استاد دانشکده روابط بین الملل وزارت خارجه گفت: اگر ایران امارت اسلامی را به رسمیت بشناسد به نوعی نقض غرض است. آن هم در حالی که ایدئولوژی و سلوک طالبان را در گذشتهای نه چندان دور دیده ایم. طالبانی که هم اکنون از آن صحبت میکنیم یاد گرفته است که معنی مذاکره کردن و سر میز نشستن چیست.
سال ۲۰۲۱ صفحه مهمی را برای ثبت در تاریخ از خود به جای گذاشت؛ صفحهای که شاید بزرگترین بازنده این واقعه تاریخی آرزو میکرد تا رقم نخورد یا حداقل به مسیر کنونی ختم نمیشد. اما عدم درک صحیح واقعیات میدانی، اشتباه محاسباتی در دهههای قبل برای ایالات متحده درس عبرت نشد تا این بار یکی فاجعه بار وقایع تاریخ رقم بخورد.
خبرآنلاین در ادامه نوشت: خروج فضاحت بار نیروهای نظامی آمریکا پس از دو دهه اشغالگری به بهانه مبارزه با تروریسم و به ارمغان آوردن (دموکراسی!)، کار را به جایی رساند که با سقوط دولت دست نشانده غنی، واشنگتن حتی از تأمین امنیت نیروهای نظامی و کارکنانش عاجز ماند. حال با فرار آمریکاییها سکان هدایت افغانستان به دست طالبان افتاده و مشخص نیست کابل در آینده به سمت کدام مسیر قدم خواهد گذاشت.
به ویژه آنکه همسایه نزدیک و تاثیرگذاری را به نام ایران با پیوند عمیق فرهنگی و دینی در کنار خود میبیند و بدون این شک این روابط دو کشور در آینده بر روابط ایران با سایر کشورهای جهان اثر مستقیم خواهد گذاشت. در همین راستا دکتر سید علاءالدین غروی استاد دانشکده روابط بین الملل وزارت خارجه در گفتگویی زوایای مختلف تحولات اخیر افغانستان را مورد بررسی قرار میدهد که در ادامه مشروح آن را میخوانید:
تصرف شهرهای مختلف افغانستان و قدرت گیری گروه طالبان باعث شوکه شدن جهان شد و شاید بتوان به عوامل متعددی در این خصوص ذکر کرد. در ابتدای بحث لطفا برآیند کلی را در خصوص این تحولات بیان بفرمایید.
افغانستان و ایران پیوند بسیار نزدیکی با یکدیگر به لحاظ تاریخی دارند. بخش بزرگی از این کشور خراسان بزرگ ایران بود. شهرهایی مانند هرات، بلخ، سمرقند، بخارا و مرو زمانی جز امپراطوری ایران محسوب میشدند و در واقع بخشی از ایران فرهنگی و تمدنی امروز نیز به شمار میروند. به هر حال همه ایرانیان حساسیت خاصی نسبت به مسائل جاری افغانستان دارند. شیعه و یا سنی تفاوتی ندارد چرا که بخش قابل توجهی از آنها هم زبان و هم نژاد ما ایرانیها بوده و مردم ایران نیز به سرنوشت این کشور و مردمان آن علاقهمند هستند.
به عنوان معلم تاریخ سیاسی و تاریخ روابط خارجی همواره در درسها و سخنرانی هایم حادثه از دست رفتن هرات (بخوانید افغانستان) را به عنوان یک فاجعه بزرگ در دیپلماسی و تاریخ معاصر ایران در دو قرن اخیر مورد بحث قرار داده ام. افسوس میخورم که با دسیسه دولت استعماری انگلیس، چطور آنها در مقطع حساسی به خاطر منافع مستعمراتی نامشروع خود در هند، و حضور در خلیج فارس، دست به چنین اقدامی زدند.
مورخین آنگلو ساکسون، اروپاییها و آمریکاییها از هرات به عنوان (Gate Of India) یا همان دروازه ورودی هند یاد میکردند. در یک کتاب انگلیسی قدیمی (سفرنامه یک انگلیسی) دیده بودم که از هرات به عنوان یک شهر ثروتمند و آباد و به عنوان یکی از شهرهای بزرگ آسیا و خراسان نام برده شده بود. شهر هرات، پایتخت دوم شاه عباس صفوی نیز محسوب میشد.
پس از وقوع دو جنگ در سالهای ۱۸۳۷ (خورشیدی ۱۲۱۶) و ۱۸۵۶ (خورشیدی ۱۲۳۶) که در دوران محمدشاه و ناصر الدین شاه قاجار رخ داد، انگلیسیها هرات و به تبع آن افغانستان را از ایران جدا کردند. حضور ارتش انگلیس در مرزهای شرقی و نیز جنوب ایران (خلیج فارس و استانهای جنوبی) نهایتا و بطور نا خواسته، دولت استعماری انگلیس را همسایه ایران نمود.
پیش از این و پس از افول قدرت حکومت در ایران بویژه پس از قتل آغا محمد خان قاجار، در دهههای پایانی قرن هجدهم و عمدتا در قرن نوزدهم، روسها سرزمینهای آسیایی ایران یعنی خان نشینهای آسیای میانه را یکی پس از دیگری تصرف کردند، تا در نهایت با ایران همسایه شوند و راه رسیدن به هند و خلیج فارس را کوتاهتر نمایند.
در دوره سلطنت محمد شاه قاجار، انگلیسیها دست به تحریک کامران میرزا، والی هرات زدند تا با نافرمانی، زمینه جدایی هرات و در واقع افغانستان را از ایران فراهم سازند. لازم به یادآوری است که تا دهههای آغازین قرن هجدهم، افغانستان بخشی از سرزمینهای دولت مقتدر صفوی بوده و پایتخت دوم شاه عباس بزرگ نیز بود.
درست در زمانی که محمدشاه قاجار به سمت هرات لشگرکشی کرد، دولت انگلیس تهدید کرد که در صورت ورود سپاه ایران به هرات با حضور نیروهای انگلیسی در بندر بوشهر مواجه میشود و این نظامیان شهرهای جنوبی را تصرف خواهند کرد. در این راستا انگلیسیها تهدید خود را توانستند عملی کنند و نیروهای خود را بعنوان اهرم فشار، در جزیره خارگ پیاده کردند.
وقتی محمدشاه قاجار متوجه چنین تهدیدی شد عقب نشینی کرد و به پایتخت بازگشت. تقریبا با گذشت ۲۰ سال یعنی در سال ۱۸۵۷ ناصرالدین شاه لشگری را به فرماندهی خود ساماندهی کرد، هرات در آن برهه کاملا محاصره شد و هنگامی که لشکر ایرانیان خواستند وارد آن شوند «مک نیل» سفیر انگلیس که فردی بسیار گستاخ و بی ادب بود و از فرط نگرانی در کنار اردوی شاه حضور یافته بود تهدید کرد که در صورت ورود ارتش به هرات، شهرهای جنوب ایران توسط نیروهای انگلیسی اشغال خواهد شد. وی تهدید کرد که کشتیهای انگلیسی نیز در نزدیکی این شهرها هستند.
البته تهدید انگلیسیها واقعی بود چرا که قدرت بزرگ دریایی داشتند و با برخورداری از قدرت جهانی خود در دوران اوج استعماریشان، تهدید خود را عملی میکردند. از همین رو ناصرالدین شاه نیز به خوبی میدانست که انگلیسیها دست به تصرف شهرهای جنوبی ایران خواهند زد.
اینجا بود که او نیز مانند پدرش عقب نشینی کرد. البته برای روسها نیز مهم بود که هرات در کنترل ایران باشد، چون میتوانستند از طریق آن به هند وارد شوند یا حد اقل به انگلیس فشار بیاورند، اما انگلیسیها سیاست حساب شدهای را در پیش گرفتند. سرانجام با پا درمیانی فرانسویها و طی کنفرانس پاریس در سال ۱۸۵۷ رسما معاهدهای با ایران امضا شد که طی آن ایران نباید هیچ نگاهی به هرات داشته باشد.
در نهایت هرات از ایران جدا شد و سبب شد تا این فاجعه بر سر این سرزمین بیاید. انگلیسیها در آن دوره ایران را یک (Buffer State) یا یک کشور حائل قلمداد میکردند و جدایی هرات سبب شد تا سرنوشت تازهای برای آن رقم بخورد که امروز ما شاهد آن هستیم. این مقدمه را عنوان کردم تا به مسائل روز و جاری و نیز اهمیت افغانستان برای ایران بپردازم.
برای ورود به موضوع بد نیست که تحولات را از گذشته بررسی کنیم که در برههای پس از قدرت گرفتن طالبان در افغانستان، حوادثی مانند ۱۱ سپتامبر و در ارتباط بودن طالبان با القاعده و لشگرکشی آمریکا به این کشور رخ داد. به نظر شما در این دو دهه چه عواملی افغانستان را به سمت و سوی تحولات جدید سوق داد؟
تحولات افغانستان چنان سریع پیش رفت که هیچ کس انتظار نداشت. پس از خروج (فرار؟) شتابان آمریکاییها از کابل و هرج و مرج ناشی از آن، عمدتا بخاطر هزاران نفر از همکاران آمریکاییها که جا مانده بودند و از اینکه بدست طالبان بیفتند هراس داشتند، تمام اخبار جهان بر فرودگاه کابل متمرکز شد.
صرفنظر از چند و، چون نظامی - سیاسی قضیه، تنها نگاه به آن جمعیتی که چند هفته است زیر آفتاب سوزان تابستان در حال ته تفنگ خوردن، باتوم خوردن، هل داده شدن و یا کشته شدن هستند که دوازده نفر از این مردم نگون بخت با آویزان شدن از چرخهای هواپیماها سقوط کرده و مرده اند، تنها از دیدگاه اخلاقی چه چیزی را نشان میدهد.
چند گزارش یا مقاله در باره سبعیت، بی آزرمی و ضد اخلاق بودن آمریکاییها باید نوشته شود؟. این امپراتوری همان است که توانست در عرض یک هفته پانصد هزار نیرو در صحرای عربستان مستقر کند که از آنجا به عراق (۱۹۹۱) حمله کنند. همان عملیاتی که ده میلیارد دلار بصورت اسکناس به آنجا فرستادند و کمپانی هالیبرتن که دیک چینی عضو هیات مدیره اش بوده بدون مناقصه قرارداد یازده میلیارد دلاری برای تامین ملزومات خواب و خوراک و تفریحات نیروها بست و دست آخر هیچ سندی هم از محل هزینه آن ده میلیارد بدست نیامد.
با عنایت به آنچه که گفته شد، آیا برای ارتش آمریکا برنامه ریزی برای خروج همکاران افغانستانی ارتش و سفارت آمریکا و خانواده هایشان به شکلی منظم و با حفظ شئون انسانی آنها، ممکن نبود؟
دیدن بلینکن، وزیر دفاع و کامیلا هریس در دو طرف بایدن خیلی شش در چهار و شیک و مرتب که درباره توجیه این جنایتشان سخنان سنجیده! بر زبان میرانند، درست همزمان با پخش آن صحنههای بشدت تاثر انگیز و تحقیر کننده، چه چیزی به ما میگوید: خودی و غیر خودی (us and them!)، غربی و ناغربی، پیشرفته و درحال پیشرفت! شمال ثروتمند و جنوب فقیر، نه، اصلا آدمهای درجه یک و آدمهای درجه دو.
خوب است یکی از تحلیلگران شیفته امپراتوری، تحلیلی هم درباره معنی و مفهوم ملت سازی همراه با چاشنی دموکراسی (nation building) مورد ادعای آمریکایی ها، یا در عمل تخریب یک ملت یا (nation destruction) یا ملت کشی این امپریالیسم بنویسد.
تونی بلیر، که دست در دست آمریکا داشته، عکس یادگاری اش با سربازان انگلیسی راهی افغانستان را نشان میدهند، میگوید: رها کردن افغانستان و مردم آنجا یک کار تراژیک، خطرناک، و غیرضروری بوده که نه در مسیر منافع آنها و نه ما است. این کار آمریکا، از دید هر کسی از رهبران غربی که در این باره نظر بدهند، به قول خودشان یک ارز بی ثبات است (unstable currency).
واقعیت تلخ و گزنده این است که عرق یا حمیت ملی در افغانستان که در گذر سالیان دراز بشدت آسیب دیده بود و خط قرمزهای بین بیگانه و خودی سخت بیرنگ شده بود، با این رویداد چنان آسیبی دیده که مگر معجزهای پیش بیاید که در دهههای آینده مرمت شود.
برای فهم بهتر فاجعه امروزین افغانستان بهتر است به عقب برگردیم و زمینههای حضور یا دخالت قدرتهای جهانی در این سرزمین را مرور کنیم. هفتم اردیبهشت ۱۳۵۷ چپها با کودتا برعلیه داوود خان قدرت را بدست گرفتند و در دی ماه ۱۳۵۸ نیروهای شوروی وارد کابل شدند. در این فاصله چند گروه چپ با هم منازعه کردند و دست آخر گروهی که دکتر نجیب الله به آن وابسته بود و بیشتر سوسیال دموکرات بود و به فرهنگ مذهبی افغانستان نیز توجه داشت بر قدرت ماند.
رابرت گیتس که آن زمان معاون سیا بود و بعد به ریاست آن سازمان رسید و در دولتهای جرج دبلیو و اوباما وزیر جنگ آمریکا بود، خاطرات آن روزها را در یکی از کتابهای متعددش منتشر کرد. او نوشت: ما برای براندازی چپ ها، اقدام به مجاهدسازی کردیم و بیش از یک میلیون نسخه از آیات جهاد قرآن را در سعودی و دیگر کشورهای مسلمان چاپ و پخش کردیم.
خبرنگار نشریه نوول ابزرواتور در رابطه با نکات مورد اشاره گیتس، مصاحبهای با زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر کرد. برژینسکی در تائید نوشته گیتس گفت: روایت رسمی این است که پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، ما نسبت به آموزش و تجهیز مجاهدین اقدام کردیم، ولی واقعیت بجز آنست.
شش ماه پیش از ورود نیروهای شوروی به کابل، پرزیدنت کارتر طی یک حکم حکومتی دستور مجاهد پروری را صادر کرد، من یک یادداشت به پرزیدنت فرستادم و در آن نوشتم که با این کاری که ما میکنیم، عملا روسها را به افغانستان خواهیم کشاند. شش ماه بعد که روسها وارد شدند، من در (نت) یادداشت دیگری به رئیس جمهور کارتر نوشتم: حالا وقت آنست که ما بنشینیم و ویتنام روسها را تماشا کنیم.
خبرنگار از برژینسکی پرسید برای شما کشته شدن هزاران نفر مردم غیر نظامی در افغانستان و ویران شدن کشور و معتاد شدن هزاران نفر در افغانستان و پاکستان اهمیتی نداشت؟ برژینسکی با پوزخند پاسخ داد: پیروز شدن در جنگ سرد مهمتر است یا دلسوزی برای مشتی افغان؟! Bunch of Afghans اینها را زنده یاد چالمرز جانسون مورخ نامدار که خود شش سال مشاور سیا بوده است در سه گانه «افسوسهای امپایر The Sorrows of Empire» آورده است.
با چیرگی طالبان در دو هفته گذشته، جان پیلجر (John Pilger) پژوهشگر، مستند ساز و ژورنالیست و انساندوستی بسیار فرهیخته که از ویتنام تا حالا در حال افشاگری جنایات امپریالیستها است، یک ویدئوی کوتاه در این باره منتشر کرد که در آن میگوید: با روی کار آمدن چپها جیمی کارتر یک بودجه پانصد میلیون دلاری برای آموزش و تجهیز و تسلیح مجاهدین اختصاص داد. جنایت پیشگانی مانند هیلاری کلینتون آگاهانه، پروژه مجاهد سازی را به ریگان نسبت میدهند و آن را به بعد از اشغال افغانستان توسط شوروی نسبت میدهند در حالی که واقعیت غیر از این است.
این روزها فیلم سخنرانی برژینسکی در مرز پاکستان - افغانستان در جمع مجاهدین و همکلاسیهای بن لادن نشان داده میشود که با اشاره انگشتش به درون افغانستان میگوید: ما شما را پشتیبانی میکنیم تا روسهای لامذهب را بیرون کنید و مانند گذشته براحتی در مساجدتان به عبادت بپردازید! میگوید آمریکا با همکاری سازمان سری اطلاعات بریتانیا MI۶ (Secret Intelligence Service) دست به آموزش مجاهدین زدند که از آن القاعده، طالبان و متعاقبا، حادثه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ به وجود آمدند.
پس از چیره شدن طالبان بر افغانستان دولت بیل کلینتون با طالبان وارد مذاکره شد که خط لوله نفت و گاز آسیای مرکزی را از مسیر افغانستان اجرا کنند (در مخالفت با گزینه مسیر ایران که تا یک بیستم ارزانتر تمام میشد). مادلین البرایت در مذاکره دائمی با طالبان بود و گفته میشود که وعده به رسمیت شناختن طالبان را هم داده بود.
دستکم در نیم قرن گذشته ما شاهد ناکامیهای فراوان این قدرتهای خود- شکست-ناپذیر- بین بوده ایم. حتی از دید کاملا مادی هم باید چرایی و چگونگی را از کسانی مانند جیمی کارتر گرفته تا ریگان و بیل کلینتون و جرج دبلیو و اوباما و ترامپ و حالا بایدن پرسید.
وزیر خارجه انگلیس در پارلمان صریحا میگوید ما باید بپذیریم که آمریکا با ما رفتار غیرقابل قبول داشته، پس قابل اعتماد نیست. بوریس جانسون یکشنبه به بایدن زنگ میزند که به او بگوید چنین کاری نکن، ولی بایدن سه روز بعد به درخواست مکالمه بوریس پاسخ میدهد. سران ناتو که در اینگونه توطئهها دخیل بوده اند، این روزها احساس شدید تحقیر شدگی دارند.
پرزیدنت اوباما چهارسال، تلاشی سخت کرد و به اصطلاح دکترین Pivot to Asia را علم کرد و توانست دوازده کشور ساحل نشین اقیانوس کبیر را دور هم جمع کند و پیمان TPP را به امضا سران آن کشورها رساند و صریحا گفت ما با اینکار دست چین را باز خواهیم داشت. ولی در عمل، این چین بود که دوازده کشور را به چهارده رساند و دست آمریکا را به اصطلاح در پوست گردو گذاشت، به اصطلاح خر خودش را راند و به آمریکاییها خندید.
آمریکا چند ده میلیون دلار هزینه ارتش افغانستان نکرد بلکه چند میلیارد دلار هزینه کرد که چند روز پیش بایدن میگفت ما حتی حقوق و هزینه زندگی ارتشیان افغانستان را میپرداختیم.
بله اگر همه در این قضیه باخته باشند، غولهای اسلحه سازی آمریکا مانند ریتیان و لاکهید مارتین و... نیز پیمانکاران آدمکشی و جاسوسی کاملا برنده بوده اند و بی گمان برای اینکه جلوی افت ارزش سهامشان را بگیرند حتما در حال طراحی برای به وجود آوردن نیاز به اسلحه و جنگ هستند. اگر به سخنرانی اریک پرینس، بنیانگذار بزرگترین ارتش مزدور و بدنام، بلک واتر (که پس از قتل عام در میدان نیسور بغداد توسط آدمکشانش نام تشکیلاتش را به آکادمی عوض کرد) توجه کنیم، این نکته کاملا روشن میشود.
در پایان این بخش باید به این سوال مهم توجه کرد: آیا وجود تریلیونها دلار منابع زیر زمینی در افغانستان این کلپتوکراتهای غارتگر و آدمخوار را بی خیال خواهد گذاشت؟ مسلما، نه.
پس از شکست طالبان حامد کرزی در آن برهه به طور انتقالی و موقت قدرت را در دست گرفت و پس از چندی از طریق انتخابات رئیس جمهور شد. البته کرزی در انتخابات تک نامزدی با مشارکت زیر ده درصد رئیس جمهور شد و تنها مقام مهم جهانی در مراسم سوگند او هیلاری کلینتون بود که با آن خنده (کریه) معروف اش از استقرار دموکراسی در افغانستان اظهار خوشحالی نموده و متعاقبا آمریکاییها برای پیروزیشان به خود بالیدند.
سوالهایی که این روزها در افکار عمومی به وجود آمده این است که آیا تسلیم اشرف غنی و ارتش افغانستان، با توافق و حتی دستور آمریکا نبوده است؟
اکنون میلیاردها دلار اسلحه در اختیار طالبان قرار گرفته و با تسلیم ارتش همه کادرهای آموزش دیده هوائی و زمینی (البته آنهایی که جرات داشته و کشورشان را ترک نکرده باشند!) در اختیار مقامات امارت اسلامی قرار خواهد گرفت. بررسی این تحولات درک بیشتری به منظور چگونگی رقم خوردن این فاجعه به ما میدهد.
برای درک بهتر این رویداد تلخ، باید دو دهه گذشته از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ را بررسی کرد که چگونه آمریکاییها میلیاردها دلار صرف کردند تا دولت دست نشاندهای را در افغانستان بر سر کار آورند. عملکرد ۲۰ ساله آمریکا در صرف هزینههای هنگفت، حضور نظامی گسترده و مستشاری و کمکهای لجستیکی در نهایت به وضعیت فعلی منجر شد که طالبان تنها ظرف چند روز توانستد بیشتر ولایات را تصرف کرده و در آخرین گام، کابل را به کنترل خود در آورند.
نیروهای نظامی افغانستان در این بین کشته نشدند و نشنیدیم که مثلا فرماندهی هم در طی جنگ جان خود را از دست بدهد. متأسفانه خبری از مقاومت ندیدیم و در خبرها شاهد بودیم که فرماندهان تسلیم میشوند یا به کشورهای همجوار فرار میکنند؛ بنابراین اگر دادگاهی تاریخی و بر مبنای وجدان تشکیل دهیم متهم اول آن آمریکاییها هستند. در دهههای قبل دیدیم که آمریکا مدعی شد که اسامه بن لادن را کشته است و با قطعنامهای همه کشورها را مجبور کرد که با تروریسم مبارزه کنند و هر سال نیز گزارش دهند و از همین رو مدعی مبارزه با تروریسم شدند.
آمریکاییها با هلی کوپترهای نظامی شنوک، کارکنان سفارت خود و دیگر کشورهای دوست را از خاک افغانستان خارج کردند و حتی به دولت دست نشانده خود یعنی اشرف غنی هم اطلاع ندادند که نیروهای آمریکایی در حال خروج از پایگاه بگرام هستند! از همین رو میبینیم که واشنگتن حتی به دولت دست نشانده خود نیز ذرهای احترام قائل نشد تا از قبل تمهیداتی را بیندیشد و دولت پایگاه بگرام را تحویل بگیرد. پایگاهی که بسیاری از زندانیان طالبان و داعش در آن حضور دارند (یا داشتند!).
در واکنش به پیشرویهای طالبان دیدیم که آمریکا حملات نمایشی را با استفاده از بمب افکنها انجام داد که موجب نارضایتی طالبان شد. این گروه مساله توافق دوحه را پیش کشید و به آمریکا گفت که نباید این حملهها را انجام میداد. آمریکا نیز اعلام کرد که طالبان قرار بود حملات محدود انجام دهد. آمریکا در جریان سرنگونی صدام نیز عملیاتهای بمباران را در عراق انجام داد که منجر به کشته شدن بسیاری از مردم عادی این کشور شد.
عملکرد دولتهای فاسد به ویژه اشرف غنی به خوبی نشان میدهد که افغانستان در چه وضعیتی به سر میبرد و تحولات به چه سرعتی طی میشود. به ویژه آنکه این اواخر در هرات ناامنی، دزدی و قتل به بالاترین حد خود رسیده بود. وقتی از دوستان هراتی خود از وضعیت شهر هرات سوال کردم گفتند در این چند روزی که طالبان بر افغانستان مسلط شده اند، مردم به راحتی میخوابند و خبری از قتل و دزدی نیست و حتی صدای شلیک گلوله هم شنیده نمیشود! این را میتوان پوست اندازی و یا تغییر تاکتیک طالبان دانست.
طی ۲۰ سال گذشته کمکهای اروپا، آمریکا و نهادهای بین المللی میتوانست صرف زیرساختهای افغانستان شود که مقداری کمی از آن صرف این امور شد و بقیه آن به جیب دولتمردان فاسد رفت. حتی ایران نیز کمکهای ارزندهای به افغانستان داشت. در جریان کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ که برای بازسازی افغانستان برگزار شد، تاکید بر جمع آوری کمکهای مالی از سوی کشورهای شرکت کننده بود. نماینده ایران نیز در آن نشست حضور داشت.
بسیاری از کشورها مبالغی را تقبل کردند که ایران نیز جز آنها بود. البته ایران با اطلاع از ساختار فاسد حکومتی در افغانستان به طور مستقیم کمک مالی نکرد و آن را در آموزش (مدارس)، آموزش عالی و سایر طرحهای زیربنایی سرمایه گذاری کرد که البته پروژه آزاد راه هرات تا مشهد نیز جزیی از آن بود. با این اقدامات دولت ایران تا حدود زیادی سهم خود را ادا کرد.
اما کشورهای غربی به بسیاری از وعدههای خود عمل نکردند و گامی مثبت در جهت استقرار یک جامعه مدنی با کمک به زیر ساختهای توسعهای از قبیل توسعه آموزش و ایجاد ارتش ملی و ... برنداشتند. بالعکس، مشکلات کشور بیشتر شد و زیر سایه دولت آمریکا تولید و صادرات تریاک چندین برابر شد که در حال حاضر یکی از منابع درآمد طالبان نیز تولید و فروش مواد مخدر یعنی تریاک است.
در این میان نقش پاکستان چه بود؟ میدانیم که استخبارات این کشور یکی از حامیان مهم طالبان است با اینحال تحلیل شما از نقش امروز اسلام آباد چیست؟
در موضوع افغانستان متهم ردیف دوم پاکستان است. این روز ها، این کشور به اصطلاح با دم خود گردو میشکند! چرا که آی اس آی یا سازمان اطلاعات ارتش پاکستان در خلق، آموزش و اعزام طالبان به افغانستان در چند دهه گذشته، نقش کلیدی داشته است و یکی از پدران طالبان است.
دلارهای نفتی که از عربستان جاری میشد منبع تغذیه طالبان شد و بخشی از این مبالغ به جیب دولت پاکستان هم میرفت. در سال ۱۳۶۳ سفری به پاکستان داشتم و شاهد بودم مسجدی باشکوه در اسلام آباد در حال ساخت بود. گفته میشد عربستان ۷۰۰ میلیون دلار پول به پاکستان داده و برخی مقامات دولتی فاسد این کشور بیشتر این پول را به جیب خودشان ریخته اند و تنها بخشی از این مبلغ را در این مسجد هزینه کرده اند. البته این مسجد شامل مدرسه، خوابگاه و دانشگاه برای ترویج وهابیتی میشد که بعدها طالبان از آن متولد شد.
مدارس بسیار زیاد دیگری، البته با پول سعودیها در پاکستان ساخته شد. در واقع، پول عربستان و نیروی اطلاعاتی پاکستان طالبان را شکل داد. هر چند تفکر القاعده از دنیای عرب و سلفی گری آمد، اما رحِمی که طالبان در آن پرورش یافت پاکستان بود. اگر خواست پاکستان و کمکهای تسلیحاتی آن نبود امروز طالبان قادر نبود که در افغانستان حاکم شود.
قدرتهای حامی طالبان به این گروه گوشزد کرده اند که اگر بخواهند رویه سابق یعنی قتل عام و خشونت را ادامه دهند نمیتوانند در افغانستان حکومت کنند. از همین رو شاهد هستیم که طالبان بیانیه صادر میکند و اعلام میکند که مدارس را نمیبندد، دختران میتوانند به مدرسه و زنان شاغل نیز سرکار بروند.
خطر طالبان برای ایران را چه طور ارزیابی میکنید؟
نکته بسیار قابل توجه این است که مهمترین همسایه افغانستان که میتواند از روی کار آمدن طالبان نگران باشد ایران است. تکلیف کشورهای حامی که مشخص است. کشورهای مانند تاجیکستان، ازبکستان و ... از طالبان تضمین گرفته اند که کاری به کار آنها نداشته باشند؛ و این ما هستیم که باید نگران باشیم. الان سعودیها با قدرت گیری طالبان در افغانستان بسیار خوشحال هستند و احساس پیروزی میکنند که توانستند یک یار دیگر حکومتی با اندیشه سلفی- وهابی در مرزهای شرقی ایران شیعی ایجاد کنند.
این کشور هزینههای زیادی را برای رشد سلفی گری در کشورهای اسلامی صرف کرد و حالا اوضاع افغانستان را به نفع خود میبیند. به هر حال امارت اسلامی در نزدیکی ایران قرار است مستقر شود و باید پرسید تکلیف ما چیست؟ برخی از مردم افغانستان و پناهجوها از ایران گله دارند که چرا حمایتی از مردم افغانستان انجام نداد، هر چند که انتظار دخالت نظامی نداشتند و خواستار حمایت معنوی و سیاسی بودند. البته من سیاست ایران را در عدم مداخله نظامی هوشمندانه میدانم.
حتی در قضیه مزار شریف که بسیاری معتقد بودند وقت انتقام گیری ایران است مسئولان مربوطه در کشور تصمیم گرفتند که دست به اقدامی نزنند چرا که چنین اقدامی میتوانست بسیار خطرناک باشد، اینکه ایران را وارد جنگی کند که پایانش روشن نبود. در حال حاضر نیز عقل حکم نمیکند که ایران وارد افغانستان شود و دخالت کند، ولی یک هم نوایی و همدردی با مردم افغانستان و جامعه مدنی این کشور به واسطه همزبانی میتوانست مفید واقع شود. حداقل خواسته آنان شاید این بود که ایران با اقداماتی از شدت روند رشد و قدرت گیری طالبان بکاهد.
با توجه به نقطه اشتراکات طالبان با گروههای سلفی و تکفیری مثل داعش و القاعده آیا چنین مسالهای میتواند به لحاظ امنیتی ایران را تهدید کند؟
القاعده در حال حاضر یک سازمان تروریستی شکست خورده به شمار میرود. در خود طالبان نیز شاهد اختلافاتی هستیم که منجر به انشعابهایی نیز شده است. کما اینکه در القاعده نیز اختلاف نظر به وجود آمد و این گروه نیز دچار انشعاب شد. اینکه یک گروهی با تفکر سلفی در کنار ما حاکم شود بسیار نگران کننده است یعنی حکومتی با اعتقاد به امارات اسلامی که داعش نیز از آن یاد میکرد، در همسایگی ما قد علم کند.
به هر روی، به ادامه بحث میپردازیم. طالبان در مانیفست خود به موارد خوبی دال بر مشارکت دادن همه تفکرات موجود در این کشور، احترام به اقلیت شیعه، آزادی تحصیل دختران، کار کردن زنان در ادارات و مدارس بشرط رعایت حجاب و ... اشاره کرده است تا ما و دیگران آنها را تروریست خطاب نکنیم و بعنوان یک دولت، قبولشان کنیم، اما در این بین و برای ما و افکار عمومی جهان دوگانه تروریسم خوب و تروریسم بد مطرح میشود.
شکی نیست که طالبان یک گروه تروریستی به شمار میرود. ملت ایران حادثه مزار شریف را دیده و طعم تلخ آن را چشیده اند که چگونه دیپلماتها و خبرنگاران ایرانی قتل عام شدند. کارهای شنیع دیگر همچون کشتار شیعیان در بامیان، رفتار غیر انسانی با زنان و ... که این گروه در دهههای اخیر انجام داده را دیده ایم. حال باید ببینیم که ایران تکلیفش با این مساله چیست. یکی از چالشهای بزرگ سیاست خارجی ایران نحوه برخورد با این معضل است.
به هر حال هر دولتی که به هر نحوی در کشوری مستقر میشود برخی کشورها آن دولت جدید را به رسمیت و برخی دیگر به رسمیت نمیشناسند. اگر ایران امارت اسلامی را به رسمیت بشناسد به نوعی نقض غرض است. آن هم در حالی که ایدئولوژی و سلوک طالبان را در گذشتهای نه چندان دور دیده ایم. طالبانی که هم اکنون از آن صحبت میکنیم یاد گرفته است که معنی مذاکره کردن و سر میز نشستن چیست.
طالبان دیپلمات دارد و طی این ۲۰ سال کار کرده و قاعده بازی را به خوبی یاد گرفته است. به همین دلیل است که در اعلامیههای خود بر آزادی بیان و حق همه مردم تاکید میکند. بر این باورم که طالبان برای جا افتادن و حکومت کردن در افغانستان این نمای زیبا را در ویترین خود گذاشته و میخواهد کشورهای دیگر را تحت فشار قرار دهد تا ان را به رسمیت بشناسند.
اگر کشورها این گروه را به رسمیت نشاسند تکلیف چیست؟
شاید دخالتی دیگر از خارج یا خیزشهایی از درون جنگ و کشتار راه اندازد، باز مردم از بین میروند و رنجهای آنان ادامه خواهد داشت. به همین دلیل است که در مییابیم مساله افغانستان از پیچیدگیهای خاص و عجیب خود برخوردار است و دولت جدید ایران، چالش بزرگی فرا روی خود دارد. ایران باید طبق منافع ملی و درازمدت خود بر اساس منطق و عقلانیت فکر کند. اگر افغانستان به سمت دولت ائتلافی و تقسیم قدرت بین اقوام حرکت کند کشورهای دیگر آن را به رسمیت خواهند شناخت و ایران نیز میتواند آن را به رسمیت بشناسد.
باید منتظر بود که روزهای آینده چه سرنوشتی برای کابل رقم خواهد خورد. سوالهای زیادی درباره نقش آمریکاییها در این زمینه مطرح میشود که آیا از این پروژه بوی ضدیت با ایران میآید یا خیر و چه دلیلی دارد که دولتی سلفی در پشت مرزهای ایران مستقر شود.
شاید هدف این باشد که با این پروژه و تهدیدهای محتمل آتی، بر جمهوری اسلامی ایران فشار آورند تا نقشش را در سوریه، عراق، لبنان و یمن کمرنگ کند. این سناریوی آمریکایی- سعودی نیز به ذهن خطور میکند که دولت بنیادگرای سلفی، دست به تحریک مردم اهل تسنن بویژه در مناطق مرزی بزند و ضمن بهره بردن از گروههای تروریستی که در سالهای گذشته از داخل پاکستان به منطقه نفوذ میکردند، و دست به اعمال تروریستی میزدند، بار دیگر انها را سازماندهی نموده و وارد میدان کند.
در این راستا، آنچه که برای عقیم ساختن اینگونه توطئهها و خشکاندن ریشهها و زمینههای آن میتواند مورد توجه دولت و حکومت قرار گیرد، انجام پروژههای عمرانی برای رفاه مردم محروم آن منطقه و ایجاد اشتغال برای جوانانشان است که بخاطر فقر و بیکاری جذب این گروههای تروریستی میشوند. توجه بیشتر به اهل سنت کشور و بازی دادن آنها در مسئولیتها و کارهای کشور، میتواند هر گونه توطئه این چنینی را در نطفه خفه کند.
در این مصاحبه تلاش شد حتی الامکان مسایل جزیی صعود طالبان به قدرت پرداخته نشود و صرفا مسایل کلان مانند نحوه نگرش آمریکا به افغانستان و مردم آن و نیز درسهایی که میتوان از این گونه سیاستها گرفت، مد نظر قرار گیرد. با عنایت به مذاکراتی که میان برخی چهرههای صاحب نفوذ افغانستانی مانند حامد کرزی، عبد الله عبد الله و ... با کادر رهبری طالبان در خصوص شکل حکومتی که قرار است در آن کشور مستقر شود، در جریان است و نیز تسلیم نشدن احمد مسعود، فرزند قهرمان ملی افغانستان در دره پنجشیر هنوز نمیتوان در باره آینده این کشور با قاطعیت گمانه زنی کرد.
از جمله کشورهایی که خیلی سریع نسبت به قدرت گیری طالبان واکنش نشان و از آن استقبال کرد چین بود و اعلام کرد که در صورت قدرت گرفتن این گروه حاضر است آن را به رسمیت بشناسد نظر شما درباره این موضع گیری چیست؟ اساسا این کشور چه نگاهی به تحولات افغانستان دارد؟
دولت چین با توجه به ترسی که نسبت به مساله سین کیانگ و مسلمانان اویغور دارد شاید با این اعلام حمایت درصدد آن باشد که برای خود سپری درست کند و به نوعی جلوی اسلام افراطی و سلفی را بگیرد. در عین حال، باید به این واقعیت توجه کرد که چینیها تاجر هستند و میخواهند نقشی در اقتصاد و سازندگی افغانستان داشته باشند. البته برای اظهار نظر قاطع در این خصوص به زمان بیشتری نیاز داریم چرا که این بازی هنوز سوت پایانش دمیده نشده است.
باید دید موضع دیگر کشورهای مهم از جمله روسیه، اتحادیه اروپا، و ... کشورهای اسلامی و بویژه همسایگان چیست. اتحادیه اروپا تا کنون موضع واحدی در قبال طالبان اتخاذ نکرده است و رفتار آینده آمریکا نیز در قبال طالبان، به وضوح بیان نشده است.
توجه به مواضع دولت هند نیز دارای اهمیت بسزایی است. دیپلماتهای هندی مذاکراتی با طالبان در دوحه و جاهای دیگر داشته اند. اخیرا یکی از چهرههای اصلی کادر حاکمیتی طالبان به طرحهای توسعهای هند در افغانستان اشارهای کردهاست. در ۲۳ مرداد سال جاری (۱۴۰۰) دقیقاً یک روز پیش از ورود طالبان به کابل آقای سهیل شاهین سخنگوی طالبان اظهار کرد که ما از برنامههای عمرانی و توسعه دولت هند قدردانی میکنیم.
او گفت «... هر آنچه که برای مردم افغانستان انجام شده است برای ما محترم است» دولت هند در زمان سلطه طالبان در گذشته، سفارت یا کنسولگری در امارت اسلامی در آن دوره نداشت. دشمنی پاکستان با هند به عنوان پشتیبان اصلی طالبان در گذشته و حال بر روابط هند و طالبان سایه سنگین خود را انداخته است.
پاکستان، در رشد و قدرت یافتن طالبان نقشی بی بدیل بازی کرده است، البته با هماهنگی آمریکا، و تزریق دلارهای نفتی دولتهای سعودی، قطر و امارات. اکنون که طالبان برای بار دوم افغانستان را تسخیر کرده و ظاهراً کادر رهبری این گروه از همکاری با همه کشورها با تاکید بر همسایگان سخن میگوید و به طرحهای دولت هند نیز اشاره میکند، نشانگر نوعی عقلانیت در رهبری طالبان است.
بدون شک تنظیم هر نوع روابط دیپلماتیک واقتصادی میان این کشور و دیگر کشورها، در گرو اقدامات عملی در تحقق وعدههای داده شده در خصوص تشکیل دولتی فراگیر خواهد بود. اگر شعارهای زیبا و بیانیههای مسالمت جویانه در ارتباط با سیاستهای داخلی و به ویژه خارجی طالبان درست از آب در آید، هند باید بتواند حتی بدون داشتن روابط دیپلماتیک و به رسمیت شناختن امارت اسلامی، برنامههای توسعهای خود را در خاک افغانستان ادامه دهد.
ایران نیز بعنوان مهمترین همسایه افغانستان باید نقش خود را در بازسازی و نیز کمک به پروژه بزرگ ملت سازی در آن سرزمین ایفا کند. با عنایت به انتخاب رییس جمهور جدید و آغاز به کار آن که با فتوحات طالبان همزمان شده است، اظهار نظر در خصوص نحوه برخورد دیپلماتیک دولت ایران با دولت آینده افغانستان که هویت آن هنوز نا معلوم و در هالهای از از ابهام قرار دارد، نا صواب خواهد بود، ولی شکی نیست که مواضع دولتهای ایران و روسیه، و تاثیر آن بر شکل آتی دولت کابل، برای طالبان دارای اهمیت بسیار زیاد خواهد بود
فکر میکنید جنگ روانی در پیشرویهای طالبان چه تاثیر داشت و آیا این گروه میتواند به طور مستقل حکومت تشکیل دهد؟
وقتی رسانههای هرات را بررسی میکردم، صحبت از جنگ روانی طالبان میشد و معتقد بودند این گروه در چنین جنگی پیروز شده است. همانطور که میدانیم در هر جنگی، بزرگترین ابزار پیشبرد جنگ، کارزار روانی است و به احتمال زیاد پیروزی در جنگ نظامی را نیز محقق میکند.
جنگ روانی طالبان همین تبلیغاتی است که انجام میدهند، به فساد دولت و فقر مردم اشاره میکنند. از همین رو نظر برخی مردم بر این است که با آمدن آنها دولت منسجم تشکیل خواهد شد. دلیل پیروزی در این جنگ روانی نیز به دلیل نارضایتی گسترده مردم افغانستان نسبت به فقر و تبعیض بوده است که طالبان در این راستا وعده عدالت و رفاه را به مردم داده است که به نوعی برای آنان جاده صاف کن به شمار میآید. اگر طالبان به طور مستقل حکومت تشکیل دهد مورد حمایت پاکستان خواهد بود و احتمالا دلارهای نفتی عربستان نیز سرازیر خواهد شد تا بتوانند ژست یک حکومت اسلامی متمدن را بازی کنند.
یکی از نگرانیهای بحق مردم افغانستان و نیز نیز وجدانهای بیدار در سراسر جهان وضعیت زنان در این کشور است. در افغانستان صدها نفر از زنان دانشگاهی، قاضی، وکیل، پزشک، فرماندار، بخشدار، روزنامه نگار، معلم، فعالان حقوق زنان و ... حضور داشته اند. دولت افغانستان چه برنامهای برای اینان دارد؟ تکلیف طرحهای توسعهای دولتهایی مانند هند در افغانستان چیست؟
دولتها و افکار عمومی اروپاییها و نیز افکار عمومی بین المللی در خصوص وضعیت زنان و اقلیتها در افغانستان حساس هستند و اگر طالبان نتوانند به وعدههای خود در تامین آزادیهای اجتماعی و نیز مشارکت دادن سلیقههای متفاوت در حکومت آینده عمل کنند، بخش قابل توجهی از کشور ها، البته با فشار افکار عمومی جهانی، حکومت طالبان را به رسمیت نخواهند شناخت.
برای جمعبندی تحلیل و یا نکتهای...؟
در آخر توجه شما را به این ملاحظات جلب میکنم: وقتی ترامپ در کسوت رییس جمهور آمریکا، بدون اطلاع دادن به دولت متحد خود در افغانستان، نمایندگان خود را برای مذاکره به دوحه قطر فرستاد، رایان کروکر، سیاستمدار و سفیر سابق آمریکا در عراق و کابل این عمل را «کاپیتولاسیون آمریکایی خواند».
او گفت: «این کار دولت آمریکا، لطمه بزرگی به حیثیت آمریکا و امنیت ملی آن وارد کرده که بسیار حائز اهمیت است. این عمل، سایر اسلام گرایان رادیکال در سراسر جهان را به این باور رسانده که نیروی یک گروه مجاهد مسلمان، کافران را از سرزمینشان بیرون رانده است، این به خودی خود، به آنها جرات و امید میدهد. آنها، در قدمهای بعدی، القاعده را وارد خواهند کرد.»
واقعیت آشکار این است که اگر دولت شوروی از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ جنگید، و بخاطر بحرانهای داخلی خود نتوانست ادامه دهد، میخواست جامعهای با ارزشهای سوسیالیستی، توسعه و برابری در آن سرزمین مستقر کند، در حالی که آمریکا شعارش استقرار دموکراسی بود. طنز تلخ تاریخ این است که ترامپ وقتی خود و دولتش را غرق در مشکلات و بحرانهای داخلی، قدرت یافتن چین در تولید و اقتصاد و ... دید، نتوانست معجزه دموکراتیزه کردن افغانستان را که اکنون بیشتر به رویایی دست نیافتنی تبدیل شده بود، عملی کند و فرار را بر قرار ترجیج داد هر چند که دموکراتیزاسیون آمریکایی در هر گوشه از جهان که مطرح شده، فریبی بیش نبوده است ...
واقعیت دیگر در بررسی مسایل کلان پرونده افغانستان، مواضع دولت روسیه است که با دقت، هشیاری و تا حدودی نگرانی، در حال رصد کردن، فرایند تشکیل دولت در افغانستان است. به یاد داشته باشیم که در دولت اول طالبان در دهه ۱۹۹۰، حکومت طالبان تنها دولتی بود که جدایی طلبان چچن را که با نیروهای دولت روسیه میجنگیدند، به رسمیت شناخت.
اکنون دولت روسیه باید نگران نفوذ تروریستهای چچنی، داعش و ... در کشورهای آسیای میانه و احتمالا در چچن باشد. ولادیمیر پوتین، پس از سقوط کابل گفت: باید مراقب سرازیر شدن افراط گرایان اسلامی به کشورهای اسیای میانه باشیم.
مجموعه آنچه که از دخالت آمریکا در افغانستان میبینیم، علاوه بر قدرت یافتن طالبان، چند برابر شدن تولید مواد مخدر (عمدتا تریاک) در این این سرزمین است که تا کنون منبعی برای خریدهای تسلیحانی طالبان بکار رفته و از این پس، چرخهای اقتصاد آنها را روغن کاری خواهد کرد.
مساله بسیار مهم برای امنیت ملی کشورمان، حضور داعش در بخشهایی از خاک افغانستان است. جمهوری اسلامی ایران نمیتواند این مساله را بپذیرد؛ و طبیعتا باید از دولت آتی حاکم در کابل بخواهد که آنها را ریشه کن سازند.
وجود معادنی ارزشمند (تریلیاردها دلار) در جای جای افغانستان و استخراج آن که میتواند چهره این کشور جنگ زده و غارت شده را تغییر دهد، برای همه قدرتهای جهانی وسوسه انگیز است. احتمال اینکه دولت چین با دولت آینده افغانستان برای سرمایه گذاری کلان وارد مذاکره شود، بسیار است.
دولت ترکیه در تلاشی زاید الوصف و در پی تحقق رویای امپراتوری نو عثمانی خود، بشدت در تکاپوست تا با پروژه کنترل فرودگاه کابل، بتدریج جای پای خود را محکم نموده و به عنوان بازیگری فعال، وارد افغانستان شود. این کشور عضو ناتو، بخاطر اینکه در دیدگان طالبان یک کشور مسلمان است که علاقههای اخوانی آن را همگان میدانند، میتواند به اصطلاح قاپ طالبان را بدزدد. ایران باید با هوشیاری بسیار، تحرکات رقبای منطقهای خود بویژه ترکها را رصد کند و میدان بازی را که زمانی نه چندان دور بخشی از امپراتوری اش بوده، از دست ندهد.
نکتهای بسیار حایز اهمیت را باید مد نظر قرار داد. اکنون هزاران نفر از مردم افغانستان برای فرار از حاکمیت طالبان بر سرزمین خود، روانه کشورهای همجوار شده اند. دولت و ملت ایران در دهههای گذشته میزبان خواهران و برادران افغانستانی خود بوده اند و اکنون در این بزنگاه تاریخی باید با آغوش باز آمیخته با هشیاری، پذیرای این مردم بویژه نخبگان فکری و علمی آنان باشند.
در پایان باید به این حقیقت تلخ توجه نمود که افسانه ارمغان دموکراسی برای کشورهای آسیایی، آفریقایی، آمریکای لاتین و ... توسط آمریکا و دولتهای غربی، در دوران پسا-جنگ جهانی دوم، عملا شکست خورده است. باید بگویم که: این قصه سر دراز دارد. باید منتظر بود تا بازی بزرگ جدید به جایی برسد تا بتوان تحلیلی بیشتر منطبق بر واقعیتهای میدانی بدست داد. به قول کمال الدین اصفهانی شاعر قرن هفتم:باش تا صبح دولتت بدمد/کاین هنوز از نتایج سحر است