دنیای اقتصاد نوشت: عمده مخالفان که انعکاس آن را میتوان در انتشار دیدگاههای رسانههای نزدیک به این جناح جستوجو کرد، مستقیم علیاکبر صالحی و غیرمستقیم دولت روحانی و چهرههای مذاکراتی آن از جمله ظریف و عراقچی را خطاب قرار داده و از خسارت محض برجام سخن به میان آورده است.
همان برجامی که به دنبال عادیسازی پرونده هستهای ایران به عنوان پیشدرآمد عادیسازی روابط ایران و آمریکا مورد توافق قرار گرفت و درصدد این بود تا تحریمهای فلجکننده را از پای اقتصاد ایران باز کند و جایگاه از دسترفته ایران در نظام بینالملل در حال تغییر را احیا کند. مذاکرهکنندگان دولت قبل، چیزی فراتر از موضوع هستهای را دنبال میکردند و آن تعیینتکلیف استراتژی مواجهه با آمریکا به عنوان یکی از دلایل چالشهای سیاست خارجی کشور بود. از دید این جریان باید آمریکا را از فضای خصومت خارج کرد و با آن در عرصه رقابت مواجهه داشت، همانگونه که بین چین و بسیاری از بازیگران نظام بینالملل با آمریکا خبری از خصومت نیست، بلکه طیف رقابت تا همکاری و همراهی وجود دارد.
جریان اول اصولگرایی جریان مستقر در قدرت است که دولتمردان و دیپلماتهای کنونی وزارت خارجه را در بر میگیرد. این جریان به دلیل اقتضائات مملکتداری و مسوولیتهای اجرایی طرفدار مذاکره برای حل مشکلات کشور است و از مقطع ۸ آذر ۱۴۰۰ تا شرایط کنونی که پای یک تفاهم نانوشته، ضمنی، موقت یا کمتر در برابر کمتر در میان است، نسبت به مساله رفع تحریمها و بهرهمندی از مزایای اقتصادی آن اهتمام ورزیده و به مذاکره ولو غیرمستقیم وزن میدهند.
در واقع تجویز گفتگو و مذاکره به عنوان یک ضرورت و راه کمهزینه البته با خوانش خود از موضع عزت، حکمت و مصلحت به عنوان سه اصل سیاست خارجی جمهوری اسلامی، استراتژی این جریان در عرصه روابط خارجی است. آنها را میتوان اصولگرایان عملگرا خواند که صرفا خواستار رفع تحریمها به دلیل تاثیرگذاری آن بر ریکاوری اقتصادی هستند نه مگاپروژهای، چون عادیسازی روابط ایران و غرب. آنها سرانجام رسیدن مذاکرات ایران و عربستان، پیوستن به سازمان همکاری شانگهای و طبیعتا حل و فصل برخی گرههای گفتگوهای کنونی و نوعی توافق ضمنی را ناشی از عملگرایی به دلیل ضرورتهای خاص حوزه عمل و واقعیت میدانند.
نقطه مقابل همه جریانات اصولگرایی، اصلاحطلبی و میانهرو، جریان دوم از بلوک اصولگرایان است که هرگونه مذاکره با آمریکا و متعلقات مربوط به آن از جمله برجام را خسارت محض میداند و برخلاف جریانات و قرائتهای دیگر که مذاکره را ابزار سیاست خارجی برای تامین منافع ملی البته با مفاهیم و مصادیق خاص خود میدانند، معتقدند که مذاکره با آمریکا نه تنها دربردارنده هیچگونه منافعی نیست بلکه ضررهای آن فراتر از حد تصور است. این جریان برای اثبات استدلال خود نشانههای متعددی را از دشمنی آمریکا با ملت ایران در طول چند دهه گذشته مطرح میکند از جمله تجهیز صدام در جنگ، ساقط کردن هواپیمای مسافربری، تحریم، قرار دادن ایران در محور شرارت، قرار دادن سپاه در لیست تروریسم و... که نشاندهنده خصومت بنیادین آمریکا با ماهیت جمهوری اسلامی است.
نکته دیگری که این جریان بر آن مانور میدهد پاسخ شرارتآمیز آمریکا به حسن نیت ایران برای همکاری بوده که اوج آن خروج ترامپ از برجام بود. این دیدگاه حتی سایر جریانات اصولگرایی را از تیغ انتقادات خود دور نگذاشته و به انحای مختلف حملاتی را نسبت به رویکرد اصولگرایان معتقد به مذاکره و گفتگو معطوف داشته است؛ و سومین نکته و در عین حال مهمترین نکتهای که این جریان بر آن مانور میدهد قرار دادن هرگونه ادبیات مذاکره بهخصوص از سوی دولت قبل به عنوان اتاق فکر و عملیات ارتباط با آمریکاست که، چون ریل سیاست خارجی کشور در دولت سیزدهم در مسیر صحیح با تکیه بر روابط با همسایگان و گره نزدن سرنوشت کشور به برجام و افایتیاف قرار گرفته است، این گروه برای کارشکنی در روند آن مجددا فعال شده و به میدان آمده است.
اما سومین جریان درون بلوک اصولگرایی که تا حدی مواضع آن به ادبیات مذاکرهکنندگان دولت روحانی نزدیک میشود، اما همزمان در تعریف مصادیق و نقشه راه از این جریان جدا میشوند، اصولگرایانی هستند که میتوان آنها را طرفداران راه سوم در سیاست خارجی دانست. جریانی که عمدتا طرفدار سیاست قدرت و افزایش قدرت منطقهای ایران بوده و معتقدند جمهوری اسلامی ایران دیگر قدرت یک یا دو دهه گذشته نیست و در طول این سالها به یک قدرت منطقهای با بازیگری در ابعاد فرامنطقهای تبدیل شده است. از زاویه چنین تحولی است که این گروه معتقدند میتوان با آمریکا در موضع برابر مذاکره کرد، چون نظم آمریکایی و توان آن برای شکلدهی به تحولات منطقه در حال تغییر است و بنابراین میتوان آمریکا را بالانس و متعادل کرد و امتیازات موثرتری را دریافت کرد.
این جریان عمدتا با یک چهره سیاسی و دیپلماتیک یعنی دریابان علی شمخانی پیوند میخورد که طرفدار رئالیسم تدافعی بوده و با آن شناخته میشود که با خروج وی از عرصه قدرت، شاید وزن کمتری در معادلات سیاست خارجی پیدا کرده، اما همچنان برخی از چهرههای سیاسی و دیپلماتیک از جمله محمدباقر قالیباف؛ علی لاریجانی و کمال خرازی را بتوان از طرفداران این رویکرد دانست. از این رو این جریان قائل به گفتگو، طرفدار افزایش قدرت و موازنهگری و تثبیت موقعیت منطقهای ایران است، اما با این حال با مفروضات بانیان برجام و پروژه عادیسازی درباره نظام بینالملل روابط اختلافنظر جدی دارند.
برای مثال جریان سوم بر قدرت رو به افول آمریکا در نظام جهانی و کاهش نقش آن در قاعدهگذاری برای رژیمهای بینالمللی حساب ویژهای باز میکند. همچنین به جای دیدگاه هنجاری جریان دولت سابق از منظر رویکردهای رئالیستی از قدرت سخت به راههای توازنبخش در عرصه دیپلماتیک میرسد. اینکه کدام یک از این دیدگاهها بتواند در سیالیت و پویاییهای تحولات سیاسی، نسبت به پیشبرد ایده خود در سیاست خارجی موفق شود، نیازمند گذشت زمان و چگونگی رقم خوردن تحولات منطقهای و بینالمللی به میزان نسبت آن با جایگاه و موقعیت ایران خواهد بود.