بنجامین والاس در مقاله ای نوشت: وقتی کیم کارداشیان میپرسد: «برای بازدید از باغ وحش هیجان زدهای؟» نمیتوانی قبول کنی که کاسهای زیر نیم کاسه نیست. ما در یک استودیوی عکاسی بالای هادسون ریور هستیم و کیم، با پیراهنی بلند، میخرامد. هوشیار و دلنشین است و دارد پیش از آنکه عکس جلد مجله را بگیریم، چند لحظهای استراحت میکند. بعد از عکاسی برای گردش به باغ وحش خواهیم رفت.
به گزارش ترجمان علوم انسانی در ادامه این مطلب آمده است: رفتنِ کیم به باغ وحش ریاکارانه به نظر میرسد؛ چراکه سال گذشته پتا جایزۀ «سلبریتی گرینچ» را به این زن داد؛ دلیلش علاقۀ او به پالتوهای پوست روباه، کیفهای پوست کروکودیل و کفشهای پوست مار بود. از این گذشته، در ماه مارس، یک کنشگر حقوق حیوانات در حالی که بالحنی شبیهِ لحنِ پتا، فریاد میزد باغوحشها «زندان حیواناتاند، عجوزۀ خز پوش» به سمتش بادکنکهای پر از آرد پرتاب کرد.
اما در دنیای کارداشیان، همه چیز تجارت است و تبلیغات –بعید نیست توییتهایش هم اسپانسر داشته باشند و محصولاتی را تبلیغ کنند- بنابراین بازدید از باغوحش میتواند روشی موذیانه باشد که شمارۀ جدید مجلۀ بریتانیایی زوو، مجلهای مخصوص مردان، با انتشار تصویر کارداشیان با لباس زیر برای ترغیب مخاطبانش به کار گرفته است. یا شاید هم برای قسمت دیگری از برنامۀ واقعیتنمای تلویزیونیاش به نام «پابهپای خانوادۀ کارداشیانها» باشد که به سفری اختصاص دارد که این خانواده در ماه ژوئن به باغ وحش سن دیگو داشتند.
از سوی دیگر، کیمبرلی نوئل کارداشیان بی برو برگرد خدای رسانه است؛ خواه رسانههای اجتماعی باشد یا رسانههای دیگر، بنابراین شاید در پس بازیگوشیهایش مقابل دوربین، استعارهای نهفته باشد. خودِ او یکی از حیواناتِ باغ وحش است، درست مانند پلنگ زندانی در شعر ریلکه: «میله، صد میله، هزاران میله میبیند/ در ورای میلهها گویی جهانی نیست» خب، شاید هم چنین نباشد.
اما این شماره مخصوص مُد است، و وجود یک باغ وحش در آن خوراک خوبی برای بحث دربارۀ ددمنشی اهالی مُد فراهم میکند؛ یعنی همان عاشقان لباس، آن ادا اطواریها و خودنماها. در صنعت مد، مانند هر جنگل دیگری، کشتوکشتار و خون و خونریزی حکمفرماست، و کیم این وحشیگریها را مستقیماً تجربه کرده است: در ماه مه طراحی به نام رالف روچی در ملأعام، پیشنهاد طراحی لباس برای او را به سخره گرفت و گفت «حرامزادهام اگر همچین کاری بکنم».
یا... شاید هم فقط دوست دارد به باغ وحش برود. از حق نگذریم، به نظر میرسد خواهران کارداشیان آدمهای خوبی باشند. وقتی کیم در حال بازگشت به میز گریم با لبخندی مهربان میگوید «گاهی خانۀ ما شبیه به باغ وحش میشود»، زیر لب خودم را برای طعنههایم سرزنش میکنم؛ شاید باغوحش فقط باغوحش است.
مردم کارهای کارداشیانها را دستمایۀ طنز میکنند. ویرد ال یانکوویچ یک واحد زمانی به نام «کارداش» ساخته که معادل ۷۲ روز است؛ یعنی همان مدت زمان میان ازدواج و طلاق کارداشیان از کریس هامفریز. ایتان زاکرمن، استاد دانشگاه ام. آی. تی، اصطلاح «کارداشیان» را بهعنوان واحدی برای سنجش شهرتِ ناروا وضع کرده است: یک «کارداشیان» معادل توجه رسانههای جهانی به کیم کارداشیان در طول یک روز است که براساس جستجوهای گوگل اندازهگیری میشود.
اکانتِ شاهکار توییتری @KimKierkegaardashian، اشتیاق جوشان به «ماست بستنی» و برگشتن «به روال سابق» را با ترسِ فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی درآمیخته و نتیجهاش شده توییتهایی مانند: «صبح به خیر میامی! اینجا همه چیز در محضر خداوند لخت و عریان است و آگاهی جایی برای پنهانشدن ندارد.» یا شاعر دیگری، شعر هجوی بدین مضمون سروده است که ازدواج کیم «کارش کشید به تصادف» و «کارداشیان شوت شد بیرونِ مُد» جان هام و دنیل کریگ هم اخیراً خانوادۀ کارداشیان را «احمقهای ملعون» نامیدهاند.
فریبندگیِ بدونِ اصالتِ پدیدهای همچون کارداشیان، دلیل نفرت از او را روشن میکند. نخست اینکه، خانوادۀ او نوعی شهرتِ حاشیهای برای خود دست و پا کرده است و بیش از یکبار در رسوایی شخصیتهای معروفی، که بهترین دوستانشان بودهاند، سهیم شده است. ابتدا سروکلۀ پدرشان، رابرت، پیدا شد که درخلال دادگاه او. جی. همیشه کنار او مینشست (دوستانی قدیمی بودند و رابرت یکی از اعضای تیم دفاع او بود) بعد کیم آمد؛ در زیر لوای پاریس هیلتون در فرش قرمزی در اوایل قرن.
سپس در حرکتی مشکوک به سمت مرکز توجهات، فیلمی از رابطۀ جنسی کیم هم به بیرون نشت کرد؛ فیلمی که او در بخش عمدۀ آن در حال آدامس جویدن بود. برنامۀ واقعنمای شبکه «ای!» کل تخم و ترکۀ کارداشیان را به مردم معرفی کرد. در این برنامه بروس جنر، قهرمان سابق المپیک و پدرخواندۀ کیم نیز حضور داشت و با هلیکوپترهای کنترلیاش بازی میکرد، این درحالی بود که یکبار، همسر او مقابل دوربین خودش را خیس کرد، و بعد به تبلیغ پوشک مخصوص بیاختیاری ادرار پرداخت.
بهنظر میرسید خانواده مطلقاً سر سازگاری با آن خط و مرزهایی را ندارند که به بقیۀ ما احساس نظم را در جهان میبخشد. دیدن اینکه کارداشیانها مرزهای میان خود و دیگری، خصوصی و عمومی، جسم و جان، کار و تفریح، واقعی و قلابی را سرخوشانه زیرپا میگذارند و از این رهگذر به موفقیت میرسند، تصوراتمان را درمورد اینکه چه چیزی درست است، به چالش میکشد.
آیا ستایش کیم از کفشهای پشت بنددار در توییتر از صمیم قلب است یا، چون برای این کار ۱۰.۰۰۰ دلار پول گرفته است، چنین حرفی میزند؟ آیا صرفاً از روی علاقه است که کوکتلِ گیاهی به دست دارد، یا دلیلاش قراردادی است که امضا کرده؟ اینکه در این اواخر با مردانی قرار میگذاشته که اسمشان با ک شروع میشود (کریس، و حالا هم کانیه وست) اتفاقی است، یا دارد از الگوی مادرش، کریس جنر، پیروی میکند که به نظر میرسد اسم دخترهایش را نه از کتاب اسمهای کودکان، بلکه از یک راهنمای برندینگ انتخاب کرده باشد؛ کیم، کلویی، کندال، کِیلی. (اصلا چه اهمیتی دارد؟ کلویی در پنج سال گذشته به یکی از پر طرفدارترین اسامی کودکان تبدیل شده است.) یک حسی میگوید همه چیز برای فروش است و هیچ چیز نباید از قلم بیافتد.
شغل کیم، به طور اخص، این است که خودش باشد (یا آن نسخهای از خودش باشد که مردم میخواهند) و بدین منظور بی وقفه کار میکند. او تصمیمگیری روزانه دربارۀ برقلباش را به هوش گروهی تفویض میکند، و برای انتخاب نخستین موسیقی رقص در مراسم عروسیاش از «نازنازیهای وفادارش» نظر میگیرد.
از دنبالکنندههایش در توییتر پرسید نخستین عطرش چه رایحهای داشته باشد، و پاسخ گرفت آمیزهای از عطر پیچ امینالدوله و دانۀ تونکا. او اعلام کرد تصمیم گرفته مراسم عروسیاش از تلویزیون پخش شود، چراکه در غیر این صورت «طرفداران»اش که «در این سفر همراه من بودهاند» احساس میکنند فریب خوردهاند. کیم احتمالاً نخستین آواتار انسانی است که در یک بازیِ نقشآفرینی آنلاین، با کاربران فراوان، بازی میکند.
دقیقاً از همین روی است که او، با ۱۵.۷ میلیون دنبال کننده، نهمین انسان پرطرفدار در توییتر است. به همین دلیل است که اخیراً، به گفتۀ یکی از کارشناسان برندینگ، به طور مشترک با اسنوکی در رأسِ شاخصِ وفاداری به سلبریتی قرار گرفته است، و این نیز که او گرانقیمتترین هنرپیشۀ تلویزیونی در سال منتهی به ماه مه گذشته بود، دلیل دیگری ندارد.
آنچه به نظر برخی مادیگرایی احمقانه میآید، در نزد عدهای دیگر رؤیای امریکایی است. چیزی که بعضی پُرگویی دربارۀ زندگی شخصی دیگران میدانند، برای عدهای دیگر شنیدنی است. هر طور در مورد کارداشیانها، و برنامههای گوناگون تلویزیونیشان فکر کنید، محال است ببینیدشان -دعوا میکنند، جیغ و داد به راه میاندازد و دروغ میگویند، اما در عین حال از یکدیگر حمایت میکنند، با هم ارتباط دارند و عشق میورزند- و این فکر به ذهنتان خطور نکند که این شیوۀ عجیب و غریب زندگی، نوعی الگوی سودمند برای همبستگی خانوادگی است.
اخیراً کیم در جهان مُد جایی برای خود باز کرده است. او علاقۀ حرفهاش به مد را با طراحی گنجۀ لباس آغاز کرد. کیم و خواهرانش مالک فروشگاههای زنجیرهای لباس با نام دش، و یک «فروشگاه سبک زندگی» به نام کارداشیان کِیاوس در لاس وگاس هستند. لباسهای آنها و لاک ناخنهایشان (با برند کارداشیان کالرز) در فروشگاههای زنجیرهای سیرز (با نام مجموعۀ کارداشیان) و شبکۀ تلویزیونی کیو وی. سی (با نام کی دش) فروخته میشود. زمستان امسال نیز لوازم آرایششان با برند کروما بیوتی از راه میرسد.
سرمایۀ شودزل، خرده فروشی آنلاینی که کیم در سال ۲۰۰۹ یکی از بنیانگذاران آن بود، به بیش از ۶۰ میلیون دلار افزایش یافته است. تصویر او به عنوان مدل روی جلد مجلههایی همچون دابلیو، هارپرز بازار و لو اومو وُگ منتشر شده است. الیزابت تیلور بُت او بود و کیم سال گذشته ۶۵۰۰۰ دلار در حراجِ جواهراتِ الیزابت تیلور پول خرج کرد. میگوید: «من عاشق طراحیام. هر روز صبح با خواهرهایم دربارۀ طراحیهای مختلف صحبت میکنم».
با این حال اگرچه او جایگاه بهترین لباس را در هفتهنامه پیپل به خود اختصاص داده است، اما وقتی پای مُد در معنای حرفهایاش به میان میآید، با تُرُشرویی مواجه میگردد. نه تنها رفتار و گفتار او، بلکه لباس پوشیدنش هم بیش از هر ستارۀ تلویزیونی دیگری رصد میشود. هیچجا از چشمان پلیس مُد در امان نیست. پیراهن یقه سه سانتی با چکمههای ساق بلند پوست مار؟ «خلاف به عرض پرنسس لیا رساندهاند» (روزنامه دیلی میل).
کیم، چند ساعت بعد از باغوحشگردیمان، با کانیه وست در نمایش موزیکال فِلا، در برادوی، عکس خواهد گرفت. او در آنجا پیراهن آستین حلقهای سبز جیونچی و چکمههای زیتونیای را خواهد پوشید که جوزپه زانوتی برای بالمین طراحی کرده است. مجلۀ فشن بمب دیلی با هدف قراردادنِ چکمههایش که «کمی از مد افتادهاند» او را به چالش خواهد کشید.
دیلی میل، به نوبۀ خود، لباسش را «به طرز عجیبی غیرقابل ستایش» مینامد و درعینحال لباس پوشیدن کانیه را، که پاچههای شلوارش را داخل جوراب فرو کرده است، «حماسۀ شرمآورِ مُد» و «مضحک» میخواند. (راستش، لباس پوشیدن کانیه واقعا مضحک است.)
رابطه کانیه هم با مُدِ حرفهای تهی از پیچیدگی نیست. او هم خط تولید لباس دارد و آرزوی پذیرفتهشدن از سوی سرشناسهای نمایشهای مد را در دل میپروراند. او، برخلاف سلبریتیهایی که از دور دستی بر آتشِ مد دارند، طی سالهای گذشته آنقدر در نمایشهای مد شرکت کرده که بعید نیست با یک سردبیر مُد اشتباهش بگیرند. دربارۀ استایل وبلاگنویسی کرده است – در ماه مه یک رجزخوانی توییتری دربارۀ «نفرت»انگیزترین سر و وضعهایی که طی رانندگی در پنج خیابان نیویورک دیده بود به راه انداخت (برای مثال: «من از شلوارکهای شش جیب خاکی متنفرم»). حتی از این سخن گفته بود که میخواهد نزد یک طراح بزرگ کارآموزی کند.
آنا وینتور، کرین رویتفلد و اولیویر تیاسکینز را به اولین نمایش مُد خودش، در افتتاحیۀ مجموعۀ زنانهاش در پاریس در پاییز گذشته، کشاند. اما دُرافشانیهای بعد از نمایشش که گفت: «خیلی ترسیدهام، خیلی عصبیام»، و درخواست عاجزانهاش از مردم: «لطفا سخت نگیرید، خواهش میکنم به من اجازه دهید رشد کنم» کار را خراب کرد؛ منتقدان بر لباسهای پوشیده از چرم و خز او تاختند، و خودِ نمایش را تقلیدی، نخنما، بی سر و ته، «به طرز شگفت انگیزی بیمعنی» و مانند «مثل یک ام. آر. آیِ یکساعته؛ اما نه به اندازۀ آن سرگرم کننده» دانستند. وقتی دومین مجموعۀ کاملش را در ماه مارس افتتاح کرد، نقدهایی کم و بیش تلطیف شدهتر دریافت کرد.
این بار کیم او را در پاریس همراهی میکرد؛ اگرچه رابطهشان را عمومی نکرده بودند. کامیه۲۰، عنوانی که روزنامههای زرد بر آن دو نهادهاند، میتوانست تبدیل به یک زوج قدرتمند در عالم مد شد. با این حال کانیه، با وجود همۀ آن انتقادات، هنوز هم نسبت به کیم، اشتیاق بیشتری در محافظانِ دنیای مد بر میانگیخت.
درست است که مارک جیکابز به عنوان یکی از طرفداران کیم شناخته میشود، اما او بیتردید از قافله عقب است. در ماه مه گزارش شد که وینتور «از کیم متنفر است» و حضور او را در مت گالا قدغن کرده است (این درحالی است که کانیه حضور داشت). نمایندۀ کارداشیان این موضوع را تکذیب کرد. کمی بعد، آندره لئون تالی، همکار وینتور، مقابل جمعیت گفت: «حتی کیم کارداشیان هم نمیتواند از ارزش مُد بکاهد».
اگرچه بخشی از حملهها برآمده از واکنشهای زیباییشناختی ناشی از حسن نیت به بعضی لباسهایی است که او میپوشد، اما به نظر میرسد بیشتر، نتیجۀ مخالفت با بدنهای مبتلا به اختلالِ غذا نخوردن و همچنین نوکیسهگی و طبقهگرایی گسترده است. مد تمایل دارد فرهنگ خیابانی و فرهنگ آتوآشغال را از آنِ خود کرده و ستایش کند.
همکاری اخیر فروشگاههای محصولات لوکس نیمن مارکوس با خرده فروشی تارگت بر این ادعا صحه میگذارد. اد فلیپوفسکی، فعال پیشرو در حوزۀ تبلیغات مد، میگوید: «حرکت از محصولات لوکس به محصولات همهپسند، یا از بالا به پایین، پذیرفته و حتی مطلوب است. اما اگر با همهپسندی، خواه محصول همهپسند یا شخصیت همهپسند، آغاز کرده باشید، درهای لوکسبودن به راحتی به رویتان باز نخواهد شد؛ نفوذ به این قلمرو دشوار است و دلیل لوکس بودنش نیز همین است».
کیم و کانیه بر دو سوی طیف بایدها و نبایدهای مد ایستادهاند. یکی از مدیران مد میگوید: «فکر میکنم کیم مد را نیز همچون ابزاری برای درآمد میبیند. گمان نمیکنم هیچوقت به دلیل علاقه یا دیدن لباسها به نمایش مد برود، بلکه میخواهد برای رفتن به نمایش پول بگیرد».
نفوذ بیحدوحصر کارداشیانها دقیقاً در نقطۀ مقابل جهان مد است؛ جهانی با حصارهای محافظ و تمایزهای سفتوسخت. مُد موجودی است دوجنسه، بیاشتها، خود تنبیهگر و منبع لایزال اعتمادبهنفس برای نوکیسهگان. میخواهد از مناسبات همگانی تجارت فراتر رود. از سکس متنفر است؛ ولو آنکه خود فروشندۀ بیاحساس سکس است. از جسم متنفر است.
کیم کارداشیان –کامجویی با بدنی خوشتراش و سرینی بزرگ، عیاش و سرمایهداری تمامعیار- توهین به تمامی مقدسات مد است. نمیتوان برای مدلی که ظاهرش را به یک امپراتوری تجاری بدل کرده است، عنوانی جز – کارآفرینِ- تحسین برانگیز به کار برد، با این حال این جهان، جهان مدلهایی همچون کیم نیست.
همان مدیر مد میگوید صنعت از دوقلوهای اولسن حمایت کرد، چرا که «سختکوش بودند و دستی در کار داشتند. آنها در استودیوشان به کار چسبیده بودند و به چیز دیگری فکر نمیکردند.» به بیان دیگر، صنعت مد کار حرفهای را تقدیر میکند و کار تفننی را برنمیتابد. آخرین سلبریتیای که در تلاش برای شکستن دروازههای مد شکست خورد، پاریس هیلتون، دوست کیم بود، که بیدعوت در صف اول نمایشهای مد مینشست. کیم چه کاری باید انجام دهد تا مورد پذیرش قرار گیرد؟ این مدیر میگوید: «تمام کارهای دیگرش را رها کند».
در چلسیِ غربی، کیم چمدان لویی ویتوناش را از استودیوی عکاسی بیرون میآورد، از فروشگاه ساختمان چند اسنک میخرد و سپس سوار کادیلاک اسکالیدی میشود که قرار است ما را به باغ وحش سنترال پارک ببرد. شلوار لگی چرمی بالنسیاگا به پا دارد، تیشرت سیاه پشت باز، یک جفت کفش ایر یزی، که خود یزی (اسم مستعار کانیه) به او هدیه داده است.
آندو ده سالی بود که یکدیگر را میشناختند، اما به طور رسمی از آوریل شروع به قرار گذاشتن کردند؛ یعنی تقریباً همان وقتی که کانیه آهنگ «ترافلو» را با شعر «تأیید میکنم که عاشق کیم شدهام» اجرا کرد. موهایش را رو به بالا درست کرده است، مژهایش را حجیم کرده و لبهایش براقاند. در ماشین به دستهایش نرم کننده و ضدعفونی کننده میزند. بعد از آنکه یک ساندویچ را خوب وارسی میکند میگوید: «یک نظریۀ جدید دارم؛ اگر فقط چند گاز به چیزی بزنم و تمامش نکنم، حس بهتری پیدا میکنم. وقتی به خانه برسم باید یک پاکسازی کامل انجام دهم».
کیم تنها چند روزی در شهر میماند. به تئاتر موزیکال «کتاب مورمونها» رفته و در رستوران چیپریانی در سوهو غذا خورده است. میگوید: «اینجا را دوست دارم» و در همان حال تایید میکند قبلاً اضطراب ناشی از شهر را عامل بیماری پوستیِ صدفک «در سرتاسر بدن» خودش میدانسته است. این اضطراب در دوران تصویربرداری مجموعۀ تلویزیونی «کورتنی و کیم میروند نیویورک» به او دست داده بود.
در باغ وحش، به سرعت توجه مردم به او جلب میشود. امواج شناسایی و هیجان به راه میافتند. دوربین گوشیها روشن میشوند و به سمت او میگردند. مردم با آرنج به یکدیگر میزنند، او را نشان همدیگر میدهند و اسمش را صدا میزنند. چند نفری میخواهند با او عکس بگیرند. (دیگر کسی از یک ستارۀ تلویزیون امضا نمیگیرد، بلکه میخواهد با او عکس داشته باشد.) کیم مودبانه درخواستها را رد میکند؛ «خیلی متأسفم» و توضیح میدهد که در حال انجام یک مصاحبه است. از محافظی که همراهمان است میخواهد مانع فیلم گرفتن مردم شود.
بیهدف در باغ وحش راه میرویم؛ چندبار به بنبست میخوریم و دوباره بازمیگردیم. از کنار لاکپشتها و پانداهای سرخ میگذریم. کیم عکسی از پلنگی برفی میگیرد که متفرعنانه چنگ و دندان نشان میدهد و میگوید: «خیلی هم عالی». این زِن کیم است؛ یعنی کیمی که از اشتباهات جوانیاش درس گرفته است؛ کسی که بعد از پایان ازدواجاش چهار ماه در خانۀ مادرش گذراند، که «ششماه دوست پسر نداشت»، که قسم خورد دو ماه آرایش نکند (و تقریبا شش هفته بدان پایبند بود) که برایش مهم نیست دیگران چه فکری میکنند.
زِن کیم منشیاش را هر چهارشنبه به روزنامهفروشیهای شهر کالاباساس نمیفرستد تا تمام روزنامههای زرد را برایش بخرد. زِن کیم هشدار گوگلاش را خاموش کرده و شش ماه قبل آدرس ایمیلش را هم تغییر داد. زِن کیم، که هیچوقت مشروب نمیخورد –در دبیرستان همیشه او بود که دوستان مست و پاتیلاش را به خانه میرساند- بعد از ۳۰ سالگی گاهی اندکی لبیتر میکند؛ تا حدی به این دلیل که به قول خودش «نیاز داشتم خودم را رها کنم» (و پارهای هم به دلیل آنکه مادرش برایش یک قرارداد امضاشدۀ تبلیغ لیکور آورد).
زِن کیم به گزارشهای «مضحکی» که مجله اُکی اخیراً منتشر کرده میخندد؛ همان گزارشی که درآن ادعا شده است رابطۀ او با کانیه شکرآب شده است، چرا که کانیه به اندازۀ کافی سرشناس نیست و از زمانی که با هم دوست شدهاند جستجوی اسم کیم در گوگل کاهش یافته است. میگوید: «قبلاً خیلی درگیر این چیزها بودم. اما الان واقعاً احساس آرامش بیشتری دارم و هیچ اهمیتی نمیدهم».
مُد حلقۀ اتصال این زوج بوده است. از کنار استخر شیرهای دریایی عبور میکنیم. کیم میگوید: «اگر من یا او یک جلسه طراحی لباس داشته باشیم، وقتی برگردیم در مورد جلسه با هم صحبت میکنیم. این عالی است چراکه اگر با کسی صحبت کنی که حرفت را میفهمد، میتوانی با او عمیقتر و عمیقتر شوی... این هم یک شباهت بامزه است که ما داریم. فکر میکنم تفاهم مهم است. وقتی به اواخر زندگی برسیم، و در هشتاد سالگی دونفری جایی نشسته باشیم، باید چیزهای مشترکی باشند که درموردشان حرف بزنیم. فکر میکنم این موضوعی است که قبلاً به اندازۀ کیفیت شخصیت فرد بدان اهمیت نمیدادم.» چند روز دیگر، سایت رادارآنلاین خبر خواهد داد کیم و کانیه دربارۀ مشارکت در راهاندازی یک خط تولید کفش با فرانسوا هنری پینال ملاقات کردهاند.
همانطور که، در محدودۀ حیوانات گرمسیری، از مقابل یک میمون ساکی صورت سفید میگذریم، کیم میگوید: «عجیب است که چرا در عالم حیوانات نرها جذابتر هستند؛ مثل شیرها و طاووسها.» چند دقیقه بعد، در پیادهروی چوبی به دو طاووس برمیخوریم که مقابلمان ایستادهاند.
کیم میگوید: «خدای من! اینجا را ببین! سلام بچهها» خم میشود تا عکس بگیرد. ایستادن پشتِ کیم کارداشیانِ خم شده وضعیت عجیبی است. سخت بتوان تصور کرد اصلاً چنین تصویری بر جلد مجله وُگ منتشر شود. آیا کیم این آرزو را ندارد؟ میگوید: «هیچوقت هدفی مثل چاپ شدن عکسم روی جلد مجلاتی مانند وگ را ندارم. فکر میکنم هدفم این است که محصول خودم را در مُد توسعه بدهم و درآن موفق باشم. هدف نهاییام این است. من نمیگویم «وای میخواهم روی این مجله باشم یا آن کار را انجام دهم.» همۀ این چیزها سرگرمی است. قطعاً دوست دارم تبدیل به آدم دیگری بشوم؛ فکر میکنم هر عکسی شخصیت متفاوتی دارد».
کیم از حشرات خوشاش نمیآید –پیشتر، توی ماشین، تا چشمش به یک پروانه افتاد وحشتزده شیشه را پایین کشید- بنابراین به محفظۀ مارها و جیرجیرکهای ماداگاسکار که رسیدیم، قدمهایش را تند کرد. کمی بعد عکس طاووسها و پلنگ برفی را در اینستاگرام خواهد گذاشت و جک شیهان نامی توییت خواهد کرد: «کیم کارداشیان لعنتی را در باغ وحش سنترال پارک دیدم که کفشهای ایر ییز پوشیده بود! خداجان!».
وقتی داشتیم از باغ وحش خارج میشدیم، دختر نوجوانی ترسان و لرزان نزدیک شد. کیم درخواستش را برای عکسگرفتن نپذیرفت، اما به او گفت: «رنگ چشمهات خیلی قشنگه» و حسابی حال او را خوب کرد.
وقتی دوباره سوار اسکالید شدیم، یکی از محافظها از کیم خواست برای دلخوشی دختر ۱۶ سالهاش یک پیام صوتی ضبط کند. دستیار کیم آیفونش را بیرون آورد و پیام تبریک تولد او را ضبط کرد. اوباما داشت برای یک مراسم جمعآوری پول به شهر میآمد، بنابراین راننده به سمت جنوب راند تا به ترافیک مرکز شهر نخورد. کیم در آپارتمان کانیه در سوهو ساکن است.
درهمان حالی که کیم یک بسته آبنبات را باز میکند، صحبت به دوران کودکیاش در لسآنجلس کشیده میشود. او در مدرسه پرطرفدار بود، اما میگوید «بفهمی نفهمی دنبالهروی کورتنی بودم». او در بطن صنعت سرگرمی رشد کرد. پدرش وکیل بود و بیشتر در صنعت موسیقی فعالیت میکرد. بچههای کارداشیان به کنسرتهای زیادی میرفتند، به پشت صحنهها سر میزدند و همیشه در خانهشان آر اند بی پخش میشد.
در نوجوانی چند سالی دوست دختر تی. جی. جکسون، پسر تیتو، بود. رابرت کارداشیان، بعد از دادگاه او. جی، سراغ یک فالگیر رفت؛ «او به فالگیری اعتقادی نداشت و بنابراین نمیخواست کسی بفهمد، اما فالگیر به او گفته بود نام خانوادگیِ تو، کارداشیان، در سرتاسر جهان معروف خواهد شد. پدر من هم میگفت قرار نیست چنین اتفاقی بیافتد؛ این زن دیوانه است».
کیم میگوید: «چند روز پیش یک فیلم خانوادگی قدیمی را نگاه میکردم. همه ما کم سنوسال بودیم و پدرم از ما فیلم میگرفت. من میگفتم: «پدر، میخوام برات آواز بخونم، باشه؟ عکس بگیر پدر، از من عکس بگیر، ازم عکس بگیر پدر» من همیشه ژست میگرفتم... خب اینکه به عقب برگردی و ببینی از اول هم شخصیتم همینطور بوده، بامزه است. اما گمان نمیکنم چیزی مرا به اینجایی رسانده باشد که هستم».
تصویربرداری فصل هفت به پایان رسیده است و کیم ماه آینده را مرخصی خواهد بود، اما پس از این همه سال تعقیبشدن توسط دوربین، عادت کرده است طوری زندگی کند که انگار دارند تماشایش میکنند. «فکرش را بکن هر دفعه که بخواهیم دستشویی برویم باید میکروفنها را جدا کنیم، اما ما این کار را نمیکنیم. آنها میگویند به محض آنکه صدای دستشویی را بشنوند، خاموشش میکنند؛ انگار اصلاً گوش نمیکنند... مطمئنم تدوینگرها همهچیز را شنیدهاند، فقط به روی خودشان نمیآورند».
به هرحال چنین وضعیتی به نوعی پارانویا میانجامد. «وقتی تصویربرداری تمام میشود، گاهی دوست داریم -خدایا- درمورد یک دوست یا کس دیگری صحبت کنیم و نخواهیم بقیه بفهمند. باید در این موارد هوشیار باشیم؛ بنابراین عادت کردهایم چنین چیزی را بشنویم: «صدایش تبدیل به زمزمه شد»؛ «خیلی خب، کسی صدای من را میشنود؟»
همچنان که اسکالید به سمت سوهو پیش میرد، بلکبری کیم زنگ میخورد. کانیه است. لحظۀ بزرگ فرا میرسد؛ لحظهای که دو ابرستاره با یکدیگر برخورد میکنند و یک ابرنواختر حیرتانگیز میسازند. اینطور مکالمهای خوب است؟
کیم: خدای من، ما مشهور و پولداریم
کانیه: همینطور زیبا و جوان
کیم: اوج لذت من سه برابر طولانیتر از بقیه است
کانیه: مدفوع من هم بوی تافی میدهد.
کیم: بیا امشب را با جی زی و بیانسه باشیم!
اما درعوض، گفتگوی کیم اینطور بود:
«الو؟ سلام. تازه از باغ وحش اومدیم بیرون. فیلمبرداری تمام شد و من همین الان دارم به سمت تو میآیم. کجایی؟ خب، پس من میروم داخل، لباسهام را عوض میکنم، چیزی میخورم... چه ساعتی؟ هفت؟ تا آن موقع کارت تمام شده؟ باشه، پس یک ساعت بیشتر نیست. خب پس من توی خونه منتظر میمانم. میای دنبالم؟ خوبه، من ماشین ندارم، میخواهی با تاکسی بیایم؟ یا رانندهات اول میاید دنبال من؟ کجاست؟ دوره؟ خب، باشه، اووم، شاید.» و ... و غیره. کیم میگوید: «باشه، خداحافظ، منم دوستت دارم، خداحافظ» و قطع میکند.
ول کن بابا گور بابای کیم