوع آن عهدنامه در میان نبود و اعتباری نداشت که امام حسین بخواهد به آن پای‌بند باشد و بر خلاف عهد برادرش رفتار نکند. از این رو، پس از وفات امام حسن، حسین علیه‌السلام در مدت ده سال امامت خود به طرق مختلف برای قیام زمینه‌سازی می‌کرد و با خطبه و نامه اعتراضات شدیدی به معاویه می‌کرد، اما برای قیام منتظر مرگ معاویه بود و فرصت بهتری می‌جست تا برای آشکار کردن نیت بنی‌امیه و خاندان ابوسفیان و ماهیت ضد دینی آنان، و بیدار ساختن مردم اقدام کند.

پس از وفات امام حسن، چون شیعیان کوفه به امام حسین نامه نوشتند و فرمانبرداری خود از امام و آمادگی و اشتیاق مردم کوفه برای ورود امام و اطاعت از او در مبارزه با معاویه را اعلام کردند، امام در پاسخ، ضمن تأکید بر جهاد با ظالمان، فرمود تا معاویه زنده است، از هر حرکتی خودداری کنند و این خواستۀ خود را پنهان کنند و اعلام نظر خود را به پس از مرگ معاویه موکول کرد. کسانی هم از بزرگان مردم عراق و حجاز پیش امام می‌رفتند و ضمن اعتراف به بزرگی و فضل امام از ایشان می‌خواستند معاویه را خلع کند و امام را به سوی خود دعوت می‌کردند و می‌گفتند یاور او خواهند بود.

آنان شکی نداشتند که در صورت مرگ معاویه هیچ کسی با حسین برابری نمی‌کند. چون مروان، والی مدینه، این مطلب را به معاویه گزارش داد، معاویه به وی دستور داد حسین را تا وقتی که با او کاری ندارد و دشمنی خود را آشکار نساخته است، رها کند و پنهانی مراقب او باشد. معاویه که از قیام امام بیمناک بود، نامه‌ای نیز به امام نوشت و راجع به هر گونه حرکت و مخالفتی هشدار داد و عهدنامۀ صلح را به امام یادآوری کرد.

امام نیز در پاسخی تند کار‌ها و جنایات او و زیاد بن ابیه (حاکم معاویه در کوفه و بصره)، از جمله قتل حُجر بن عَدی و عَمرو بن حَمِق، و دست گشودن به آزار و کشتن شیعیان و صالحان را برشمرد و فرمود خواهان جنگ و مخالفت نیست، اما گمان نمی‌کند در ترک نبرد با معاویه، پیش خدا عذری داشته باشد و فتنه‌ای را بزرگتر از زمامداری معاویه بر امت، نمی‌شناسد (ابن سعد، ۶/ ۴۲۲- ۴۲۳؛ بلاذری، ۳/ ۳۶۶- ۳۶۷).

با آنکه در شروط صلح، معاویه با امام حسن قرار کرده بود که بعد از خود کسی را برای خلافت معرفی نکند، در سال ۵۶ از مردم برای پسرش یزید (که به خدا و پیغمبر معتقد نبود و اسلام و احکام آن را نفی می‌کرد و و دستورات اسلامی آشکارا زیر پا می‌گذاشت و به فساد و فسق و فجور مشهور بود) به عنوان، ولی عهد و خلیفۀ پیامبر و زمامدار مسلمانان بیعت گرفت (ابن اثیر، ۳/ ۵۰۳- ۵۱۱).

امام حسین از میان چهار تن که از بیعت خودداری کردند، شریف‌ترین فرد بنی‌هاشم و سرشناس‌ترین و مهم‌ترین شخصیت اسلامی بود که بیعت نکرد و هدیۀ معاویه را نپذیرفت و در گفتگو با معاویه این اقدام و انتخاب او را قاطعانه محکوم، و بر ناشایستگی یزید تأکید کرد. با این حال، معاویه در اعلام موضع مخالفانِ بیعت (به ویژه امام حسین) به مردم، خدعه کرد و سپس به یزید توصیه کرد با توجه به جایگاه امام به عنوان محبوب‌ترین شخص در میان مردم، با امام مدارا کند و در صدد بیعت گرفتن از امام نباشد (ابن سعد، ۶/ ۴۲۲- ۴۲۳؛ یعقوبی، ۲/ ۲۲۸؛ ابن اعثم کوفی، ۴/ ۳۳۷- ۳۴۳، ۳۴۹- ۳۵۰).

در یک دو سال آخر عمر معاویه، امام حسین گروهی از بزرگان صحابه و تابعین (بیش از هفتصد، و به روایتی بیش از هزار نفر) را که در میان مردم محترم و به دانش و دینداری و نیکی و خیرخواهی معروف بودند، از شهر‌های مختلف دعوت نمود و در جمع آنان در مِنی خطبه‌ای ایراد کرد و از ستمکاری معاویه بر اهل بیت و شیعیان، و شکسته شدن پیمان‌های الهی سخن گفت و آن جمع را به امر به معروف و نهی از منکر و انجام مسئولیت‌های اجتماعی و دینی خود و قطع سازش و همکاری با ظالمان، و از نو در دست گرفتن زمام امور و احکام الهی ترغیب کرد و از آنان خواست این مطالب را در شهر‌ها و قبایل خود برای افراد مورد اطمینان بازگو کنند (← سُلَیم بن قَیس، ۲/ ۷۸۸- ۷۸۹؛ ابن شُعبه، ۲۳۸- ۲۳۹؛ طبرسی، ۲۹۶).

پس از مرگ معاویه و جانشینی یزید (رجب ۶۰) که یزید به ولیدبن عُتْبه، والى مدینه، دستور داد نخست از امام حسین و سپس از دیگر سران و سایر مردم براى او بیعت بگیرد و هر کسی را مخالفت کند به قتل برساند، امام قاطعانه گفت بیعت نخواهد کرد و، چون ولید درشتى نمود، امام عمامه خود را از سر برداشت (ابن سعد، ۶/ ۴۲۴؛ یعقوبی، ۲/ ۲۴۱) و با این کار اعتراض و آمادگى خود را براى قیام نشان داد.

امام با امتناع از بیعت، که به معنای مخالفت با حکومت بود، در معرض خطر قرار گرفت، اما آن حضرت خطر بزرگتر را از بین رفتن اسلام می‌دانست، که با گرفتار شدن امت به زمامداری کسی همچون یزید، روی می‌داد (← ابن اعثم کوفی، ۵/ ۱۶- ۱۷؛ ابن طاووس، ۱۸). از این روی، امام با رأی روشن و درست خویش و آگاهی کامل از دستور اسلام و وضع و طبقۀ حاکم زمان خود وظیفۀ خود را قیام و حرکت دانست و همچنان‌که بار‌ها و باصراحت ذکر کرد، اساساً برای اصلاح کار امت و زنده کردن دین، به قصد امر به معروف و نهی از منکر، و دنبال کردن روش و سیرۀ جد و پدرش (به منزلۀ الگو‌های اسلام راستین) حرکت کرد و در وصیت‌نامه‌ای که هنگام خروج از مدینه به سوی مکه (دو روز مانده از رجب سال ۶۰) نوشت و به برادرش محمد بن حنفیه داد به این هدف اشاره نمود (← طبری، ۵/ ۳۸۱؛ مجلسی، ۴۴/ ۳۲۹- ۳۳۰؛ قس ابن اعثم کوفی، ۵/ ۱۹، ۲۱).

امام حسین بر خلاف عبدالله بن زبیر که پس از خودداری از بیعت، پنهانی و از بیراهه رهسپار مکه شد تا دستگیرش نکنند، آشکارا با همۀ فرزندان و برادران و خاندان و برخی شیعیان از راه اصلی عازم مکه شد.

امام که حتی اگر هیچ پناهگاهی در دنیا نمی‌یافت، با یزید بیعت نمی‌کرد و مى‌دانست حکومت ستمگر اموى، از او چنان احساس خطر مى‌کند که او را هرجا، حتی در لانۀ جانوران باشد، خواهند یافت و خواهند کشت، پیشنهاد کسانی همچون برادرش محمد بن حنفیّه و عبدالله بن عباس را برای رفتن به جایی امن و دور از دسترس مانند یمن، که می‌توانست در آنجا با حمایت شیعیان به دعوت و فعالیت بپردازد، با آنکه از سر خیرخواهی دانست، نپذیرفت و عزم و تصمیم خود را برای رفتن از مدینه به مکه (در گفتگو با محمد بن حنفیّه) - که به منزلۀ حرم الهی امنیت بیشتری داشت و مرکز اجتماع بهتری برای تبلیغ و آگاهی رساندن به مردم بود - و برای رفتن از مکه به کوفه (در گفتگو با ابن عباس) بیان کرد و پس از چهار ماه اقامت در مکه، چون بیم آن داشت مأموران پنهانی یزید او را غافلگیر در مکه بکشند، براى آنکه حرمت خانه خدا و حرم امن الهی شکسته نشود، پس از به جای آوردن عمرۀ مفرده، بی‌آنکه حج کند، در روز سه‌شنبه هشتم ذیحجه سال ۶۰ با شتاب از مکه خارج شد و به سوى کوفه رفت (دینوری، ۲۴۳- ۲۴۴؛ یعقوبی، ۲/ ۲۴۸- ۲۴۹؛ طبری، ۵/ / ۳۴۰- ۳۴۲، ۳۸۱، ۳۸۳- ۳۸۶؛ ابن اعثم کوفی، ۵/ ۲۰- ۲۲، ۶۵- ۶۷).

در مکه نام‌‏هاى بسیار شیعیان و مردم کوفه (که از مخالفت و حرکت امام حسین مطلع شده بودند) به دست امام رسید که ایشان را به آن شهر فرامی‌خواندند و آمادگی خود را برای یاری او اعلام می‌کردند و حجت را بر او تمام نمودند و امام می‌بایست دعوت آنان را بپذیرد و به کمک آنان بشتابد. این برای امام، که پیش از آن، حرکت خود را با امتناع از بیعت و با هدف امر به معروف و نهی از منکر، از مدینه آغاز کرده بود، به ظاهر فرصتی مناسب فراهم آورد و این احتمال وجود داشت که اگر مردم کوفه در پیمان خود باقى مى‏ماندند، موفق شود نهضت خود را در کوفه، که زمینه نسبتاً آماده‏اى در آنجا وجود داشت، به انجام رساند.

انتخاب کوفه به منزلۀ عرصۀ قیام شاید دلیل دیگری هم داشت و آن اینکه در صورت کشته شدن امام، که برای آن حضرت محرز بود، خونش هدر نرود و شهادت مظلومانه‌اش اثر و بازتابی چنان وسیع پیدا کند که همۀ جهان اسلام را فراگیرد و مسلمانان را بیدار و آگاه سازد که بنی‌امیه به اسلام و پیامبرش اعتقادی ندارند، تا به این وسیله ریشۀ حکومت ستمگر بنی‌امیه کنده شود.

با این حال، امام مثل این‌که پیمان‌شکنی مردم کوفه را به چشم می‌دید که می‌گفت: «مردم بنده دنیایند، دین را تا آنجا می‌خواهند که کار دنیا را با آن سر و صورتی دهند و، چون روز امتحان پیش آید دینداران اندک خواهند بود» (ابن شعبه، ۲۴۵). امام همچون پدرش، بهتر از هر کسی می‌دانست چه مشکلاتی پیش رو دارد و هیچ‌گاه به خاطر آسایش خود، صلاح مسلمانان را نادیده نمی‌گرفت و هرگز نمی‌خواست مردمی را که نیازمند رهبری او هستند رها کند، از ترس اینکه مبادا کشته شود و قیامش به نتیجه نرسد. او سیاست‌پیشه‌ای نبود که برای به دست آوردن حکومت و ریاست و قدرت برخاسته باشد. مسلمانی آزاده و غمخوار مسلمانان بود و از این قیام دین را می‌خواست.

امام که با پذیرفتن دعوت کوفیان برای رفتن به سوی عراق مصمم بود، تا به کمک آنان سنت پیامبر را زنده، و بدعت را نابود، و ستمدیدگان را یاری کند، در پاسخ کسانی که از سر خیرخواهی با یاد کردن از بی‌وفایی کوفیان، از ایشان خواهش می‌کردند بازگردد و بیم و نگرانی خود را از عواقب کار ابراز می‌کردند، می‌گفت: هر چه قضا باشد پیش آید؛ از خدا خیر مى‏جوید؛ تا ببیند چه خواهد بود؛ در آنچه گفته شد اندیشه خواهد کرد؛ کار به دست خداست و خدا هر چه بخواهد مى‏کند و هر روزى پروردگار به کارى دیگر است. اگر تقدیر و قضا به دلخواه او نازل شود نعمتهاى خدا را سپاس مى‏دارد و براى شکرگزارى کمک از او می‌جوید. اگر قضا میان او و مقصود حایل شود، آن کس که نیت پاک و اندیشه پرهیزکارى دارد اهمیت نمی‌دهد؛ چیزى جز آنچه خداوند براى او مقدر کرده است بر او نخواهد رسید (دینوری، ۲۴۶؛ طبری، ۵/ ۳۵۱، ۳۸۲- ۳۸۳، ۳۸۶، ۴۱۴).

به هر روی، این دعوت کوفیان نبود که امام را به قیام برانگیخت، بلکه قیام امام بود که کوفیان را به جنبش درآورد و امیدوار ساخت تا تحت رهبری آن حضرت به حق دست یابند و عدالت اجرا شود. در واقع دعوت کوفیان از امام و اعلام آمادگی برای یاری او پس از آن پدید آمد که امام در مدینه با خودداری از بیعت و تصمیم به امر به معروف و نهی از منکر، قیام خود را آغاز کرده بود.

آنگاه نیز که مسلم در کوفه مشغول فعالیت و بیعت گرفتن از شیعیان و سازماندهی آنان بود، امام از مکه نامه‏اى براى مردم بصره نوشت و نسخه آن را برای پنج تن از بزرگان و سران بصره فرستاد و در آن از وضع و شرایطی گفت که سنت پیامبر مرده و بدعت زنده شده است، و آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کرد و از ایشان خواست که او را اطاعت کنند (طبری، ۵/ ۳۵۷). افزون بر این، پس از آنکه خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام رسید و دانست که کوفیانی که با نماینده او بیعت کرده بودند (دوازده هزار و به قولی هجده هزار تن) به دعوت و پیمان خود وفا نکرده‌اند، از همانجا بازنگشت و ذمه همراهان خود را نیز از تعهدی که داده بودند آزاد کرد و گفت هر که نمی‌خواهد تا پایان با او باشد، بهتر است راه خود را بگیرد و برود، و گروهی رفتند.

حتی پس از آنکه با دسته هزار نفری پیشرو سپاه دشمن به فرماندهی حُر برخورد کرد و حرّ سر راه را بر او گرفت، امام می‌توانست بجنگد و بازگردد، اما چنین نکرد و پیشنهاد یکی از یارانش را که گفت جنگ با لشکر حر آسانتر از جنگ با کسانى است که پس از آن به مقابله با امام و یارانش مى‏آیند، نپذیرفت و نمی‌خواست آغازگر جنگ باشد. بلکه در جایی به نام بَیضه (یا بِیضه) در خطابه‌ای آتشین و شورانگیز خطاب به یاران خویش و یاران حر، با استناد به حدیث پیامبر از لزوم اعتراض و انتقاد با کردار و گفتار بر رفتار حاکم ستمگرى یاد کرد که محرمات خدا را حلال می‌شمارد و پیمان خدا را می‌شکند و با سنت پیامبر خدا مخالفت و میان بندگان خدا با گناه و تعدى عمل می‌کند و تباهى را آشکار کرده و حدود را معوّق نهاده و غنیمت را خاص خویش کرده است.

در چنین شرایطی امام خود را شایسته‏‌ترین کس برای انتقاد از چنین حاکمی، و برای دگرگون کردن بدعت و منکر شمرد. در جایی به نام ذى‌حُسَم (ذی‌حُسُم) نیز امام در خطبه‌ای از وضع نادرست کار‌ها و به زشتى و بدی گراییدن دنیا و روی‌گردانی از کار‌های پسندیده و عمل نکردن به حق و دست نکشیدن از باطل یاد کرد و گفت در چنین وضعی حقاً که هر مؤمنی باید آرزوی دیدار خدا کند، و مرگ را در نظر خود همان شهادت (یا سعادت)، و زندگى با ستمگران را مایۀ رنج دانست (طبری، ۵/ ۴۰۳- ۴۰۴، ۴۰۹؛ ابن اعثم کوفی، ۵/ ۸۱- ۸۲؛ ابن شعبه، ۲۴۵).

روز عاشورا نیز امام به یاران خود گفت نمی‌خواهد جنگ را آغاز کند. سپس برای هشدار دادن به سپاه کوفه خطبه‌ای در سابقۀ درخشان خاندانش در اسلام و معرفی خود و انتسابش به رسول خدا و بیاناتی از آن حضرت در بارۀ شأن والای خود و امام حسن علیهم‌السلام ایراد کرد و کوفیان را اندرز داد، مگر وجدان‌های به خواب‌رفته را بیدار کند، و از آنان خواست شتاب نکنند و به کشتن و شکستن حرمت نوۀ پیغمبر دست نیالایند و به سخن خیر‌خواهانه و صادقانه‌اش از روی انصاف گوش بسپرند تا مقصود خویش را از آمدن به سوی آنان بیان کند، شاید جنگی که هر لحظه ممکن بود درگیرد، رخ ندهد (← طبری، ۵/ ۴۲۴- ۴۲۶).

اگرچه نظر امام از قیام، به کشتن دادن خود و یاران و فرزندانش نبود، اما می‌دانست کار با دشمنان به جنگ خواهد کشید و از عاقبت کار و شهادت خود آگاه بود. این مطلب از خطبه‌ای که امام شب قبل از حرکتش در حرم و خانۀ خدا خواند (← ابن طاووس، ۳۸؛ مجلسی، ۴۴/ ۳۶۶- ۳۶۷)، معلوم می‌شود.

در واپسین لحظات حیات نیز همچون روز اول، همان آگاهی و احساس و همان روح عزت و آزادگی و غیرت و بزرگواری در وجود او متجلی بود و بر عزم و اعتقاد خود استوار و پایدار ماند و بیعت با یزید را که به منزلۀ سازش و صلح با او بود، جایز نشمرد و مانند ذلیلان تسلیم نشد و مانند بردگان به حکم او گردن ننهاد‏.

شب قبل از عاشورا هم امام به یاران خود اجازه داد که آزادانه بروند تا خداوند برایشان گشایشی بسازد، زیرا دشمن در طلب او می‌کوشند و، چون به هدف خود برسند، از سایرین غافل خواهند شد، اما خویشان و یاران باایمان و پاکبازش همگی وفادارانه در کنار او ماندند و دلاورانه به شهادت رسیدند (← طبری، ۵/ ۴۱۸، ۴۲۵- ۴۲۶؛ ابن شعبه، ۲۴۰- ۲۴۲؛ مفید، ۲/ ۹۱؛ ابن اثیر، ۴/ ۵۷).

منابع:
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۸- ۱۳۸۲ ق/ ۱۹۵۹- ۱۹۶۲ م.
ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، ۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م.
ابن اعثم کوفی، الفتوح، به کوشش علی شیری، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، به کوشش علی محمد عمر، قاهره، ۱۴۲۱ ق/ ۲۰۰۱ م.
ابن شُعبه، تُحَف العقول عن آل الرسول، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۴ ق/ ۱۳۶۳ ش.
ابن طاووس، مقتل الحسین علیه‌السلام المسمی باللهوف فی قتلی الطفوف، بیروت، ۱۴۱۴ ق/ ۱۹۹۳ م.
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جمل من انساب الاشراف، به کوشش سهیل زَکّار و ریاض زِرِکلی، بیروت، ۱۴۱۷ ق/ ۱۹۹۶ م.
احمد بن داوود دینوری، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۰.
سُلَیم بن قَیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، به کوشش محمد انصاری زنجانی خوئینی، قم، ۱۴۰۵.
نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی، شهید جاوید حسین بن علی علیه‌السلام، تهران، ۱۳۸۷ ش.
احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، به کوشش محمد باقر خرسان، مشهد، ۱۴۰۳.
محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م.
محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، به کوشش شارل پلّا، بیروت، ۱۹۶۵- ۱۹۷۹.
محمد بن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله على العباد، قم، ۱۴۱۳.
احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ، بیروت: دار صادر، [بی تا.].
محمدرضا ناجی
ششم آبان ۱۳۹۹/ دهم ربیع‌الاول ۱۴۴۲

bato-adv
نام
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۸
او چنان احساس خطر مى‌کند که او را هرجا، حتی در لانۀ جانوران باشد، خواهند یافت و خواهند کشت.

این چه حرفی است؟؟ لانه جانواران را چه نسبتی است با انسان آن هم امام؟ نویسنده فاسد این متن مست چرندیات خود شده
نام
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۸
آقایان احمق ! چه فردی گفته که امام حسین به استقبال جنگ رفته است؟!!!!
نه امام بلکه حتی کدام انسان عاقل عادی دنبال جنگ می رود؟ و میخواهد جنگ افروزی نماید؟!!!!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۸
انسان عاقل جنگ افروزی نمی کند اما افراطی ها و داعشی ها جنگ افروزی می کنند.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۳