با آن که پدرم همواره به طور غیرمستقیم مرا نصیحت میکرد که در عشق و عاشقیهای خیابانی، دختران آسیب بیشتری میبینند و آینده خود را نابود میکنند، اما من به این حرفها اعتقادی نداشتم تا این که ...
به گزارش خراسان، زن ۳۰ ساله که بعد از طی مراحل قضایی، حکم طلاق را از دادگاه گرفته بود، با بیان این که کاش زمان به عقب بازمی گشت و من مهمترین اشتباه زندگی ام را مرتکب نمیشدم، درباره سرگذشت خود گفت:
در کلاس دوم دبیرستان تحصیل میکردم که متوجه شدم پسر جوانی هر روز بعد از خروج از مدرسه مرا تعقیب میکند، اما من توجهی به این موضوع نداشتم تا این که یک روز زنگ تلفن ثابت منزلمان به صدا درآمد و من در غیاب مادرم گوشی تلفن را برداشتم.
پسر جوانی که خودش را «تورج» معرفی میکرد، از آن سوی خط گفت: من همان پسری هستم که مدتی است عاشقت شده ام و تو را تعقیب میکنم. با شنیدن این جمله بی درنگ گوشی تلفن را گذاشتم، اما او مدام به خانه ما زنگ میزد. وقتی فهمیدم او دانشجوی رشته ادبیات فارسی است، آرام آرام کنجکاو شدم تا سخنانش را بشنوم.
این گونه بود که رابطه تلفنی من و تورج آغاز شد و در مدت کوتاهی به عشق و عاشقی خیابانی کشید و ما با یکدیگر قرار ملاقاتهای مخفیانه میگذاشتیم. در حالی که به تورج دل باخته بودم و احساس میکردم روزی در کنار او خوشبخت خواهم شد، به طور ناگهانی مرا ترک کرد و با دختر دیگری پای سفره عقد نشست.
تازه فهمیدم او فقط برای هوسرانی با من و چند دختر دیگر ارتباط داشت. در شرایطی که دچار آسیب روحی شدیدی شده بودم، پدرم متوجه ماجرا شد و به ناچار به منطقه دیگری از شهر نقل مکان کردیم.
مدتی بعد از این ماجرا در رشته پرستاری در دانشگاه پذیرفته شدم و به تحصیلاتم ادامه دادم. در همین روزها بود که «حامد» به خواستگاری ام آمد. او تا مقطع دیپلم تحصیل کرده بود و فروشگاه قطعات یدکی خودرو داشت، اما من تیپ و قیافه ظاهری او را نمیپسندیدم و قصد داشتم با جوانی که تحصیلات عالیه دارد، ازدواج کنم.
با وجود این به خواستگاری حامد پاسخ مثبت دادم چرا که شکست در عشقی خیابانی روح و روانم را به هم ریخته بود و از سوی دیگر نیز دوست داشتم ثروت خانواده حامد را به رخ تورج بکشم. خلاصه دوران نامزدی ما در حالی سپری شد که من علاقهای به نامزدم نداشتم و تنها میخواستم حسادت تورج را برانگیزم درحالی که او مرا کاملا فراموش کرده بود و در یک شهر دیگر در کنار همسرش زندگی میکرد.
با آن که یک سال از زندگی مشترک من و حامد میگذشت و من صاحب دختری به نام آیلین شده بودم، اما همچنان روابط سرد عاطفی بین ما حکمفرما بود و من فقط به امور خانه داری و بچه داری میپرداختم. در این میان حامد که از این وضعیت خسته شده بود، روزی کنارم نشست و از من خواست اگر موضوعی را در دلم دارم که مرا آزار میدهد برایش بازگو کنم.
من هم که تحت تاثیر جملات محبت آمیز همسرم قرار گرفته بودم، ناگهان ماجرای آشنایی و عشق و عاشقی خیابانی ام با تورج را برایش بازگو کردم. آن روز حامد از نظر روحی و روانی کاملا به هم ریخته بود و هیچ گاه تصور نمیکرد که همسرش قبل از ازدواج با او، با پسر دیگری ارتباط داشته باشد!
با وجود این، او به خاطر آیلین از اشتباه من گذشت و دیگر در این باره سخنی نگفت؛ اما او یک روز این ماجرا را برای مادرش تعریف کرده بود که از همان روز به بعد دیگر زندگی من به هم ریخت و مادرشوهرم به ریشه یابی و واکاوی گذشته من پرداخت، به گونهای که حتی به سراغ تورج رفت و زندگی او را نیز از هم پاشید. بعد از این ماجرا خانواده حامد مرا دختری هوسران و هرزه میدانستند که لیاقت پسرشان را ندارم.
روزهای تلخ زندگی من به جایی رسید که به ناچار تصمیم به طلاق گرفتم و حضانت دخترم را نیز به حامد سپردم، اماای کاش در همان روزهای نوجوانی به نصیحتهای پدرم گوش میکردم که در عشق و عاشقیهای خیابانی، دختران بیشترین آسیب را میبینند و ...