برزخ به عنوان مکانی تعریف میشود که در آن ارواح مردگان یا افراد در حال مرگ باید از شر گناهان خود قبل از رفتن به زندگی پس از مرگ خلاص شوند یا به عنوان مکانی برای رنج، کفاره دادن، یا پشیمانی طولانی مدت شناخته میشود. در هر صورت، ممکن است مکان عجیبی برای ساخت یک فیلم به نظر برسد.
به گزارش روزیاتو، اما داستان فیلمهایی که در این فهرست قرار دارند، از ترسناک و معنوی گرفته تا اکشن، همگی در قلمرو برزخ رخ میدهند، حتی اگر قهرمانان این فیلمها از آن آگاه نباشند. پیش از شروع باید بگوییم که ناچار به اسپویل داستان این فیلمها هستیم. بیشتر فیلمهایی که درباره برزخ ساخته میشوند، جنبه برزخی داستان را از همان ابتدا فاش نمیکنند، بنابراین برای صحبت درباره آن ها، باید پایان شان را آشکار کنیم.
Haunter فیلمی به کارگردانی وینچنزو ناتالی است که داستان دختری به نام لیزا (ابیگیل برسلین) را روایت میکند که در یک روز تکراری از زندگی اش به سر میبرد. بدتر از همه اینکه این روز خاص یک روز قبل از تولدش است و به نظر میرسد که خانواده اش از این مشکل عجیب و غریب بی خبر هستند.
به نظر میرسد خانهای که لیزا در آن زندگی میکند، جن زده است. در نهایت لیزا در مییابد که چه اتفاقی افتاده است؛ و البته متوجه میشود که این موجدیت ترسناک خانواده اش را آزار نمیدهد، بلکه آنها خودشان هستند که باعث جن زدگی شده اند، زیرا در واقع همه آنها در روز مرگشان برای همیشه به دام افتاده اند.
تنها راه فرار از این حلقه زمانی برزخ گونه، تماس با ارواح دیگر دختران کشته شده و اولیویا است، دختری که در حال حاضر در این خانه زندگی میکند. در کنار داستان کلاسیک خانه جن زده با یک پیچش غیرمنتظره، این فیلم به وضوعات مرتبط با نوجوانان و جوانان نیز میپردازد؛ و در حالی که در جلب نظر منتقدان معاصر چندان موفق نبود، داستان ایین فیلم آنقدر بدیع و خلاقانه هست که ارزش تماشا کردن را داشته باشد.
بی رحمانه و غیرمعمول تریلری سوررئالیستی به کارگردانی مرلین درویشویچ است. در این فیلم دیوید ریچمون پک در نقش ادگار بازی میکند، مردی که به قتل همسرش محکوم شده و تا ابد محکوم به تجربه بی پایان مرگ همسرش است. یعنی بین جلسات بی پایان گروه درمانی با حضور دیگر قاتلانی که یک جمع ابدی را شکل داده اند.
ادگار کم کم آنچه را که واقعاً بین او و همسرش اتفاق افتاده کنار هم میگذارد و متوجه میشود که نجات ممکن است هنوز امکان پذیر باشد. Cruel and Unusual فیلم دیگری است که فرضیه اصلی فیلم Groundhog Day را گرفته، حال و هوای کابوس گونه آن را افزایش داده و کمی بن مایههای عرفانی به داستان اضافه میکند. نتیجه بیشتر عجیب است تا ترسناک و میتوانست از کمی جذابیت کمیک هم استفاده کند. با این حال، قطعا داستان جالبی برای ارائه دارد.
فیلم دیگری که در آن شخصیت اصلی در یک حلقه زمانی مجازات گرانه گرفتار میشود، فیلم مثلث است؛ و این فیلم بریتانیایی – استرالیایی، به کارگردانی کریستوفر اسمیت، یک جواهر سینمایی کمتر شناخته شده است. در ابتدا، Triangle خود را به عنوان یک اسلشر تمام عیار و از کنترل خارج شده با موضوع سفر دریایی نشان میدهد که به شدت به بیراهه میرود. اما این فیلم ترسناک مملو از خونریزی پیچیدگیهای بیشتری برای نشان دادن به بینندگان دارد.
در کانون فیلم، داستان جس (ملیسا جورج) روایت میشود، مادری تنها که تلاش میکند از پسر اوتیسمی خود مراقبت کند. اینکه چه اتفاقی در حال رخ دادن است و چرا جسدهای مرده سر از قایق او درمی آورند و اینکه چرا او در یک حلقه زمانی گرفتار میشود تا حدودی برای تفسیر باز مخاطب، پاسخ داده نمیشوند. اما قابل قبولترین نظریه غالب این است که چیزی جس را در نسخه خودش از جهنم و به خاطر گناهانش به دام انداخته است.
لازم به ذکر است که این فیلم شباهتهای زیادی با افسانه یونانی سیسیفوس و اشارات آشکاری از فیلم نردبان جیکوب (Jacob’s Ladder) در خود دارد. در هر صورت تجربه جس قطعاً شبیه به نوعی برزخ است و فیلم قطعاً ارزش تماشا کردن را دارد.
دوست دارید برزخ ابدی خود را کمی پر اکشنتر داشته باشید؟ در این صورت احتمالاً از تماشای فیلم گابریل لذت خواهید برد، فیلم ترسناک اکشن استرالیایی به کارگردانی شین آبس. در این فیلم، برزخ به عنوان قلمرویی تاریک، دودآلود و سایه وار به تصویر کشیده میشود که ارواح کسانی که بین بهشت و جهنم گیر افتاده اند در آن به سر میبرند و جایی است که در آن فرشتگان رانده شده و فرشتگتن مقرب برای حکومت مبارزه میکنند.
در هنگام اکران، فیلم گابریل نقدهای متفاوتی دریافت کرد، در حالی که برخی به خاطر دیالوگهای مصنوعی و نداشتن شخصیتهای قوی به آن ایراد میگرفتند. اما با توجه به بودجه اندکی که فیلم داشت، سازندگان آن کار قابل توجهی در زمینه جلوههای بصری و صدا انجام دادند؛ و اگر از طرفداران فیلمهای اکشن گوتیک مثل کنستانتین (Constantine) و دنیای زیرزمینی (Underworld) هستید، احتمالاً از دیدن فیلم گابریل لذت خواهید برد.
سایلنت هیل یکی از محبوبترین فرنچایزهای بازیهای ویدیویی ترسناک است که در آن شاهد ماجراجوییهای بازیکنان و تلاش آنها برای بقا در قلمروهای کابوس وار بوده ایم؛ و در سال ۲۰۰۶، این سری بازی ویدیویی برای اولین بار به صفحه نمایش بزرگ راه پیدا کرد، اما با نقدهای عمدتاً منفی مواجه شد. اما با نگاهی به گذشته، این فیلم هنوز هم یکی از بهترین اقتباسهای بازیهای ویدیویی است.
این فیم داستان زنی به نام رُزا داسیلوا (رادا میچل) و جستجویش برای پیدا کردن دختر رنج کشیده اش را روایت میکند، پس از اینکه این دختر در شهر متروکه سایلنت هیل مفقود میشود. اما خیلی زود مشخص میشود که سایلنت هیل یک شهر معمولی نیست. در عوض، مکانی است که در آن خاکستر از آسمان میبارد و به طور منظم به یک دنیای جهنمی تبدیل میشود که در آن پلیدیها (ظاهراً) زندگان را تعقیب میکنند. البته، نه رزا و نه دخترش در واقع در شهر نیستند، و نه در بُعد جهنمی آن، بلکه جایی بین این دو قرار دارند که یک برزخ ناخوشایند است.
داستان فیلم برزخ درباره یک دار و دسته خلافکار است که در حال فرار از یک عملیات بدفرجام سرقت از یک بانک به شهری به نام پناهنده میرسند. در آنجا، آنها یک مکان فوق العاده آرام و غیرمعمول را پیدا میکنند که ساکنانش به شدت خداترس بوده و همه اشکال گناه به شدت مورد سرزنش قرار میگیرد.
هیچ اسلحه، خشونت، الکل یا حتی فحش دادن در این شهر وجود ندارد. همانطور که انتظار میرورد، دار و دسته سارقان، این شهر را هدف آسانی برای کارهای مجرمانه شان میبینند. اما یکی از اعضای آنها به نام لئون “سانی” دیلارد (برد رو) متوجه چیز عجیبی در مورد ساکنان شهر میشود: همه آنها شبیه چهرهای افسانهای مرده غرب وحشی هستند. کلانتر شبیه ویل بیل هیک است، مغازه دار شهر شبیه جسی جیمز، و دکتر شبیه داک هالیدی است.
اگر از عنوانش حدس نزنید، خلافکاران داستان ما وارد برزخ شده اند؛ و همه بیش از حد فرشته وار عمل میکنند، چون تلاش دارند تا در بهشت پذیرفته شوند. اما در حالی که این طرح ممکن است کمی اغراق آمیز باشد، اما همچنان اثری جذاب است که کراس اووری بین یک وسترن کلاسیک و یک قسمت از سریال منطقه گرگ و میش به نظر میرسد. یا آن طور که تبلیغات فیلم در آن زمان میگفتند، ” وسترنی ترسناک که اصلاً یک وسترن معمولی نیست».
این فیلم به کارگردانی نمرود آنتال در سال ۲۰۰۳ ساخته شد و به طور کامل در سیستم زیرزمینی مترو بوداپست روایت میشود. داستان حول محور شخصیت بولکسو (ساندور سزانیل) میچرخد، بازرس بلیط قطاری که شب هایش را در تاریکی مطلق سکوهای ایستگاه میگذراند و در همان فضای تاریک میخوابد.
به دلایلی که هیچ گاه به طور کامل توضیح داده نمیشود، بولکسو از بازگشت به سطح زمین بیزار است؛ و اوضاع زمانی عجیبتر میشود که یک شخصیت کلاه بر سر که درست مثل بولکسو لباس میپوشد شروع به کشتن مسافران میکند.
Kontroll یکی دیگر از آن فیلمهایی است که داستان آن برای تفسیر مخاطب باز رها میشود، اما دوز خوبی از تصویرسازی مسیحی، سکانسهای رویایی و صحنه آخر فیلم که دختری را در لباس فرشته نشان میدهد، نشان میدهد که شخصیت اصلی ما در برزخ گیر افتاده است. اما چه برزخ شخصیت اصلی ما روحانی باشد و چه خود تحمیلی، قطعاً او گرفتار شده و دارد رنج میکشد. در هر صورت، Kontroll برای چیزی که به عنوان یک کمدی بازاریابی شده، نسبتاً خوب و به طرز شگفت انگیزی ترسناک است.
بزرگراه گمشده فیلمی به کارگردانی دیوید لینچ است که در آن بیل پولمن در نقش فرد مدیسون بازی میکند، یک ساکسیفون نواز جاز که به این باور میرسیم که همسرش (پاتریشیا آرکت) احتمالاً به او خیانت میکند. پس از مواجهه تصادفی با یک مرد مرموز عجیب و رنگ پریده و چندین نوار ویدئویی عجیب، مدیسون خود را در سلول زندان میبیند، در حالی که به خاطر قتل همسرش محکوم شذه است.
به سبک همیشگی فیلمهای لینچ، وقتی مدیسون به مرد جوانی به نام پیت دیتون (بالتازار گتی) تبدیل میشود و با زنی که درست شبیه همسر مرده اش است، رابطه برقرار میکند، همه چیز به شکل دیوانه وار و غیر منتظرهای تغییر مسیر میدهد همانند بسیاری از فیلمهای دیوید لینچ، بزرگراه گمشده تقریبا تمام انتظارات و تفسیرهای منطقی را دور میزند یک گستره وسیع از نظریههای طرفداران در مورد آن وجود دارد.
در ابتدای فیلم، مدیسون پیام عجیبی دریافت میکند که به او میگوید «دیک لورنت مرده است». تنها در پایان متوجه میشویم که مدیسون خودش این پیام را منتقل میکند؛ و این، همراه با برخی سرنخهایی عجیب و غریب، نشان میدهد که مدیسون خود را در یک حلقه پیچ در پیچ و بدور از واقعیت به دام انداخته است، جایی که او دائماً محکوم به تکرار همان اشتباهات قبلی است. یا به عبارت دیگر، او در نوعی برزخ که خودش ساخته گرفتار شده است.
این یکی فیلمی است که اگر توسط کارگردان قابلی ساخته نمیشد، میتوانست به شدت توهین آمیز و بی کیفیت باشد. اما همان طور که مشخص میشود، Wristcuters بسیار جذاب از آب در میآید… البته از نوع پوچ گرایانه اش. در این فیلم پاتریک فوگیت در نقش زیا بازی میکند که پس از خودکشی، به دنیای برزخ وارد میشود. در این دنیای جدید، همه چیز به همان دنیای قدیمی نزدیک است، فقط همه چیز کمی بدتر است – هیچ کس لبخند نمیزند، همه چیز آن طور که باید و شاید کار نمیکند، و همه چیز کمی ناخوشایند است.
بعد از اینکه متوجه میشود دوست دختر سابقش هم در این برزخ گیر افتاده است، زیا با ماشین له شده اش (که یک سیاه چاله در داخل آن وجود دارد و چراغهای جلوی اش خراب هستند) همراه با دوستانش به راه میافتند تا او را پیدا کنند. داستان معمول بلوغ که در ادامه میآید، با دوستان جدید و عجیب و غریبی که در طول مسیر پیدا میشوند، روایت اصلی ماجراست.
همه چیز طبیعی به نظر میرسد، جز اینکه همه مرده و افسرده هستند و حال و هوای خودکشی بر همه چیز سایه افکنده است. آگر همه چیز برایتان عجیب است مشکلی نیست، چون همه چیز در این فیلم واقعاً عجیب است. اما دیدگاه گوران دوکیچ، کارگردان، بهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد؛ و این فیلم همانطور که انتظار میرفت نامزد دریافت چندین جایزه شد. این فیلم همچنین برنده چند جایزه از جمله بهترین فیلم جشنواره فیلم Gen Art شد.
نردبان جیکوب داستان جیکوب سینگر (تیم رابینز) را دنبال میکند، مردی آمریکایی که در جنگ ویتنام خدمت کرده و اکنون از توهمات وحشتناکی رنج میبرد. سینگر پس از ملاقات با یکی از همقطاران سابقش، شروع به کشف توطئهای از آزمایشهای دولتی بر روی جوخه سابقش میکند که به اعتقاد او باعث شده آن توهمات عجیب را داشته باشند. تنها در اواخر فیلم است که متوجه میشویم سینگر و اعضای جوخه اش پس از دریافت یک داروی آزمایشی در ویتنام به یکدیگر حمله کرده اند؛ و اینکه سینگر هنوز در ویتنام است و در یک بیمارستان صحرایی در حال مرگ است.
نردبان جیکوب فیلمی به شدت تکان دهنده و با اضطراب بی امان است. در نتیجه، تماشای این فیلم به هیچ عنوان مناسب افراد نازک دل و ترسو نیست. اما به همان اندازه که نردبان جیکوب ممکن است افسرده کننده باشد، این اثر کالت کلاسیک ساخته آدریان لین اثری متفکرانه و قدرتمند در سینما است؛ و کمتر فیلم دیگری مفهوم برزخ را تا به این حد تاثیرگذار مورد بررسی قرار داده است.