احمد غلامی سردبیر روزنامه شرق در یادداشتی نوشت: برخورد محمدباقر قالیباف با حسن روحانی نشان میدهد او از هماکنون خودش را در قامت یک رئیسجمهور میبیند؛ چراکه تحلیلگران جملگی بر این باورند که در انتخابات ۱۴۰۰ نسبت به انتخاباتهای دیگر، شاهد نوعی واگرایی بین مردم خواهیم بود. البته این امر نهتنها اصولگرایان را نگران نمیکند بلکه مایه مسرتشان است. جناحی که رفتهرفته به سمتی گام برمیدارد که میتوان آن را جناح پیروز روزهای «فترت در سیاست» نامید.
هر جناح سیاسی با هر رویکردی نیازمند اعتمادبهنفس و مقبولیت است. اعتمادبهنفس از چهرههای قدرتمند سیاسی به وجود میآید و مقبولیت از حمایت حداکثری مردم. اما اصولگرایان نشان دادهاند برای رسیدن به جایگاههای سیاسی به هیچکدام از این مفاهیم نیازی ندارند؛ چراکه رسانههای اصولگرا هم به آنان اعتمادبهنفس میبخشند و هم این باور را القا میکنند که در بین مردم مقبولیت دارند. این پروپاگاندای رسانهای اگر برای مردم و اصلاحطلبان جعلی و ناکارآمد باشد، برای اصولگرایان اینگونه نیست. آنان آگاهاند که حامیان این رسانهها نهادهای رسمی اند.
شاید چندان بیراه نباشد بگوییم یکی از کارهای مهم این رسانهها القای اعتمادبهنفس و مقبولیت به این جناح سیاسی است. از اینرو بعد از شکست اصولگرایان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ آنان بهسوی «استراتژی انبساطی» گام برداشتند. در این استراتژی ناگزیر شدند چسبندگی خود به نهادهای رسمی و نظامی را افزایش دهند؛ بنابراین آنان با پیروزی در انتخابات مجلس یازدهم درصدد گسترش این استراتژی برآمده و تلاش کردند پای نهادهای رسمی را به نهادهای انتخابی باز کنند. پس دست به تهییج و دعوت از این نهادها زدند تا آنان را وارد گود سیاست بهمعنای رایج آن کنند. این استراتژی بیش از هرکس به نفع اصولگرایان و منافع نمایندگان سیاسیشان در هر جایگاهی است.
با یک پرسش ساده میتوان استراتژی انبساطی اصولگرایان را محک زد و زیر سؤال برد: اگر اصولگرایان از حمایت حداکثری مردم برخوردار بودند، نحوه مواجههشان با نهادهای رسمی و نظامی باز اینگونه بود؟ تجربه دولتهای نهم و دهم کاملا خلاف این را نشان داده است.
احمدینژاد با استفاده از همین اعتمادبهنفس و القای مقبولیت که از سوی رسانههای اصولگرا به دست آورده بود، بارها و بارها ناباورانه از خطهای قرمز عبور کرد. دست بر قضا همین جسارت احمدینژاد باعث شد مردمی گرداگردش شکل بگیرند و او دیگر بیاعتنا به، ولی نعمتان خود و با اتکا به همین مردم به همه چیز پشتپا زند.
با گذشت سالهای سال هنوز هم رسانههای اصولگرا ناگزیرند در برابر حملات احمدینژاد، این قدرت برساخته خودشان، خون دل بخورند و مهر سکوت بر لب بزنند. شاید تجربه دولتهای نهم و دهم به این استراتژی انبساطی دامن زده است؛ «حلقه کوچک» از سیاستمداران وفادار با حامیان قدرتمند در پشت صحنه. این حلقه کوچک خود را بینیاز از مردم حداکثری میداند و بیاعتنا به مسیرهای دموکراتیک است. این حلقه به «مردمحامی» اتکا دارد، نه مردم به معنای مردم.
مردم به معنای مردم یعنی کسانی که پای صندوق رأی میروند و به نفع جناحی در صندوق رأی میاندازند که الزاما از حامیان آن جریان نیستند. آن اتفاقی که در دور دوم انتخابات ۱۳۸۴ بین احمدینژاد و هاشمیرفسنجانی رخ داد. این اتفاق جرقهای را در ذهن رئیسجمهور پیروز زد که با این مردم چهها نمیشود کرد. اگرچه انتخابات آمریکا هیچ شباهتی به انتخابات ایران ندارد، اما حواشیاش درسهای بسیاری برای ما دارد.
انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا نشان داد حتی در کشورهایی با سابقه طولانی دموکراسی بازهم خطر رفتارهای غیردموکراتیک وجود دارد. فوکویاما در یکی از یادداشتهای اخیرش در American purpose چنین تحلیل میکند: توانایی غیرعادی ترامپ در جلب توجه همگان به خودش باعث شد از این انتخابات دیر درس بگیریم.
اگر در آینده تحتتأثیر ترامپ و ترامپیسم نباشیم، باید انتخابات ۲۰۲۰ را با نگاهی روشنتر ارزیابی کنیم. جمهوریخواهان به نفعشان است که به تاریخ بریتانیا، قانون اصلاحیه ۱۸۶۷ (قانون اصلاحی دوم بریتانیا) نگاهی بیندازد. این قانون که به زور بنجامین دیزرائیلی، در آن اصلاحاتی صورت گرفت، حق رأی را گسترش داد و بعد از آن بخشی از طبقه کارگر مرد در انگلستان و ولز توانستند رأی بدهند.
تصویب این قانون مخالفت بسیاری از همحزبیهای نخستوزیر را برانگیخت تا جایی که او را خائن به طبقهاش قلمداد کردند. محافظهکاران میترسیدند که گسترش حق رأی برای همیشه مانع پیروزی آنان شود. دنیل زیبلات در کتاب «احزاب محافظه کار تولد دموکراسی در ۲۰۱۷» استدلال کرد که نقش دیزرائیلی در انسجام دموکراسی بریتانیا حیاتی بود. کارگران رنجیدهخاطر از تبعیض، بعد از بهدستآوردن حق رأی -چیزی که خیلیها میترسیدند منجر به انقلاب مردمی شود و چپها دست بالا را پیدا کنند و اینگونه نشد - به محافظهکاران رأی دادند. اما در سایر کشورها محافظهکاران افزایش حق رأی و انتخاب عادلانه را تهدیدی برای جایگاه خود میدیدند.
در آرژانتین محافظه کاران به حمایت از کودتای نظامی در سال ۱۹۳۰ دست زدند و به شیوهای غیردموکراتیک در قدرت ماندند. در آمریکا هم محافظهکاران با چنین وضعیتی روبهرو بودند. ترامپ و محافظهکاران به این باور رسیدهاند که اگر همه رأی بدهند، هیچوقت هیچ جمهوریخواهی در این کشور دوباره پیروز نخواهد شد؛ بنابراین به یک استراتژی ضددموکراتیک دل بستند. اصولگرایان هم با اینکه تجربه موفق پیروزی در دور دوم انتخابات ۸۴ را در کارنامه خود دارند، اما بعید است مایل به تکرار آن باشند. آنان ترجیح میدهند شیوهای را به کار ببندند که دستیابی به قدرت و ماندگاری در آن تضمینشده باشد.
این دستیابی چه با شیوههای دموکراتیک حداقلی یا حداکثری باشد، دیگر برایشان چندان فرقی ندارد؛ چراکه آنان با به کارگیری استراتژی انبساطی امید دارند نهادهای حامیشان شرایطی به وجود بیاورند تا آنان بدون خطرپذیری به قدرت برسند. حال اینکه این استراتژی تا چه میزان خسارتبار است، فعلا دغدغه هیچکدام از اصولگرایان نیست.