محسن آزموده؛ چندی پیش با دوستی راجع به ترجمههای فارسی از آثار نظریهپردازان غربی معاصر گفتگو میکردم، در این باره که در دهههای هفتاد و هشتاد خورشیدی، به یکباره بساط ترجمه آثاری از یا درباره اندیشمندانی در حوزههای فلسفه و علوم اجتماعی و روانشناسی و روانکاوی و علوم سیاسی و نقد و نظریه ادبی داغ شد و در مدتی کوتاه، اسامی یک دو جین از متفکران جدید، مثل فوکو و لاکان و آدرنو و بنیامین و بارت و گادامر و سوسور و ریکور و دریدا و کریستوا و بودریار و لیوتار و آلتوسر و هابرماس و... ورد زبانها شد و ویترین کتابفروشیها پر از کتابهایی ریز و درشت از این اسامی یا درباره آنها.
روند ترجمهها البته تا میانه دهه نود ادامه داشت و مترجمان جوان همچنان در مسابقه برای یافتن اسامی تازه مثل آگامبن و ژیژک و رانسیر و بدیو و لاکلائو و. ترکتازی میکردند. رویهای که به نظر میرسد که از شتابش کاسته شده و حالا مترجمان جوان پیشین که عمدتا پا به میانسالی گذاشتهاند، یا به تالیف و تدریس (و بعضی همچنان تحصیل) مشغولند و جذب هیاتهای علمی دانشگاهها و موسسات آموزشی خصوصی شدهاند یا مهاجرت کردهاند و درسایر جوامع به کار مشغول. عدهای از آنها و مترجمان جوانتر هم که همچنان با جدیت به کار ترجمه مشغولند، روی به سوی کارهای کلاسیک آوردهاند و کمتر به دنبال رو کردن اسم جدید و تبعیت از مد روز هستند.
اما پرسش اصلی ما در گفتوگوی مذکور این بود که آن حجم عظیم ترجمهها و آن همه اسم و متفکر جدید، به راستی چه تاثیری در فضای فکری و فرهنگی ایران گذاشت؟ آیا موجی بود که بر آمد و فرونشست و نتیجهای در بر نداشت یا هریک از آن اسامی یا کلیت آن ترجمهها یا تعدادی از آنها، به راستی در ذهنیت جمعی اهالی فرهنگ تهنشین شدند آثاری را پدید آوردند؟ پاسخ تفصیلی این سوال کلی، قطعا نیازمند تحقیقی مفصل و جزیینگرانه است، همچنانکه در سالهای اخیر بعضا در مطبوعات یا حتی در رسالههای دانشگاهی، پژوهشهایی در این باره صورت گرفته که مثلا کانت یا هگل یا نیچه یا هایدگر یا سارتر از متفکران کلاسیک، چگونه در فضای فکری و فرهنگی ما معرفی شدند و چه تاثیراتی در بر داشتند.
در مورد اندیشمندان جدیدتر مثل فوکو و هابرماس هم تحقیقاتی صورت گرفت یا در مطبوعات پروندههایی تهیه شد. اما ارزیابی جامع پیامدهای موج ترجمه صورت گرفته، مستلزم گذر زمان هم هست، اینکه آیا میتوان این موج را به نهضت ترجمه با تبعاتی که در تاریخ برای آن میشناسیم، تعبیر کرد یا خیر؟
در گفتگو با دوستم، از قضا به میخاییل باختین پرداختیم، اندیشمندان و نظریهپرداز معاصر روس که نخستین معرفیها از اندیشهها و آثارش به فارسی در اوایل دهه ۱۳۷۰ با آثاری، چون سودای مکالمه، خنده، آزادی گزیده و ترجمه محمد جعفر پوینده و منطق گفتوگویی میخاییل باختین نوشته تزوتان تودوروف با ترجمه داریوش کریمی صورت گرفت و در سالهای بعد مترجمانی، چون رویا پورآذر، سعید صلحجو و مهدی امیرخانلو دست به ترجمه آثاری از او یا دربارهاش به فارسی زدند. پرسش بالا را در مورد سرنوشت باختین به فارسی و تاثیر فکر و فرهنگ جامعه ما میتوان مطرح کرد، یعنی پرسید باختین در مقام اندیشمند روس، چه رهاوردی برای اهالی فکر در ایران دارد؟
قاعدتا و در وهله اول، به طور تخصصی مخاطب باختین به عنوان یک نظریهپرداز و منتقد ادبی، پژوهشگران و دانشجویان و علاقهمندان به این حوزه هستند و قاعدتا از دیدگاههای او در خوانش آثار ادبی و تحقیقات مقایسهای (تطبیقی) استفاده میکنند.
اما غیر این باختین متفکری است که منبع الهام طیف وسیعی از اهل فکر در حوزههای فلسفه، جامعهشناسی، علومسیاسی، زبانشناسی و علوم اجتماعی بوده و مفاهیمی خلق کرده که به کار عموم اهل فرهنگ میآید. دو مفهوم مهم او یکی کارناوالگرایی و دیگری گفتوگوگرایی و تاکید بر چند آوایی است، دو ایدهای که با یکدیگر ربط وثیق دارند.
باختین، با طرح ایدههای مذکور، دریچهای به رهایی در جامعه بسته و تکصدایی روسیه کمونیستی میگشاید و نشان میدهد که در بستهترین و نامطمئنترین فضا نیز میتوان و بلکه ضروری است که به یکدیگر اعتماد کنیم و با یکدیگر به گفتگو بنشینم. باختین به ما نشان میدهد که حقیقت در دستان یک نفر و بر آمده از یک صدا نیست، بلکه امری گفتوگویی و حاصل برخورد آرا و اندیشهها و صداهای گوناگون است. او همچنین فضای عبوس حاکم بر گفتارهای تک صدایی را به سخره میگیرد و بر وجه طربناک و شادخوارانه حیات تاکید میکند.
گفتوگوی باختین در فضایی خشک و رسمی که همه شرایط آن از قبل پیشبینی شده، امکانپذیر نیست. گفتوگوی معطوف به حقیقت، از جنس حکمت شادان نیچه است، امری انضمامی، تنانه (کارناوال) توام با شوخی و خنده و سرخوشی. باختین به ما میگوید که بیچون و چرایی خشن رژیمهای تمامیتخواه و مطلقگرا را بهسخره بگیریم و خوشباشانه در مواجهه با آنها به رقص و آواز در آییم و صمیمانه به عدم قطعیت و دیگری به عنوان مصداق واقعی آن گشوده باشیم.