وحید محمود قرهباغ؛ "تا زمانی که من زنده ام، ولیعهد هم زنده خواهد ماند .. مرگ من، مرگ شما است". این جمله معروفی در تاریخ روسیه و البته تاریخ جهان است، از زبان شخصی که تاثیراتی مهم در مقطعی حساس در تاریخ روسیه داشت. شخصیتی که در پردههای تاریک تاریخ به امانت گذاشته شده است و شاید تا ابد نیز همان جا آرام بگیرد.
جلسه رسمی برگزار شد و در طی آن، اعضا بلند پایه، این مرد مرموز را تهدیدی بزرگ برای روسیه معرفی کردند. طرح و نقشههای لازم نیز دقیق بود. نیمه شب ۱۷ دسامبر ۱۹۱۶، لحظات خوبی برای این راهب نبود و در واقع آخرین ساعات عمرش رقم میخورد. سه مرد مهم و عالی رتبه روسیه، او را به خانه شاهزاده یوسوپوف دعوت کردند. خانهای که قتل گاه او بود. البته قبلا نیز بارها تهدید شده بود و مرگ او را به نفع روسیه تزاری حتی به خودش نیز گوشزد کرده بودند، ولی این بار به گونهای دیگر بود. دخترش ماریا، آخرین کسی بود که او در ۱۱ شب همان روز قبل از رفتن به خانه یوسوپوف دید.
زمان موعود فرا رسیده بود و دستهای پنهان از آستین مرگ بیرون آمده بود. ابتدا او را در زیر زمین خانه مسموم کردند، ولی او زنده ماند. سپس یوسوپوف او را از پشت به گلوله بست و او همچون مردهای به زمین افتاد. به دنبال آن، آنها شروع به سلاخی جسد کردند که در این حین، به یک باره او زنده شد و خون آلود به طرف خیابان دوید. آنها نیز به تعقیب او پرداختند و به طرفش تیراندازی کردند.
با وجود این که به زمین افتاده و شدیدا مجروح شده بود، ولی باز تسلیم مرگ نمیشد. آنها جمجمه او را نیز شکستند و جسد او را به رودخانه انداختند. نکته جالب این که پس از کالبد شکافی و بررسی جسد، معلوم شد که راسپوتین حتی پس از مسموم شدن، تیرخوردن و سلاخی شدن زنده بود، حتی تا زمانی که به رودخانه انداخته شود. همین ماجرا و جان سخت بودن، باعث شد که یوسوپوف پس از مرگ راسپوتین گفت: "حالا میدانم که راسپوتین چه بود. او یک شیطان واقعی بود." اما به راستی او این نیروی مرموز را از دنیای دیگری گرفته بود؟
راسپوتین مرد، ولی پیش گویی او به حقیقت پیوست. هر چند این سه تن امیدوار بودند با مرگ راسپوتین، امپراتوری روسیه احیا شود، ولی این مهم حاصل نشد و پس از دو ماه انقلاب روسیه شکل گرفت و به دنبال آن نیکولای دوم به همراه خانواده اش تیرباران شدند. بله، چنین بود که پیشگویی راسپوتین با واقعیت گره خورد، همچون شخصیت او که با راز گره خورده است.
او نفوذ سحرآمیزی در بین مردم و اشراف داشت. راسپوتین در همان اولین ملاقات، خانوادهی تزارها را مجذوب خود کرد. محبوبیت او زمانی بیشتر شد که توانست بیماری، ولی عهد را درمان کند. پسر تزار مبتلا به بیماری هموفیلی بود و راسپوتین توانست خونریزی او را مداوا کند. اما از سویی هواداران حکومت تزار و بلشویکها از او نفرت داشتند.
نفوذ راسپوتین تا بدان جا پیش رفت که نیکولای دوم به پیشنهاد او از درگیریهای نظامی روی گردان بود. چرا که به زعم راسپوتین این طیف مسائل به نفع سلطنت نبود. مهمتر این که با ورود روسیه به جنگ جهانی اول، از آنجایی که تزار در مسائل جنگ دخالتی نداشت، ملکه عقاید راسپوتین را به فرماندهان دیکته میکرد و در واقع تزار خود راسپوتین بود.
شایعات زیادی وجود دارد مبنی بر این که راسپوتین در زد و خوردها و مجالس لهو و لعب با زنان مرفه حضور داشته است. همچنین شایعاتی در خصوص روابط بسیار صمیمی و نزدیک او با ملکه و دخترهای دربار وجود دارد. او با تمام وقاحت در معاملات تجاری لابی میکرد و از مقامات رشوه میگرفت تا به سمتهای مورد دلخواهشان برسند.
گفتنی است شایعاتی نیز از وجود ردپای سازمان MI۶ بریتانیا در مرگ او وجود دارد. چرا که او میتوانست نقش تعیین کننده در ماجرای صلح فی ما بین آلمان و روسیه داشته باشد و نهایتا در این صورت جنگ جهانی اول با شکست متفقین به پایان میرسید. پس از مرگ راسپوتین ماجرای عجیب دیگری نیز اتفاق افتاد. در مارس ۱۹۱۷ گروهی از سربازان جسد راسپوتین را در کنار یک کنده به شعلههای آتش سپردند. چرا که برخی نمیخواستند، مقبره او یادمانی برای حکومت تزارها در تاریخ باشد.
راسپوتین مرد، ولی تردیدها در مورد شخصیت واقعی او نه تنها از بین نرفت بلکه جانی دوباره گرفت و شخصیت او در هالهای از ابهام باقی مانده است. آیا او به راستی منجی بود یا نابودگر؟