«علیرضا بانیانی»، جانبار قطع نخاعی ۷۰ درصد میگوید: حدود دو سال است که از روی اجبار و ناچاری در کانتینری واقع در آسایشگاه و مرکز توانبخشی جانبازان قطع نخاعی «سلمان فارسی» پل غدیر زندگی میکنم که اگر مجبور نبودم، اینگونه با وجود برخوردهای نامناسب برخی مسئولان و مشکلات فراوان در کانتینر نمور و نامناسب زندگی نمیکردم.
زندگی یک جانباز در یک کانتینر کوچک که زمانی از آن بهعنوان انباری در آسایشگاهی واقع در شیراز استفاده میشد، باعث کشوقوسهای فراوانی شده است. این جانباز چنین میگوید که برخورد آنها در آسایشگاه مثل این بود که قرار است فردی خطرناک را دستگیر کنند و باید او را به سزای اعمالش برسانند؛ درحالیکه یک جانباز با وجود سختیهایی که چند دهه با آن دستوپنجه نرم میکند و حالا ویلچرنشین است، چه خطری میتواند داشته باشد؟ ادامه مطلب به جزئیات میپردازد.
به گزارش شرق، «علیرضا بانیانی»، جانبار قطع نخاعی ۷۰ درصد، در ارتباط با آنچه رخ داده است، میگوید: «حدود دو سال است که از روی اجبار و ناچاری در کانتینری واقع در آسایشگاه و مرکز توانبخشی جانبازان قطع نخاعی «سلمان فارسی» پل غدیر زندگی میکنم که اگر مجبور نبودم، اینگونه با وجود برخوردهای نامناسب برخی مسئولان و مشکلات فراوان در کانتینر نمور و نامناسب زندگی نمیکردم.
هر بار هم به مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس که اصرار به تخلیه کانتینر دارند، گفتهام که جز اینجا جایی برای زندگی ندارم و باید در خیابان زندگی کنم. پدر و مادرم فوت شدهاند و من تنها زندگی میکنم. از آنها فرصتی خواستم که برای اندیشیدن چارهای، فرصت بیشتری دهند، اما آقایان نسبت به عملیاتیشدن دستورشان در حداقل زمان ممکن و نامناسب اصرار زیادی داشتند».
این جانباز دفاع مقدس از روی ناراحتی اینطور میگوید که این کانتینر ۴۰متری، در لواسان یا قصردشت شیراز نیست، در جنوب شهر شیراز و حتی بدتر از حاشیهنشینی در اطراف تهران است؛ «اصرار آقایانِ مسئول به کشوقوسهای فراوانی منجر شد؛ بهطوری که افرادی از حراست بنیاد در روز ۱۷ فروردین به شیوه غیرانسانی و عجیب درصدد بستن درها و قطع امکاناتی مانند آب و برق کانتینر برآمده و رفتار ناخوشایندشان در آسایشگاهی که به امنیت و سکوت نیاز دارد، باعث بینظمی، ترس، رعب و وحشت دیگر جانبازان شده بود.
آنها درهای مرکز توانبخشی را هم بسته و با گفتن این جمله که درحال حسابرسی از مرکز هستیم، اجازه ورود یا خروج به هیچ جانبازی را به داخل مجموعه و مرکز نمیدادند. این اقدامات با توجه به سوابق تاریخی و تلخ سالهای گذشته، منجر به سرگردانی، نگرانی و ترس جانبازان بلاتکلیف در پشت درهای بسته شده بود که برای انجام کارهای درمانی ضروری به آسایشگاه آمده بودند».
تمام این بگیر و ببندهای چندینساعته و نفسگیر برای بستن درهای یک کانتینر به روی جانباز ویلچرسواری بوده که از روی ناچاری به زندگی در آن تن داده است؛ «همانجا به آقایان گفتم که اگرچه حق این کار را ندارند، اما اگر آب و برق کانتینر را قطع کنند، مجبور میشوم شبها در تقاطع غیرهمسطح غدیر زیر پل یا در خیابان بخوابم. آنها درنهایت تعهدی گرفتند که باید تا ۲۰ روز دیگر کانتینر را تخلیه کرده و تحویل دهم.
این نامه را به خاطر برگشتن آرامش به آسایشگاه و پیشنیامدن هرگونه درگیری امضا کردم، درحالیکه تدارک جای مناسب برای زندگی در این شرایط با وجود تنهابودن و داشتن موانع بیشمار بسیار دشوار است. چند سال پیش بهسختی واحد ناتمامی را پیشخرید کردم که هنوز آماده نشده و مجبور به اجاره خانه کوچکی شدم که مشخص نیست باید چطور در آن زندگی کنم. اما بههرحال تا اوایل اردیبهشت باید کانتینر را تخلیه کنم».
«بانیانی»، جانبار ضایعه نخاعی ۷۰درصدی، در پاسخ به سؤالاتی مبنی بر اینکه علت اصلی مخالفت بنیاد چه بوده، چه مدت در این کانتینر زندگی کردید و در گذشته نیز نسبت به حضور دائمیتان در کانتینر حساسیتی وجود داشته است، میگوید: «اوایل شیوع کرونا که نگرانی یا ترس از انتقال بیماری شدید بود، از روی اجبار به این کانتینر آمدم؛ چون تردد در مرکز بالا بود و خطرات زیادی وجود داشت. جانبازان برای انجام کارهای درمانی و پانسمان به آسایشگاه میآمدند و فقط من باید بهصورت دائمی و شبانهروزی ساکن میشدم.
درواقع داخل آسایشگاه برای ماندن شبانهروزی مناسب نیست؛ حتی این کانتینر که باعث حساسیت شده هم در شأن زندگی یک جانباز و حتی زندگی یک فرد عادی نیست. آقایان خودشان هم نسبت به این مسئله اشراف داشته و اقرار کردند که زندگی من در اینجا مسئولان را به چالش میکشاند، به همین خاطر در گذشته و در این مدت، زمان ملاقات یا بازدید مسئولان، ماجرای سکونتم در کانتینر مخفی شد، اما حالا علت برخورد ناگهانی و ناشایست با این موضوع مشخص نیست».
«امکان مذاکره آرام با یک جانباز آنقدر دشوار است که باید برای رسیدن به اهداف، بهصورت ضربتی و با اعمال رفتارهای متشنج اقدام کرد؟»؛ سؤالی است که این جانباز مطرح میکند. «نه فقط انتقاد من بلکه انتقاد جانبازانی که آن روز شاهد این برخورد بد و اتفاق تلخ بودند، این است که نباید از ابتدای ساعت اداری درهای آسایشگاه را به روی سایرین میبستند و با یک جانباز نشسته روی ویلچر به این صورت گفتگو میکردند بلکه رئیس بنیاد جانبازان یا معاونانش میتوانستند تماس گرفته و در مورد نگرانی یا خواستههایشان صحبت کنند یا از من بخواهند بهصورت حضوری برای صحبت و ارائه توضیح در مورد علت اجبارم برای زندگی در کانتینر اقدام کنم؛ چراکه برای صحبت مقاومتی نداشتم.
حالا هم اعلام میکنم اگر مشکلی برای من پیش بیاید، مسئولیت مستقیم آن با رئیس بنیاد استان فارس و مدیر مرکز توانبخشی سلمان فارسی است که بهخوبی با مشکلاتم آشنا هستند».
«بانیانی» خواهان مقایسه سایر آسایشگاههای ویژه جانبازان با آسایشگاه سلمان فارسی است؛ «آسایشگاه ویژه جانبازان در شهرهایی مثل تهران، تبریز، اصفهان و مشهد را با مرکز ما مقایسه کنید تا متوجه تفاوتهای فاحش و فراوان بشوید. در شیراز اهمیتی به جانبازان نمیدهند و نمیخواهند آنها دور هم جمع شوند که تمام اینها ریشه در اتفاقات سال ۷۱ دارد و درواقع جانبازان استان فارس از همان زمان تحت فشار بوده و محدودیتهایشان بیشتر شده است.
برای نمونه مجتمع ایثار با ۱۸ هزار متر زیربنا از ابتدا برای توانبخشی جانبازان در نظر گرفته شده بود، درحالیکه این مجتمع برای کلاسهایی از شاخههای بدنسازی و ورزشی بهصورت خصوصی اجاره داده شده و امکان اسکان یا توانبخشی جانبازان در این مرکز وجود ندارد. حتی مرکزی به نام شهید مازندرانی متعلق به جانبازان نیز سالها قبل تعطیل شد».
«محمدحسین محمدی»، جانباز ۷۰ درصد دیگری که برای پیگیری کارهای درمانی به مرکز توانبخشی سلمان فارسی در رفتو آمد است، میگوید: «دیماه سال پیش دچار عفونت شدید بدن شدم و فقط با پارتی و آشنابازی توانستم در بیمارستان «مسلمین»، تنها بیمارستان متعلق بنیاد، بستری و عمل شوم. پزشکان قطع امید کردند، اما بههرحال زنده هستم و نجات پیدا کردم. زخمهای شکمم هنوز باز است و حدود سه ماه است باید برای انجام کارهای پانسمانی به آسایشگاه سلمان فارسی مراجعه کنم، اما اینجا اتاق پانسمان و محیط مناسب یا مجزایی برای این کار ندارد و تمام اقدامات در یک سالن انجام میشود».
این جانباز چنین میگوید: ما روزی پا داشتیم و سلامت بودیم، مادرزادی فلج یا ضایعه نخاعی نشدیم. «حدود سه بار به خاطر کیفیت بد غذا و زیر خط فقر آن، در آسایشگاه سلمان فارسی دچار مسمومیت غذایی شدم. همه جانبازان نسبت به کیفیت بد غذا اعتراض دارند. درهای آشپزخانه مرکز را بستند و غذا را از محل دیگری که غذای بیمارستانی را طبخ میکنند، میآورند که حدود نیمساعت تا ۴۰ دقیقه طول میکشد تا به مرکز برسد و همیشه غذا سرد و بدون کیفیت است.
«شاه چراغی»، معاون بهداشت و درمان استان فارس، بعد از اعتراض نسبت به کیفیت غذا چنین پاسخ دادند که «غذای بیمارستانی همین است. میخواهی بخور میخواهی نخور»، درحالیکه به آنها گفتیم بیمارستان هم غذای رژیمی میدهند. اگرچه فضای آسایشگاه مناسبسازی شده، اما وضعیت سرویس بهداشتی و حمام مرکز بسیار نامناسب است و بوی نامطبوع، فاضلاب و... تمام محیط سالن را پر کرده است. ما از مسئولانی که مدرک پزشکی دارند انتظار داریم به مرکز ما سر بزنند تا بدانند دردها و مشکلاتمان چیست، نه اینکه با پاسخهای سربالا و نادرست ما را توجیه کنند».
«محمدی»، جانباز، با اشاره به مشکلات دیگر و نبود پوشش درمانی و بیمهای مناسب ادامه میدهد: «درحالحاضر به جانبازان مراقب و پرستار نمیدهند و هزینهها آنقدر بالا و سرسامآور است که توان و امکان گرفتن پرستار وجود ندارد. باز هم باید عمل جراحی شوم و به مراقبت نیاز دارم. جراحی یا ویزیتهای پزشکی که در مراکزی بهجز مرکز وابسته به بنیاد شهید انجام میشود، بهصورت خصوصی بوده و هزینههای زیادی دارد.
هنوز مشخص نیست جراحی دیگر چقدر تمام میشود. نگرانی از هزینهها برای ما جانبازان همیشگی شده است. همچنین از روی ناچاری حدود ۲۵ میلیون تومان برای گرفتن پرستار هزینه کردم که مشخص نیست هزینهها باید چگونه جبران و تأمین شوند. مسئولان از دردهای ما اطلاعی ندارند و ما را نادیده میگیرند».