محمدحسین شریفزادگان؛ تحولات اخیر افغانستان را میتوان از منظرهای مختلف مورد بررسی قرارداد؛ از دید فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ژئوپلیتیک، توسعه اقتصادی و اجتماعی و همچنین تأثیر روی منطقه و ایران. در اینجا صرفا به مقوله توسعه پرداخته میشود.
افغانستان جزئی از حوزه تمدن ایرانی است. ایرانیان بیشترین نزدیکی فرهنگی را به خاطر سابقه تاریخی، فرهنگ و ادب و زبان و زیست مشترک با مردم افغانستان داشتهاند و مهمترین نماد آن «خیال مشترک» مردم افغانستان و ایران با وجود گسست تاریخی تحولات توسعه بین این دو کشور است. بخش وسیعی از افغانستان جزئی از ایرانزمین بوده است.
افغانستان عمق استراتژیک فرهنگی، سیاسی و امنیتی ایران است و این امر از قرنهای پنجم و ششم شمسی تاکنون وجود دارد. آخرین آن در زمان محمدشاه قاجار تا حکومت ناصرالدینشاه در جدال برای بازپسگیری هرات بود که با حیلههای دولت انگلستان به خاطر ایجاد حائل برای عدم دسترسی ایران و عثمانی به حیطه کمپانی هند شرقی و منافع انگلستان در شبهقاره هند و ازدسترفتن هرات بود.
مردم افغانستان زندگی سنتی و به قول شومپیتر «تعادل روابط اقتصادی و اجتماعی سنتی در سطح پایینی» داشتند که با کودتاهای متعدد و اشغال توسط شوروی این تعادل به هم خورده و هرگز نتوانستند این تحول را به «تخریب خلاقانه» برای توسعه و تعادل مدرن در سطح بالاتر ارتقا دهند. هربار که افرادی مانند امیر امانالله خان (۱۹۱۹-۱۹۲۹) خواستند اصلاحاتی در این جامعه برپا کنند، ازسوی بخشهای دیگری از جامعه به علت آمادهنبودن جامعه برای تحولات گسترده و همچنین تحریک خارجی به شکست انجامید.
افغانستان با فرهنگ سنتی، سطح پایین سواد و میزان کم شهرنشینی با باورهای سنتی و روستایی پا به قرن بیستم و سپس بیستویکم گذاشت. اصلاحات دولتهای کودتایی داوودخان (۱۳۵۲) و کودتاهای متعدد مارکسیستی در افغانستان (۱۳۵۷ به بعد) که تحمیل الگوهای شوروی در جامعه سنتی و روستایی افغانستان بود، با اشغال افغانستان ازسوی شوروی (۱۳۵۸-۱۳۶۵) و نبرد همهجانبه مجاهدین افغان و کمک آمریکا به آنها به حکومت شبهدموکراتیک و سنتی مجاهدین انجامید.
ضعف «دولتسازی» توسط دولت مجاهدین و بروز اختلافات قومی و قبیلهای در افغانستان موجب شد که طالبان، جریان سلفی که در کنار مجاهدین در پاکستان شکل گرفته بود، در تطبیق با زمینههای مذهبی و سنتی جامعه افغانستان با پیشینه روستایی مورد اقبال واقع شود و با حمایت پاکستان و عربستان به حکومت برسد.
دولت طالبان (۱۳۶۵-۱۳۸۰) با پسزمینههای سنتی، سلفی و جهادی شرایط بازتولید جریان هوشمندی مانند القاعده را که از مصر، عربستان و دیگر کشورها برای جهاد علیه شوروی و با حمایت آمریکا به افغانستان آمده بودند، فراهم کرد؛ ولی اینبار نه علیه شوروی بلکه علیه آمریکا.
ماجرای ۱۱ سپتامبر و حمله حسابشده به برج دوقلو و پنتاگون خشم آمریکا برای انتقام و به قول خودشان ریشهکنکردن تروریسم را برانگیخت و حمله آمریکا و همپیمانان اروپایی به افغانستان به سقوط دولت طالبان و ایجاد فرماندهی و حکومت آمریکایی نظامی در افغانستان انجامید. حال در چنین زمینه اجتماعی-فرهنگی جامعه سنتی و قبیلهای افغانستان، آمریکا میخواست دموکراسی تبلیغی خود، جمهوری موردانتظارش و شرایط رشد و توسعه اقتصادی موردنظرش را در افغانستان پیاده کند. با پسکشیدن دولت نظامی ژنرالهای آمریکایی زمینه تدوین قانون اساسی و انتخابات ریاستجمهوری و تشکیل دولت دموکراتیک فراهم شد.
در تدوین قانون اساسی «لوییجرگه» که شورای ریشسفیدان و متنفذین جامعه بود، به تمایل جامعه به ارزشهای سنتی پادشاهی در درون یک نظام جمهوری تن داد و در بندی از قانون اساسی ظاهرشاه را از ایتالیا به افغانستان آورد و او را بابای ملت نام نهاد.
انتخابات انجام شد، ولی قوم پشتون که خود را همواره حاکم افغانستان میدانست، نمیخواست به نتایج انتخابات تن دهد و با تقلب و ایجاد مشکل، نتایج انتخابات را به نفع خود منحرف کرد و آمریکاییها مداخله کردند و نتایج یک انتخابات بهظاهر دموکراتیک را به یک مصالحه قبیلهای بین مدعیان تبدیل و شراکت در حکومت را بین آنها ایجاد کردند.
شاید جامعه افغانستان هنوز آمادگی و ظرفیت نهادی الگوی تحمیلی و آمرانه آمریکاییها را برای برقراری یک جمهوری شتابزده و متمایل به منافع آمریکا نداشت و از سویی نیز منافع قبایل و اقوام افغان که با منافع داخلی و خارجی پیوند خورده بود، اجازه چنین کاری را نمیداد.
طالبان با وجود اینکه از اریکه قدرت توسط آمریکاییها کنار رفته بود، ولی به خاطر سازگاری با جامعه روستایی، مذهبی و سنتی افغانستان عملا در این جامعه سنتی حضور یافت و بهعنوان جزئی از حیات سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان باقی ماند.
طالبان که با نگاهی سلفی، خشونتبار و اقتدارگرا با عمق کمی از معارف اسلامی به میدان سیاست آمده بود، علاوه بر سیاستهای ضدانسانی و خشونتبار، علیه حکومت دست به انواع جنایتها در ۲۰ سال گذشته زد. در مساجد، دانشگاهها، نمایشگاه کتاب، معابر و بازارها بمبگذاریهای متعدد کرد و حتی در آبخوری مدارس دخترانه سم ریخت و افراد فرهنگی، رسانهای و هنری را ترور کرد و چهرهای بسیار وحشتآلود از اسلام سلفی نشان داد و از این جهت به اهداف آمریکا در اسلامهراسی کمک شایانی کر و نشان داد که «اسلام طالبانی» بهعنوان یک اسلام وحشتزا، بدوی و غیرانسانی در مقابل اسلام رحمانی و تمدنزا و انسانی نمیتوانست به غیر از نفرت پیامی به مردم جهان و جهان اسلام عرضه کند.
دولتهای حامد کرزی و اشرف غنی در ۲۰ سال گذشته بهتدریج به فاسدترین دولتهای جهان تبدیل شدند. دولتهای دستنشانده خارجی و فاسدی که حتی کمکهای خارجی را بین خودشان تقسیم میکردند و حتی به بانکها نیز رحم نمیکردند و بانک خصوصی کابل، با وجود اینکه بانک واسطه وجوه مردم است، پولهای بانک را بین مؤسسان و مدیران بانک تقسیم و بحرانی برای سپردهگذاران ایجاد کردند. کمکهای خارجی به کانالهای فاسد وزارتخانهها وارد میشد و ساختار معیوب، ناکارآمد و فاسد دولتی بیشتر به منافع خود میاندیشیدند تا به انجام کار برای مردم فقیر و محنتزده افغانستان.
ارتش ۳۵۰ هزارنفری افغانستان با پول و آموزش آمریکا بر اساس حس وطندوستی سازمان نیافت و ساختار حکومتی جمهوری افغانستان که از قضا برای جلب حمایت مردم لفظ اسلامی را یدک میکشید، نتوانست به پدیده «دولتسازی کارآمد» در کشور اقدام کند و دولت امری نبود که از «قدرت مؤسس ملت» سرچشمه بگیرد و به همین خاطر نتوانستند دولت-ملت را ذیل جمهوری ایجاد کنند.
هرگاه که طالبان به مردم یا نهادهای اجتماعی حمله میکرد، دولت قادر به دفاع از آن نبود و بهتدریج اعتماد بین دولت و مردم تضعیف میشد و بخشهایی از جامعه سنتی و مذهبی افغانستان به نهادهای سنتی ازجمله جریان طالبان بیشتر از دولت اعتماد پیدا میکردند.
افغانستان بعد از اشغال از سوی شوروی و شکست آن همواره نتوانست دولت پایداری به خود ببیند و دچار «پدیده بیدولتی» شد. دولتی که نمیتواند امنیت ایجاد کند، نمیتواند رشد اقتصادی و اشتغال مولد ایجاد کند. نمیتواند هدایت اجتماعی و فرهنگی لازم را برقرار سازد، نمیتواند نظام مالی بانکی سالمی در کشور ایجاد و کمکهای خارجی را تبدیل به توسعه و پیشرفت کند و آن را در مسیر فسادآلود خود تلف میکند و حتی نمیتواند با سازگاری با همه اقوام و زبانها وحدت ملی به وجود آورد.
اینها خودبهخود کشور را به سوی «پدیده بیدولتی» میکشاند. افغانستان اگرچه فرهنگ غنی تاریخی و سنتیای دارد، ولی در «توسعه فرهنگی» یعنی «تغییر در ادراکات جامعه» که لازمه توسعه سیاسی و اقتصادی مدرن است، تحول چندانی نداشته و همچنین در «توسعه اجتماعی» که تغییر در «مناسبات اجتماعی» برای ساختن جامعه مدنی است، با وجود جامعه جوان، نتوانست موفقیت لازم را که پیشنیاز توسعه مدرن است، به دست آورد.
افغانستان با فرهنگ غنی تاریخی و سنتی بااهمیتی که دارد، برای ورود به جامعه مدرن و توسعه سیاسی و اقتصادی باید زمینههای توسعه فرهنگی، یعنی تغییر در ادراکات جامعه و توسعه اجتماعی بهعنوان تغییر در مناسبات اجتماعی را فراهم سازد. توسعه سیاسی و اقتصادی اگرچه ممکن است لازم و ملزوم هم نباشند، ولی به هم وابستهاند و برای توسعه اقتصادی حداقلی از توسعه سیاسی یعنی «تغییر در مناسبات قدرت» و «مشارکت مردم» از طریق نوعی دموکراسی که با شرایط تاریخی و اجتماعی جامعه سازگار باشد، لازم است.
افغانستان با وجود تحولات نامتقارن در نظام قدرت متأسفانه از توسعه سیاسی و اقتصادی لازم برای مشارکت مردم و آمادگی برای مشارکت قانونمند مردم در قدرت رنج میبرد. اگرچه آمریکا بعد از ۱۱ سپتامبر با حمله به افغانستان متأثر از شتابزدگی و برخورد انعکاسی برای مبارزه با القاعده بود، ولی در کنار آن ادعای نجات مردم افغانستان، برقراری دولت مدرن، دموکراسی، نظام اداری و ارتش مدرن و رشد و توسعه اقتصادی برای مردم افغانستان داشت و در طول این ۲۰ سال که طولانیترین جنگ خارجی آمریکا بود، نتوانست به اهداف خود برسد.
دولتی دستنشانده و ناکارآمد، سازماندهی و آموزش ارتش ۳۵۰هزارنفری که بدون ایدهها و آرمانهای وطندوستانه شکل گرفته بود، سرازیرکردن کمکهای خارجی و آلودهکردن بدنه دولت به پولهای بادآورده که حاصل کار و تلاش جامعه نبود و نوعی رانت خارجی تلقی میشد و تقسیم آن بین شرکتهای خارجی و کارگزاران فاسد دولت افغانستان، چیزی برای توسعه کشور باقی نمیگذاشت.
آنچه بعد از ۲۰ سال در سرزمین افغانستان باقی ماند، شامل دولتی فاسد و دستنشانده پولهای خارجی، بهوجودآمدن رانت در بدنه فاسد و غیرتوسعهای، بیدولتی در ساختاری که قادر به حمایت از ملت نبود و ارتش دستساخت خارجی و بیگانه به اهداف، انگیزهها و آرمانهای ملی و وطندوستانه، یک بار دیگر ثابت کرد توسعه ملی درونزاست و نمیتوان از بیرون آن را بر جامعهای تحمیل کرد.
اگر ظرفیت درونی وجود داشته باشد، عوامل برونزا نیز میتوانند (مثل ژاپن و آلمان بعد از جنگ جهانی) به کار توسعه کشور درآیند. افغانستان امروز دوباره و چندباره این درس اول توسعه را به آزمون جهانی گذاشت که توسعه را نمیتوان از بیرون به «پیکره جامعه دوخت»، بلکه باید بر اندام آن جامعه و بر اساس ظرفیتهای درونی آن «بافته شود»؛ یعنی «توسعه دوختنی نیست، بافتنی است».
منبع: روزنامه شرق