هممیهن نوشت: از همان روزی که مسعود فراستی، پرچمدار نقد فیلم در برنامه «هفت» شد، اعتبار حرفهای، هنری و زیباییشناختی نقد و منتقد به چالش کشیده شد و نقد و منتقد، خود در کانون نقد قرار گرفت و نقد فیلم به ایرادگیریهای جنجالی از فیلمها تعریف شد. چنانکه بسیاری از مردم و مخاطبان عام سینما که شناخت دقیقی از مقوله نقد نداشتند، نقد کردن را با ویرانی و لهکردن یک اثر سینمایی، یکی فرض کردند و نقد از کارکرد تحلیلی به کژکارکرد تخریبی تقلیل یافت.
آنچه جایگاه مسعود فراستی در مقام منتقد را به تنزل منزلت نقد و منتقد تبدیل کرد میتوان در آسیبهای سلبریتیشدن یک منتقد سینما ردیابی کرد. وقتی که منتقد شأنیت حرفهای خود را قربانی جذابیتهای پنهان و آشکار سلبریتیبودن کند، ممکن است از شهد شهرتش بنوشد، اما نیشهایی که به دیگران میزند، میتواند در بزنگاههای حساس بهسمت خودش برگردد.
مسعود فراستی دستکم دوبار در این موقعیت قرار گرفته و سوتیهایش کار دستش داده. یکبار زمان شعرخوانی از شاهنامه فردوسی در برنامه «کتاب باز» که آنقدر غلطخوانیاش بارز بود که مجبور به عذرخواهی شد. البته فراستی بهخاطر گافی عذرخواهی کرد که بهقول خودش مدیوم او نبوده وگرنه او هیچگاه نه بهخاطر نقدهای غلطش که حتی بهخاطر گافهای سینمایی در عنوان یا اطلاعات اشتباه درباره یکفیلم یا کارگردان هم عذرخواهی نکرده! یا از چرخش ۱۸۰ درجهایاش از تعریف یکفیلم به تخریب آن! موقعیت او مثل فوتبالیستی است که اتفاقی والیبال بازی کرده و بهخاطر اینکاره نبودنش، توپها را به تور زده و موجب شکست تیم شده و از این بابت عذرخواسته! اما گلبهخودیهایش را در فوتبال دلیل بر عذرخواهی نمیداند، چون رشته تخصصی اوست! با وجود تاکید او بر اینکه مدیوماش سینماست، اما هیچگاه بهخاطر نقدهای غلطاش یا توهین به فلان کارگردان عذرخواهی نکرده، مثل پزشکی است که خطاهای پزشکیاش را که موجب مرگ بیمار شده، نمیپذیرد؛ صرفا به این دلیل که متخصص این حرفه است.
حالا فراستی به دومین سوتی وحشتناک خود دچار شده که اینبار گرچه در مدیوم تخصصی اوست، اما نشان میدهد که او این مدیوم را هم بهدرستی نمیشناسد. در ویدئویی که از او در صفحه شخصیاش در شبکه اجتماعی منتشرشده، روشن شده که او فیلم «جنگ جهانی سوم» را بهصورت نسخه غیرقانونی و قاچاق دانلود کرده و تبلیغ سایت را شعار فیلم تلقی میکند! ماجرا از این قرار است که سایت دانلود غیرقانونی فیلم «بهنام ایران» که فیلمها و سریالهای ایرانی را بهصورت قاچاق و دزدی عرضه میکند، نام سایت را بهصورت زیرنویس در فیلمها تبلیغ میکند و مسعود فراستی نیز بهخیال آنکه «به نام ایران» شعار فیلم است، آن را تحلیل و تفسیر میکند.
این اتفاق در حالی صورت گرفته که آقای منتقد که فرق بین تبلیغ سایت با زیرنویس فیلم را نمیداند، بهجای حمایت از آثار سینمایی که سرمایهشان با قاچاق شدن از بین میرود، به تماشای نسخه دزدیشده فیلمها مینشیند. این سوتی را میتوان سمبلی از نگاه فراستی به نقد فیلم دانست که قابل تحلیل نشانهشناختی از شیوه نقد اوست. به این معنا که او در اینجا ابژهای بیرون از واقعیت فیلم را به متن و ماهیت فیلم الصاق کرده و همان را دستمایه نقد خود قرار داده است. این همان روشی است که فراستی، آگاهانه یا ناآگاهانه به آن مبتلاست. چیزی را که به جهان ذهنی و فکری او یا به ذائقه و سلیقه شخصی او ربط دارد به جهان سینمایی و دراماتیک اثری که نقد میکند، مرتبط میکند و آنگاه به اسم نقد، به خوانش خودخواسته آن دست میزند. بهعبارتیدیگر او نه جهان سینمایی فیلم و داستان که زیست-جهان خود را در فیلم احضار کرده و به نقد آن میپردازد.
این دقیقا مصداقی از رویکرد و نقد ایدئولوژیک به سینماست که منتقد، گفتمان و باورهای شخصی خود بهویژه ایدئولوژی سیاسی خود را بر فیلم تحمیل و الصاق میکند و بهجای نقد زیباییشناختی، به خوانش شخصی و سلیقهای آن دست میزند. سوتی اخیر فراستی نشان داد که وقتی دغدغه منتقد، زدن زیرآب یکفیلم باشد، به سراب توهم و عدم تمرکز میافتد و دستش رو میشود. آنگاه نه عیار که بیعیاری منتقد رسوایش میکند. فراستی خود به دست خویشتن دارد اعتبارش را از دست میدهد و حتی از نوستالژی خود در ذهن برخی هوادارانش، تراژدی میسازد.
به قول حافظ:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد