bato-adv
کد خبر: ۵۱۷۲۵۳
زن جوان:

چیزی نمانده بود که شوهرم پای میز قمار دخترم را ببازد!

چیزی نمانده بود که شوهرم پای میز قمار دخترم را ببازد!
تا این که یک روز فهمیدم غلام علی، چون پولی برای بازی ندارد بر سر دخترم شرط بسته است که در صورت باخت هایده را به عقد پسر معتاد طرف مقابل در بیاورد که از مدتی قبل به خواستگاری آمده بود، اما من به دلیل اعتیادش مخالفت کردم.
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۸ - ۰۷ آذر ۱۴۰۰

 روزی که فهمیدم همسرم پای میز قمار روی دختر نوجوانم شرط بندی کرده است، وحشت زده و سراسیمه خودم را به پاتوق قماربازان رساندم و با گریه و التماس او را از پای میز بیرون کشیدم اما...

به گزارش خراسان، زن ۲۷ ساله با بیان این که دیگر تحمل تهمت‌های ناروای همسرم را ندارم و زندگی وحشتناکی را گذرانده ام، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدر ومادرم تبعه کشور افغانستان هستند.

یکی از خواهرانم مقیم کشور سوئد شد و دو تن دیگر از آنان در تهران ازدواج کردند. به همین دلیل من که ته تغاری بودم خیلی مورد توجه اعضای خانواده ام قرار می‌گرفتم.پدر ومادرم خیلی مرا دوست داشتند و هرآن چه می‌خواستم برایم فراهم می‌کردند. پدرم خیاط بود و گاهی مرا کنار دستش می‌نشاند تا از تجربه اش استفاده کنم و خیاطی بیاموزم.

خلاصه من سوگلی خانواده بودم و موفقیت هایم در تحصیل نیز روز به روز بیشتر می‌شد تا جایی که شعر می‌سرودم و داستان می‌نوشتم و همواره رتبه اول تحصیلی را کسب می‌کردم.پدر و مادرم نیز آرزو‌های زیادی برایم داشتند تا این که در ۱۶ سالگی زمانی که در کلاس اول دبیرستان تحصیل می‌کردم، غلام علی به خواستگاری ام آمد.

او نیز از هموطنانم بود که در مشهد زندگی می‌کرد و رابطه فامیلی دوری با ما داشت، اما خانواده ام پاسخ منفی دادند چرا که امید داشتند من روزی خانم دکتر شوم و به هموطنانم کمک کنم.

با وجود این، خانواده غلام علی دست بردار نبودند و مدام فامیل نزدیکمان را به خواستگاری ام می‌فرستادند تا این که پدرم به شرط ادامه تحصیل من با این ازدواج موافقت کرد. هنوز یک سال از زندگی مشترکمان نگذشته بود که غلام علی راهی تهران شد تا برای درآمد بیشتر نزد برادرش در کوره‌های آجرپزی کارکند.

من هم به ناچار بار و بندیلم را بستم و راهی تهران شدم. آن جا برای آن که خشت خام بیشتری تولید کنیم و مزد بیشتری بگیریم من هم چادرم را به کمر بستم و پا به پای شوهرم مشغول کار شدم.

آن قدر قالب‌های سنگین خشت را بر زمین می‌زدم که دستانم ترک‌های وحشتناکی برداشته بود و گاهی از آن‌ها خون جاری می‌شد طوری که شب‌ها تا صبح ناله می‌کردم و با انواع و اقسام دارو‌های خانگی به درمان آن‌ها می‌پرداختم. حالا دیگر درس و مدرسه را هم رها کرده بودم و به چیزی جز خوشبختی در کنار همسرم نمی‌اندیشیدم.

در همین روز‌ها بود که متوجه شدم همسرم با دختر دیگری در کوره‌های آجرپزی ارتباط دارد. او به بهانه‌های مختلف مرا رها می‌کرد و نزد آن دختر می‌رفت. این درحالی بود که دخترم هایده نیز به دنیا آمده بود و غلام علی قول داد به خاطر دخترم و آینده او دیگر به من خیانت نکند.

بالاخره چهار سال از دوران نوجوانی و جوانی ام را در کوره‌های آجرپزی گذراندم و سپس برای ادامه زندگی به مشهد بازگشتیم و همسرم به کارگری در اموربنایی پرداخت.

اما روز‌های زیادی را بیکار بود و من به سختی نانی برای فرزندم تهیه می‌کردم. مدتی بعد فهمیدم همسرم به مردی قمارباز تبدیل شده است چرا که او حتی فرش خانه را فروخت و در بازی قمار باخت.

دیگر او را فقط در پاتوق‌های قمار پیدا می‌کردم تا این که یک روز فهمیدم غلام علی، چون پولی برای بازی ندارد بر سر دخترم شرط بسته است که در صورت باخت هایده را به عقد پسر معتاد طرف مقابل در بیاورد که از مدتی قبل به خواستگاری آمده بود، اما من به دلیل اعتیادش مخالفت کردم.

به همین خاطر وحشت زده و هراسان خودم را به پاتوق آن‌ها رساندم و با گریه و التماس همسرم را از آن جا بیرون کشیدم. خوشبختانه بخت با من یار بود و همسرم آن روز قمار را نباخت، اما زمانی که به خانه رسیدیم من و دخترم را زیر مشت و لگد گرفت به حدی که در بیمارستان بستری شدم.

با این همه هربار که کتک می‌خوردم، دروغی را برای خانواده ام سرهم می‌کردم تا از شنیدن مشکلات من ناراحت نشوند. درهمین روز‌ها بود که فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی آلوده شده است.

حالا دیگر روزگارم روز به روز سیاه‌تر می‌شد و گاهی تا چند روز گرسنگی می‌کشیدم و از همسرم خبری نداشتم. در این شرایط با کمک مالی پدرم به خانه‌ای در حال ساخت نقل مکان کردیم که هیچ امکاناتی نداشت و حتی به جای در، پلاستیک آویزان کرده بودم واز آب وبرق هم خبری نبود.در همین حال غلام علی دوستانش را برای مصرف شیشه به خانه می‌آورد که در این میان یکی از آن معتادان پیشنهاد شرم آوری را به من داد.

وقتی موضوع را برای همسرم بازگو کردم دوباره کتکم زد و با چاقو مجروحم کرد به گونه‌ای که چند روز در بیمارستان بستری شدم. بار‌ها تلاش کردم او را از این وضعیت نجات بدهم، ولی بازهم به مصرف مواد ادامه داد.حالا هم بر اثر توهمات شیشه تهمت‌های ناروایی به من نسبت می‌دهد که برایم قابل تحمل نیست.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین