لارا ترنر در مقالهای نوشت: ممکن است این حرف به گوشتان خورده باشد که ۱۰درصد زندگی، اتفاقاتی است که برایتان میافتد و ۹۰درصد آن، واکنش شما به آن اتفاقات. اگر قرار بود این حرف را فقط یک نفر بزند، آن شخص کسی نبود جز ریچل هالیس. اجازه بدهید او را به شما معرفی کنم. هالیس که اکنون وبلاگنویس، سخنران و نویسندهی موفق کتاب خودت باش دختر با فروشی میلیونی است، برای رسیدن به جایگاه فعلی راه درازی را طی کرده است: او از شهر کوچک ویدپَچ در ایالت کالیفرنیا آمده، اجتماع جداافتادهای در جنوب شرقی بیکرزفیلد که یکی از فقیرترین مناطق کِرن کانتی با ۲۳۹۴ نفر جمعیت و میانگین درآمد خانوار ۲۸۴۵۱ دلار است.
به گزارش ترجمان علوم انسانی به نقل از بازفید در ادامه این مطلب آمده است: شاید نام این شهر را از یکی از صحنههای رمان خوشههای خشم به یاد بیاورید که در آن یکی از نگهبانهای اردوگاه کار مهاجران در ویدپَچ، برای خانوادهی جود ماجرای «مذهبیان پرسروصدا» -کشیشهای پنطکاستی- را تعریف میکند که به شهر میآمدند. آنها مرتباً تقاضای پول میکردند، بنابراین کمیتهی مرکزی تصمیم گرفت که «’همهی کشیشها میتوانند در این اردوگاه موعظه کنند، اما هیچکس نمیتواند در این اردوگاه پولی جمع کند‘؛ و این تصمیم برای مردم بهنوعی غمانگیز بود، ’چون از آن به بعد دیگر هیچ کشیشی به آنجا نرفته بود‘».
هالیس دختر و نوهی آن مذهبیان پرسروصداست؛ خانوادهی او از ایالتهای اُکلاهما، آرکانزاس و کانزاس مهاجرت کردند تا درنهایت در ویدپَچ ساکن شوند. او در این کتاب دربارهی ترکگفتن خانه پس از دبیرستان و عزیمت به لس آنجلس مینویسد، جاییکه شیفتگیاش به مت دیمون باعث شد تا برای شغلی در [شرکت فیلمسازی]میراماکس (که «گود ویل هانتینگ» را تولید کرده بود) درخواست بدهد (و آن را بگیرد).
آن شغل منجر به ملاقات ریچل با همسرش، و درنهایت راهاندازی یک شرکت برگزاری رویداد بسیار موفق به نام «شیک ایونتس» شد، که بهتدریج به یک وبلاگِ سبکِ زندگی به نام شیک سایت استحاله یافت، که آن نیز بهنوبۀخود منجر به شکلگیری یک امپراتوری تجاری سحابیشکلِ در حال تکامل شد؛ نخست شرکت برندسازی و ارتباطاتی به نام «شیک مدیا»، و اکنون شرکت هالیس، که ازطریق آن هالیس و همسرش دیو (که اینک مدیرعامل شرکت است) بر دورههای سخنرانیهای انگیزشی و پادکست هالیس، در کنار همایشهای «رایز» برای زنان و زوجها نظارت میکنند. آیا به کتابها اشاره کردم؟
هالیس که در ۳۵ سالگی در نزدیکی آستین زندگی میکند، تاکنون سه رمان، دو کتاب آشپزی و امسال، کتاب خودت باش دختر را نوشته است که در صدر فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفته است.
خودت باش دختر که در ماه فوریهی سال ۲۰۱۸ توسط توماس نلسون، یکی از نشانهای تجاری انتشارات هارپر کالینز که مختص «محتوای مسیحی» است منتشر شد، ملغمهای است از داستان، نصیحتهایی در مایههای «به خودت بیا» از جانب زنی که خودش هم این چیزها را از سر گذرانده و تشویقهایی که بهنحو مبهمی کتاب مقدس را به یاد میآورند.
ساختار این کتاب براساس پرداختن به «دروغ»های گونانی است که هالیس معتقد است او را -و شاید شما را هم؟ - عقب نگه داشتند؛ او فصل به فصل این دروغها را واسازی میکند: «من در رابطهی جنسی بدم»، «تا حالا باید موفقتر از این میبودم»، «وزن من معرف من است»، و ازاینقبیل. هالیس مینویسد «تشخیص دروغهایی که بهمرور آنها را دربارهی خودمان پذیرفتهایم، اصل کلیدی رشد و تبدیلشدن به نمونهی بهتری از خودمان است».
آگهی تبلیغاتی موجود روی وبسایت ناشر در وصف کتاب میگوید: «خودت باش دختر به شما نشان میدهد که چگونه، با ایمانی راسخ، شورمندانه و پرکار زندگی کنید، و چگونه، همچون کوه سرسخت، بدون تسلیمشدن باوقار باشید». این کار بهزعم هالیس آسان است: از زدن زیر قولهایی که به خودتان میدهید دست بردارید. شما، علیرغم همهچیز، تنها کسی هستید که کنترل جریان زندگیتان را در دست دارید.
اغراق در محبوبیت این کتاب سخت است. بنا به گزارش پابلیشرز ویکلی، خودت باش دختر، از زمان انتشارش در ماه فوریه، هفتماه در میان ۱۰ کتاب پرفروش کشور جایگاهش را حفظ کرده است و از این هفت ماه، ۱۲ هفته رتبهی اول را به خود اختصاص داده است (اکنون در ردهی هشتم است)، همچنین مجموعاً بیش از ۸۸۰ هزار جلد در آمریکا به فروش رسیده است.
این کتاب تقریباً ۷ هزار مرور در سایت آمازون دارد که اکثر آنها پنج ستارهاند؛ تا چهارم نوامبر، این کتاب هنوز پرفروشترین کتاب غیرداستانی در آمازون و هماینک دومین کتاب محبوب سال آمازون (تنها آتش و خشم نوشتهی مایکل وُلف بیشتر از آن به فروش رسیده) است. اما اگر شما آشنایی قبلی با این کتاب یا هالیس نداشته باشید، میتوان کنجکاویتان را دربارهی این که او دقیقاً چه میگوید که مردم چنین مشتاق شنیدن آن هستند، بخشید.
طی چند سال گذشته اینترنت باعث ظهور پدیدهای شده است که من نام آن را «نقص نمایشیشده» میگذارم، و هالیس یکی از استادان پیشکسوت آن است. هالیس برای بیش از ۸۲۵ هزار دنبالکنندهی اینستاگرامیاش مرتباً گزینگویههای انگیزشی از نوشتههای خود («شما برای کوچکبودن آفریده نشدهاید») منتشر میکند، سلفیهایی که در آنها به دوربین نگاه نمیکند، اما کتابش را رو به دوربین بالا گرفته است، و عکسهایی با همسرش که به شما یادآوری میکند تا مشترک پادکست او شوید یا همایش ازدواج او را بررسی کنید (که هالیس به آن «تعطیلات آخر هفتهای» میگوید و برای هر زوج، بدون احتساب هزینهی هتل و بدون امکان بازگشت پول، ۱۷۹۵ دلار آب میخورد).
هالیس همچنین جریان ثابتی از ویدئوهایی دارد که آنها را برای بیش از ۷۱ هزار مشترک یوتیوبیاش بارگزاری میکند، با موضوعاتی از خبرهای تازهی زندگی شلوغ خانوادگیاش («با ماشین برونکوی جدید دیو آشنا شوید») گرفته تا، بهتازگی، مونتاژهای انگیزشی که از سخنرانیهای او بههم دوخته شدهاند («آیا میخواهید تسلیم شوید؟»). در صفحهی اول شیک سایت از اواسط اکتبر، دستور تهیهی لاتهی کدویی با ادویه بهوسیلهی آرامپز، متنی دربارهی اینکه چطور ساپورتهای برند اسپنکس را در ظاهرِ پاییزی خود بگنجانید، و ویدئویی دربارهی این که چگونه میزبان یک «میهمانی شبانهی زنانه» باشید (با حمایت مالی رابرمِید) جلوهگری میکنند.
حتی وقتیکه هستهی تجارت هالیس از آنچه بهزعم خودش «اینفلوئنسری سبک زندگی» است تغییر میکند، کماکان چیزی که عمدتاً میفروشد همین سبک زندگی است. او میخواهد قابلمقایسه باشد، و برای هزاران زن، در نوشتههای وبلاگی و سخنرانیها و کتاب پرفروشش، همینطور هم هست. هالیس در ماه سپتامبر به آسوشیتد پرس گفت «من متخصص نیستم. مرشد نیستم. همهی کاری که تا حالا کردهام، کاری که انجام دادهام، همیشه مثل این بوده که دوستدختر شما به شما بگوید که از چه چیزهایی خوشش میآید تا انجام دهید». هالیس همهی ماست؛ پرمشغله، خسته، با لبی خندان در روزهای طولانی کار، مراقبت از کودک، آمادهکردن غذا و فرازونشیبهای رابطهی عاطفی. تنها تفاوت این است که او اصلاً مجبور نیست تلاش کند. یا اینکه دارد بیشازهمه تلاش میکند؟
هالیس «سوگند خورده تا در زندگی آنلاینش واقعی و صادق» باشد، و بههمیندلیل است که مینویسد «بهازای هر تصویری که از کاپکیکی گذاشتهام که بهزیبایی تزئین شده، عکسی هم از خودم به اشتراک گذاشتهام که در آن دچار فلج عصبی صورت هستم». (او طی دورهای به فلج بل مبتلا شد که ناشی از استرس است). هالیس در اولین فصل کتاب، لباسپوشیدن و شرکت در مراسم اسکار همراه با همسر وقتش که مدیر اجرایی دیزنی بود را توصیف میکند. «در چنین موقعیتهایی، عکسهایی از ما روی اینستاگرام و فیسبوک ظاهر میشوند که در آنها بهخوبی آراستهایم و بسیار مجلل بهنظر میرسیم، و همه در اینترنت هیجانزده میشوند».
به استفاده از فعل مجهول در اینجا دقت کنید: «عکسها ظاهر میشوند»، نه اینکه «عکسها براساس راهبردهای مشخصی در زمان درستِ هر روز توسط تیم شبکههای اجتماعی من بهاینقصد منتشر میشوند تا کاربران را به بیشترین میزان ممکن درگیر کنند». اما حتی عکسهای «شلختهٔ» هالیس نیز دوستداشتنیاند، پس شاید اهمیت اینکه او شلوار راحتی پوشیده یا لباس یکی از برندهای معروف را، به اندازهی باور مخاطبانش به واقعیبودن آن، نباشد. واقعی. صادقانه. آیا این فریبکارانه است؟ معنای صداقت چیست وقتی زندگی شما برندتان است؟
اما گویی سوگند هالیس برای واقعیبودن، بیش از حد مشخصی در گفتگوهای دشوار سیاسی ادامه پیدا نمیکند؛ البته این امر برای شخصی که برندِ سبکِ زندگیِ محبوبی دارد و باید آن را حفظ کند، جای تعجب ندارد. در ویدئوی یوتیوبی متعلق به آگوست سال ۲۰۱۶، او به وضعیت «وحشتناک» سیاست در ایالات متحده اشاره کرد - درست پیش از گفتن این که «قرار نیست من دربارهی عقاید یا وابستگیهای سیاسیام حرف بزنم، چون میدانم که بعضی از ما بنای مخالفت دارند و ترجیح من این است که مخالفت شما را نشنوم».
اما بهنظر من، هستهی اصلی فلسفهی او نمادی است از انشقاق بزرگی در تفکر آمریکایی که بر گفتمان ملی ما سیطره دارد: آیا مردمی که مشکل دارند خودشان مسئول برطرفکردن این مشکلاتاند؟ یا این که مسئولیتی جمعی وجود دارد که داریم از زیر آن شانه خالی میکنیم؟ آیا جامعه چیزی به تمام اعضایش بدهکار است؟ در تبدیل هر چیز به مسئلهی مسئولیت شخصی، که هالیس روی آن تعصب دارد، دلالتهای غمافزایی وجود دارد. او از ما میخواهد دروغهایی که دربارهی خودمان باور کردهایم را بررسی و واسازی کنیم، و من میخواهم بدانم اگر این ذرهبین را روی دروغهایی که خود او در خودت باش دختر ترویج میکند برگردانیم، چه میشود.
دروغ این است: «تو، و تنها تو، درنهایت مسئول این هستی که چه کسی میشوی و چقدر شاد هستی».
من با حسن نیت معتقدم که منظور هالیس (که قبول نکرد برای این گزارش با من مصاحبه کند) اینجا چیزی شبیه به «من ناخدای روح خویشام»، در شعر «اینویکتوس» است: باید تصمیم بگیرم که شاد باشم؛ هیچکس دیگری این کار را برایم نمیکند؛ و این تا حدودی منطقی است. سلامت روانی، جسمانی و عاطفی شما متأثر از ذهنیت شماست. اما ذهنیت تنها چیزی نیست که بر سلامتتان اثرگذار است.
مثلاً همهی افراد بهاندازۀکافی پول ندارند تا توانایی این را داشته باشند که آننوع ریسکهای حرفهای و مالیای را بکنند که ممکن است به شادی بیشتر بیانجامد. چیزهایی مثل نژادپرستی نهادینهشده میتواند بعضی از انسانها را بهحدی خسته و درمانده کند که باعث بیماریشان شود، درحالیکه همزمان دسترسی آنها را به نظام درمانی خوب محدود میکند، و نتیجهی این فرایند نرخ بالاتر بیماریهای مزمن و امید به زندگی پایینتر در زنان سیاهپوست نسبت به زنان سفیدپوست است.
آیا میتوانید به زنی که بچهی توی شکمش را از دست داده، بهایندلیل که مقامات ایالتی بحران مسمومیت آب در منطقهای که اغلب ساکنان آن سیاهپوست بودند را نادیده گرفتند، یا مادری پناهجو که کودکش را در مرز از او جدا کردهاند، بگویید که «درنهایت این تویی که مسئول این هستی که چه کسی باشی و چقدر شاد باشی»؟ بله میتوانید، اما اشتباه میکنید؛ و بیرحماید. هالیس به این احتمال توجهی نمیکند که برای برخی از انسانها، موانعی که بر سر راه شادیشان وجو دارد، واقعاً خارج از کنترل آنهاست؛ و همین که مجبور نیست به این توجه کند، اثباتی است بر امتیازی که دارد و با مشقت به دست آورده است.
هالیس در یکی از پستهای اینستاگرامی اخیرش از دنبالکنندههایش بهخاطر اینکه کمک کردند تا مجموع فروش کتاب خودت باش دختر از یک میلیون نسخه فراتر رود تشکر میکند. او در این پست به ما بینشی میدهد دربارهی اینکه مخاطب هدف خود را چه کسانی میداند و ارتش کوچک خوانندههایی که کمک کردند تا کتاب او دهانبهدهان معرفی شود را چه کسانی میسازند: «متشکرم از شما که برای کتاب مرور نوشتید! متشکرم که به سایر دختران تیم بازاریابیتان نهیب زدید تا این کتاب را بخوانند! متشکرم از شمایی که به سایر همسران شاغل در شرکتتان گفتید که ارزش وقتشان را دارد!»
من برای این گزارش با حدود بیست زن صحبت کردم -دوستان دوستانم، کسانی که در شبکههای اجتماعی به من پاسخ دادند و دستکم دو زن که در فضای عمومی آنها را مشغول مطالعهی این کتاب شناسایی کردم- تا سعی کنم بفهمم که دقیقاً چه چیز در بشارت هالیس نهفته است که برایشان جذابیت دارد.
الکس اِتریج، متخصص بازاریابی ۲۷ سالهی ساکن میسوری گفت «فکر میکنم فلاکتی که خودش از سر گذرانده به او اعتبار زیادی میدهد». (هالیس تربیت خانوادگی سختی داشته است -خودش به آن «آسیبزا» میگوید- و زمانیکه برادر بزرگترش، رایان را پس از خودکشی پیدا میکند، فقط ۱۴ سالش بوده است. الیسا جانسون، مادر ۳۵ سالهای از سنت لوییس که همراه با همسرش صاحب کسبوکاری کوچک است، به من گفت که قدردان نگرشِ به خودت بیای هالیس است: «در جهان پساحقیقت، در از ریشهکندن دروغهایی که ممکن است به خودت بگویی چیز روحبخشی وجود دارد… اینطور بهنظر میرسد که امروز در جهان چیزهای زیادی خارج از کنترل ما هستند، اما چیزهای زیادی هم در دسترسمان هستند».
برای کریسی مالسون، یکی از ویدئوهای هالیس بهطور خاصی مفید بود. مالسون که دانشجو و دستیار معلم در نزدیکی پئوریا در ایالت ایلینوی است، به من گفت که همیشه خودش را «آخر فهرست» میگذاشته و موقعیت شغلیاش را به خاطر شغل همسرش کنار گذاشته بود. او سال گذشته تصمیم گرفت به دانشگاه برگردد و مدرک کاردرمانی بگیرد. گفت «این برای من وحشتناک بود. برگشتن به دانشگاه ترسناک است».
اما تماشای ویدئوی هالیس که در آن دربارهی بهدستگرفتن کنترل زندگیاش حرف میزند، الهامبخش مالسون بوده است. «این یک یادآوری است که… میتوانم از پس کارهای سخت برآیم. میتوانم کارهایی را بکنم که مرا میترسانند. بله، من خانوادهای دارم، کودکی دارم که به مراقبتهای ویژه نیاز دارد، همسری که به سفرهای بینالمللی میرود، اما میتوانم این کار را بکنم. من هستم که واقعیتم را تعریف میکنم».
این ویدئو تصویری از هالیس را نشان میدهد که در اتاقی شلوغ میدود و با افرادی که جمع شدهاند تا سخنرانیاش را بشنوند، خوشوبش میکند. صدای روی تصویر میگوید «شما انتخاب میکنید، همین الآن، که میخواهید چه کسی باشید». در آن حقیقتی نهفته است، و شنیدن آن از جانب یک زن ارزشمند است، دستکم برای کسی که از نوعی امتیاز ویژه بهره میبرد. میخواهم به خودم بگویم که واقعاً من هستم که تصمیم میگیرم؛ و من میتوانم تصمیم بگیرم. این متن را در پاسیویی در هوای آزاد در فضای کار اشتراکیای که عضو آن هستم و ماهی ۲۵۰ دلار خرج بر میدارد مینویسم. در شهر سان فرانسیسکو، یکی از گرانترین شهرهای جهان که بهخاطر حقوق همسرم که شغلی در بخش فناوری دارد، میتوانم از پس مخارج زندگی در آن برآیم.
توانمندبودن برای رهاکردن اضطراب یا انتقاد از خودم بهعنوان یک زن سفیدپوست ثروتمند قطعاً برایم مفید است و در سطحی مشخص قدردان این پیام از جانب هالیس هستم. اما اضطراب من عمدتاً ریشه در هراسهای غیرواقعی دارد، درحالیکه بسیاری از زنان این فرصت را ندارند تا به دانشگاه برگردند یا خانهای ندارند تا از آن آزاد شوند. کتاب هالیس از جنبههای بسیار بازگشتی است به موج دوم فمینیسم که به آزادسازی زنانِ سفیدپوستِ دگرجنسخواهِ طبقهی متوسط از سپهر خانگی اهمیت ویژه میداد و در همان حال حقوق و نیازهای فقرا و دگرباشان و زنان غیرسفیدپوست را بهکلی نادیده میگرفت (یا حتی با آن سر عناد داشت).
هالیس که چهار فرزند دارد در کتاب هیچ اشارهای به مراقبت از آنها نمیکند مگر در قسمت قدررانیها که از پرستار بچهها تشکر میکند: او مینویسد «مردم از من میپرسند چطور همهی این کارها را انجام میدهم، و حقیقت صادقانه این است که من مطلقاً هیچکار نمیکنم. در پشت صحنه یک دوست و خواهر دوستداشتنی و فوقالعاده وجود دارد که زمانی که کار یا سفر مرا از بچهها دور میکند، از آنها مراقبت میکند».
هالیس در یکی از حکایتهای کتاب دربارهی هدفگذاری، دلمشغولیاش را برای خرید یک کیف اسپیدی لویی ویتونِ هزار دلاری تعریف میکند. نوشته «آن را میخواستم، چون بازنمودی از آن نوع زنی بود که آرزو داشتم باشم». روزی که اولین چک ۱۰ هزار دلاری حق مشاورهاش را گرفت، به فروشگاه لویی ویتون در بورلی سنتر رفت و با کیف مورد نظرش از آنجا خارج شد.
هالیس در اینجا هیچ تلاشی نمیکند تا اشتیاقش برای داشتن کیف گرانبهای مُدِ روز را واکاوی کند، درست همانطور که هیچ کوششی نیز برای بررسی اشتیاقش به داشتن خانهای تفریحی در هاوایی تا قبل از ۴۰ سالگی نمیکند. اَمبر سِسَک، مادری ۳۲ساله و ساکن آستین میگوید «صادقانه بگویم بهنظرم این بهنوعی شرمآور است و چیزی نیست که بشود به آن افتخار کرد». این کتاب چشم سِسَک را در یکی از فروشگاههای محلی تارگت گرفت و در آن چند تایی «گزینگویهی الهامبخش» پیدا کرد. اما آنچه بهنظر او تشویق دائمی هالیس برای داشتن چیزهای بزرگتر و گرانتر بود، ذوقش را کور کرد. سِسَک گفت «انگار او بهنحو باورنکردنیای اصلاً توی باغ نیست».
هنگامیکه هالیس «موفقشدن» را با توانایی ریختوپاشِ پول بالای کیفی که نماد موقعیت اجتماعی است مساوی میگیرد و با این کار از قدرت خرید بهعنوان راهی برای تحقق خویشتن استفاده میکند، چیزی بیش از اشارهای گذرا به فمینیسم شرکتی از نوع #گرلباس آن در کار است. او این نوع خاص از فمینیسم را با انداختن آن در آغوش مسیحیت قدمی جلوتر میبرد، و کل این قضیه ماهیتاً نسخهای درخور پینتِرِست از انجیل کامیابی است.
این نگرش زمینهای تاریخی در سنت مذهبی پنطیکاستی دارد که هالیس در آن پرورش یافته است. پنطیکاستیسم همواره آن بُزِ گَرِ خجالتآور در میهمانی خانوادگی اوانجلیکها بوده است؛ ابراز ایمانهای احساساتی و فیلترنشدهی آن ممکن است بهنظر کسانی که از بیرون مینگرند اندکی نامناسب بیاید؛ و پنطیکاستیها مدتهاست که موهبتهای معنوی را با ثروت مادی مرتبط دانستهاند؛ این امر میتواند به توضیح اینکه چرا برای هالیس آن کیف لویی ویتون چیزی طلسمگون است کمک کند: نشان میداد که کار سخت و هدفگذاری راهبردیاش، آندست ایمان فروتنانه را بهطریقی هدایت کرد که خدا به آن پاداشی در هیئت چکهای حق مشاورهی ۱۰ هزار دلاری داد.
یکی دیگر از نشانههای پنطیکاستیسم، وجود تنوع نژادی در آن بوده است، هرچند طی دوران جنبش حقوق مدنی، نژادستیزیِ رهبران سفیدپوست این کلیسا موجب انشقاقی شد که تا سالهای ۱۹۶۰ ادامه یافت، و حتی امروزه نیز در بخشهایی از کشور ادامه دارد. این جنبش در آغاز قرن بیستم در ایالات متحده بهخاطر چندین گردهمایی دینی مشهور، بهویژه گردهمایی دینی خیابان آزوسا در سال ۱۹۰۶، شتاب گرفت. رهبر این گردهمایی کشیش سیاهپوستی به نام ویلیام سیمور بود.
از همان زمان گردهمایی دینی خیابان آزوسا، پنطیکاستیهای سفیدپوست نسخهای مذهبی از اقتباس فرهنگ سیاهپوستان را به نمایش گذاشتند. چارلز فاکس پرهم، کشیش و یکی از نخستین مبلغان پنطیکاستیسم، اخباری شنید مبنیبراینکه «مردم سفیدپوست از گفتارهای زمخت و نابخردانهی برابریخواهانهی سیاهپوستان ساوثلند تقلید میکنند و آن را به روحالقدس نسبت میدهند».
جالب است که این نوع اقتباس در سراسر خودت باش دختر پژواک مییابد. محال است خواندن این کتاب و توجهنکردن به استفادهی مکرر هالیس از گویش مخصوص آمریکاییان آفریقاییتبار، که در عنوان آن نیز موجود است. عنوان مقدمهی کتاب «سلام دختر، سلام» است و هالیس از نسخهی تکهپارهشدهای از نقلقولی از مایا آنجلو («بهتر که دانستی، بهتر عمل میکنی») استفاده میکند تا توضیح بدهد که چرا میخواهد رقص هیپهاپ را بهتر یاد بگیرد.
اُشتا مور زمانی که در لس آنجلس زندگی میکرد، دنبالکردنِ ریچل هالیس را شروع کرد. مور که کشیش و نویسنده است، گفت «من پس از نقلمکانی که از اینسوی کشور به آنسوی آن داشتم یک دورهی انزوا را سپری میکردم و نیاز به کمی الهام داشتم. قبلاً هالیس دربارهی کشمکشهای خانوادگی و اتفاقاتی که میافتاد، روراستتر بود، و این برای من واقعاً مسرتبخش بود». مور چنان از آثار هالیس ملهم شده بود که درنهایت توانست چندین ماه در سال ۲۰۱۶، درست پیش از انتشار کتاب خودش، یک دورهی کارآموزی در شیک مدیا بگذراند. پس از کارکردن در شیک و دنبالکردن هالیس از فاصلهای نزدیکتر، مور رفتهرفته متوجه شد که هالیس متأثر از «آموزههای کامیابی» و افرادی مثل تونی رابینز است.
مور که سیاهپوست است، گفت زمانیکه کارآموزی میکرد دید که «آنجا محیط کاری بسیار متفاوتی است». او احساس میکرد مسائل نژادی نقطهی کور هالیس است، اما تنوع تیمی را که با آنها کار میکرد دوست داشت. هرچند، زمانی فرا رسید که مور -زنی که زمانی امیدوار بود تا با تلاش به سایز ۱۴ برسد، سایزی که هالیس گفت در چاقترین حالتش آن اندازه بوده- فهمید «برای ادامهی کار در آنجا یا باید بهنوعی برخی از انتظاراتم را تعدیل کنم، یا برخی از دیدگاههایم را دربارهی بدن خودم عوض کنم».
مور گفت «لحظهای که قضیه برایم واقعاً خطرناک شد زمانی بود که متوجه شدم در دستورالعمل هالیس بخشی وجود دارد که میگوید دیگران را بابت چاقبودن خجالت بدهد. حرفهای زیادی دراینباره زده میشود که چطور اضافهوزن از دستیابی شما به رؤیاهایتان جلوگیری میکند، یا اینکه ’اگر رژیمتان را رعایت نکنید، پس آدم صادقی نیستید. ‘ این جزءِ خجالتدهنده واقعاً مضر است».
هالیس در مقدمهی خودت باش دختر مینویسد «شما یک و تنها یک بار فرصت زندگی دارید، و زندگی دارد از مقابلتان میگذرد. دست از سرزنش خود بردارید، و محض رضای خدا، اجازه ندهید که دیگران نیز این کار را بکنند». اما هرکسی که این کتاب را بخواند احتمالاً رعایت قسمت آخر این نصیحت را دشوار بیابد. مشکل، و جذابیت نقایص نمایشیشده این است که فرض بگیریم همهی آن نقایص چیزهایی مربوط به گذشتهاند؛ یعنی ظاهراً آنها را فهمیدهایم، با آنها روبهرو شدهایم و از آنها درس عبرت گرفتهایم، تا زمانِ حالی را خلق کنیم که خوشبختانه عاری از آن اشتباهات پیشین است؛ و هالیس در بدترین حالت خود، کشمکشهای (بهوضوح حلشدهٔ) خود را به توصیههایی تحت لوای توانمندسازی زنان و به خود آمدنشان تبدیل میکند که به طرز عجیبی دشوارند.
هالیس در فصلی از خودت باش دختر که دربارهی «پرخوری عاطفی» و اشتیاق او به کاهش وزن است، به خواننده هشدار میدهد: «اینجاست که باید به شما بگویم که من ارزشمندم و آنطور که هستم دوست داشته میشوم. این حقیقت محض است، اما آنچه در این فصل میخواهم بگویم این نیست». طی چند صفحهی بعد، او به خجالتدادن افراد چاق ادامه میدهد: «انسانها برای بیریختبودن و اضافهوزن بیشازاندازه آفریده نشدهاند. تو میتوانی انتخاب کنی که به سوءاستفاده از بدنت ادامه بدهی، زیرا تمام دانش تو همین است… تو میتوانی انتخاب کنی که راضی به یک زندگی نصفهونیمه باشی، چون حتی نمیدانی که راه دیگری هم وجود دارد…، اما لطفاً، لطفاً برای دلایلت بهانه نتراش».
هالیس در خودت باش دختر وقت زیادی را صرف تصویر بدن میکند، اما احتمالاً هیچکجا بهاندازهی زمانیکه افرادی که «به تعهداتشان عمل نمیکنند» را تحقیر میکند، آسیبزننده و نابخردانه نیست، بهویژه زمانی که از مثال رژیمگرفتن استفاده میکند. مایکل هابز بهتازگی در مقالهای در هافینگتون پست دربارهی سوءبرداشتهای مضر دربارهی چاقی افراطی در میان پزشکان حرفهای و همچنین افراد عادی، نوشت «رژیمها فایدهای ندارند. نه فقط پالئو یا اتکینز یا ویت واچرز یا گوپ، بلکه تمام رژیمها. از سال ۱۹۵۹، تحقیقات نشان دادهاند که ۹۵ تا ۹۸ درصد تلاشها برای کاهش وزن شکست میخورند و دو سوم کسانی که رژیم میگیرند، بیش از وزنی که از دست میدهند را مجدداً کسب میکنند».
علیرغم این، بنا به گفتهی هالیس، ما نباید احترامی برای زنانی قائل باشیم که به رژیمشان پایبند نیستند، زیرا نمیتوانیم روی حرفشان حساب کنیم. او چاقی را آکنده از شرم شکست اخلاقی میکند و زنانی را که تقلا میکنند تا -یا نمیخواهند که- وزنشان را کاهش دهند، تحقیر میکند. این احتمالاً واضحترین خلاصهسازی از شقاوتی است که در فلسفهی هالیس جای گرفته است. اما مسلماً این تنها مثال نیست.
هالیس و همسرش در سال ۲۰۱۷، پیشازآنکه دخترشان نوآ که اکنون یکسالونیمه است را به فرزندی بپذیرند، دوران دشواری را از سر گذراندند. آنها ثبت نام کرده بودند تا والدینی باشند که بچهها را از مراکز سرپرستی به فرزندی میگیرند، و هالیس در سراسر کتاب دربارهی تجربهی آزاردهندهی فرایند فرزندپذیری سخن میگوید. هالیس در میانهی این چند سال پرآشوب که پر از روزهایی بود که در وضعیت بقا سپری شدند، شروع به بیشتر نوشیدن کرد. مینویسد «کمکخلبان من ودکا بود، و من قدردان حضورش در زندگیام بودم».
اما او برای والدین اصلی کودکانی که او و همسرش فکر میکردند قرار است برای همیشه به فرزندی بپذیرند، یا هیچ همدلیای ندارد یا همدلیاش بسیار ناچیز است. هنگامیکه هالیس انتظار برای سررسیدن والدین اصلی یکی از کودکان را تعریف میکند، نگرش برتریطلبانه و جهالت ارادیاش تقریباً نفسگیر است:
چطور میتوانید نوزادان را مداوماً به دیدن والدینی ببرید که آنها را تربیت نمیکنند؟ چطور از خیر نصف یک روز شنبه میگذرید تا در زمین بازی مکدونالد منتظر معتادانی بمانید که شاید بیایند و شاید نه، سپس نوزاد معصوم را به آنها تحویل میدهید و نگاه میکنید که چطور هر پیشرفتی را که در پرورش دخترشان داشتهاید نیست و نابود میکنند؟ چطور همهی این کارها را میکنید با علم به اینکه آنها دوباره به هم میرسند و کاری از شما ساخته نیست؟ اگر مثل من باشید، راهی پیدا میکنید. اما شبها، وقتی کسی به شما نگاه نمیکند، مینوشید، و وقتی اوضاع واقعاً خراب میشود، یک زاناکس هم میخورید.
هالیس مسائل گذشتهی مرتبط با نوشیدنش را پنهان نکرده است؛ در مصاحبهای در ماه سپتامبر گفت «من دچار سوءمصرف الکل بودم. تصمیمات خیلی بدی میگرفتم، و فکر میکردم خداوندا، نمیخواهم باقی زندگیام را هم اینطوری بگذرانم». اما در کتابش مشخص است کسی که خواننده باید با او همدلی کند هالیس است و والدین «معتاد» آدمهای بد داستاناند. هالیس آنقدر گستاخ است که آنها را بهخاطر فرزنددار شدنشان، و همچنین بهصورت غیرمستقیم، بهخاطر سوءمصرف خودش از الکل، سرزنش میکند. این مسئله سؤالی را پیش میکشد: هنگامیکه دو نفر دردسرهای مشابهی دارند، اما یکی سفیدپوست است و دیگری نیست، وقتی یکی پولدار است و دیگری نیست، وقتی یکی کتاب و پستهای وبلاگی مینویسد و همایشهای خودش را برگزار میکند و آنیکی به مکدونالد میرود تا برای یک ساعت در هفته فرزندش را ببیند، کدامیک قرار است آن مادرِ خوب باشد؟
خودت باش دختر، علیرغم محبوبیت انکارناپذیرش، تحسین همگانی را به همراه نداشته است. یکی از نشانههای این که این کتاب تا چه اندازه ایجاد دوگانگی کرده است، این است که تعداد زیادی از مرورهای آن در سایت آمازون که «مفیدترین» دانسته شدهاند -علیرغم نمرهی کلی ۴.۸ ستاره- به این کتاب تنها یک ستاره دادهاند: در آخرین شمارش، ۴۳ مرور از ۵۰ مرور برتر. یکی از این مرورها اینگونه آغاز میشود: «من از اینهمه اغراق دربارهی این کتاب سر در نمیآورم. تجربیات زندگی ریچل هالیس آنقدر به بینقصبودن نزدیک است و آنقدر با تجربیات زنان معمولی فاصله دارد که تقریباً هیچچیز در این کتاب نیست که واقعاً قابلمقایسه با بقیه باشد». (زیر این مرور بیش از ۵۰ نفر نظر دادهاند و تقریباً تمام آنها موافقاند».
یکی دیگر از مرورهای محبوبْ این کتاب را «اباطیل ریاکارانه» نامیده و پرسیده است که هالیس برای زنانی که سختیهای واقعی کشیدهاند چه چیزی برای عرضه دارد؟ «زنانی که فرزند از دست دادهاند چه؟ آنهایی که کتک خوردهاند، تحقیر کلامی شدهاند، به آنها تجاوز یا شلیک شده چه؟ آنهایی که مسیر زندگیشان نه در برنامهریزی مهمانی، بلکه در مشاغلی پیش میرود که غالباً مردانه است چه؟» مرورنویس سوم میگوید هالیس «وقتی یک ساعت دربارهی رابطهی بهشدت بدی که درگیرش بوده حرف میزند و بعد افشا میکند که آن شخص بدرفتار اکنون همسرش است، مرا بهکلی گیج کرد».
یکی از مرورهای برتر آمازون در وصف کتاب میگوید «صفحه به صفحه هالیس مکرراً خودنمایی میکند و گاهگداری نیز به خدا اشارهای میکند»، و شمار زیادی از ناراضیان را میتوان در مجامع آنلاین مسیحی پیدا کرد. آلیسا چایلدرز، وبلاگنویس و خواننده و آهنگساز مسیحی نوشته است «خواندن خودت باش دختر خیلی خستهام کرد. اشتباه نشود خواهران، این کتاب همهاش دربارهی شماست… مسیح به ما شادی و آرامش ارزانی میدارد، اما تنها پسازاینکه فهمیدیم که مرکز زندگیهایمان نیستیم و دیگر چیزی در ارادهی ما نیست». وبلاگنویس مسیحی دیگری نوشت که هالیس «نمیتواند آن ’دروغها‘ را بهمنزلهی جهانبینی سکولار با هرآنچه در پی دارد تشخیص بدهد، و راهحلهایش به درد خودش میخورد و مسیحباورانه نیست».
من حیرت کردم از اینکه هالیس چقدر آزادانه آیههای کتاب مقدس را برای مناسبشدن با پیامش تفسیر به رأی میکند؛ مثلاً در یکی از فصلهای کتاب دربارهی رابطهی جنسی، از رساله به عبرانیان آیهای (۱۳.۴) را نقل میکند («نکاح به هر وجه محترم باشد و بسترش غیرنجس») و میگوید «چیزی که من از خواندن این خط متوجه میشوم این است که آنچه در تختخواب من با همسرم رخ میدهد نمیتواند عجیب یا بد یا خطا باشد». هیچکدام از محققان کتاب مقدس در این کرهی خاکی، این قسمت را چنان نمیخواند که آنچه هالیس میگوید از آن برداشت شود، اما انگار الهیات سنتی برای هالیس بهاندازهی یافتن آیههایی اهمیت ندارد که ظاهراً تقویتکنندهی پیامی هستند که میخواهد برساند.
بهنظر میرسد ستارهی بخت هالیس در حال طلوع است -کتاب بعدی او به نام دست از عذرخواهی بردار دختر در ماه مارس منتشر خواهد شد- و نشانهای مبنیبر کاهش محبوبیت او دیده نمیشود؛ بلیطهای همایشهای رایز بعدی او در ماه ژوئن، تماماً فروش رفتهاند. هالیس دارد از خاکستر زندگی پیشینش بهعنوان اینفلوئنسر سبک زندگی سر بر میآورد تا ارتشی از زنان باانگیزه را رهبری کند، هم در مقام سخنران انگیزشی، هم مرشد رسانهای، هم مشاور تجاری و هم بهترین دوستی که حرفهای مسئولانه میزند. او تبدیل به واعظی نیمهسکولار شده است و گلهی خود را پیدا کرده است.
هالیس که قدم در راه استادان پیشین نصیحتهای به خودت بیا گذاشته است، مخاطبانی دارد که عمدتاً زنان سفیدپوست طبقهی متوسطاند و احتمالاً خشنود میشوند از داشتن کسی که به آنها بگوید چه کار کنند یا چگونه رؤیاهای خود را دنبال کنند که به آنها اجازه بدهد تا هرگز زیر قولی که به خودشان دادهاند نزنند. اما در زمانهای که بهنظرِ خیلیها لحظهی بحرانِ فرهنگیِ تمامعیار در ایالات متحده است، آیا زنان سفیدپوست طبقهی متوسط همانهاییاند که بیشترین نیاز را به قهرمانی داشته باشند که به آنها بگوید اولویت خود را بالاتر از همگان بدانند؟
سیستمهای بسیاری وجود دارند که تضمین میکنند آنهایی که پاییناند پایین بمانند: زندانیکردنهای تودهای، گرفتن حق رأی، هزینههای روبهرشد سلامتی، فقدان آموزش عمومی، راه باریکشوندهی دریافت شهروندی برای مهاجران؛ این فهرست ادامه دارد؛ و باوجوداین، تعداد زیادی از سفیدپوستان طبقات کارگر و متوسط (اگر میلیاردرها را فاکتور بگیریم) گویی بهنحو فزایندهای در چمبرهی اضطرابی ناشی از این ایدهاند که آنچه دارند کافی نیست، یا آنچه استحقاق آن را دارند بهنحوی توسط کسانی که استحقاقش را ندارند از آنها دریغ شده است.
هالیس مینویسد «خواهر جان، تو مسئول زندگی خودت هستی، و هیچچیزی در زندگی تو نیست که تو اجازهی بودن به آن نداده باشی». اما چربزبانی هالیس این را مشخص میکند که «خواهران» او فقط وقتی خواهر اویند که شبیه او باشند و حساب بانکی پروپیمانی مثل او داشته باشند (و اولویتهایی همچون او)، و این خطر را به جان نخرند که بیشازاندازه به میان سختیهای واقعی و آزارندهی زندگی بروند.
کتاب او هرگز به توضیح این نکته نمیرسد که معنای «صورتت را بشور» چیست، اما شما این ایده را در مییابید که حسن تعبیری است برای قویتر شدن، و در آینه نگاهی دقیق و سختگیرانه به خود انداختن، و مواجهه با دنیا با نوعی عزم عاری از توهم. ریچل هالیس دراینباره واقعاً خوب مینویسد. اما کاش خودش هم این کار را بکند.