دوباره تابلوی تصاویر غبار گرفته خاطرات، جانی تازه به خود به میگیرد. بازهم سر و کله بساطیها، درشتیها و سولقانیها در سهراه طرشت، بازار اوزار پیدا میشود. بوی عطر کبابهای خوشمزه محمود کبابی تا ۷ محله آن طرفتر هم پیچیده است. همه بچههای مدرسه داریوش به عشق مسقطیهای معروف مغازه آقای مرادی، گوششان به صدای زنگ کلاس است تا زودتر تعطیل شوند.
همه این داستان تنها بخشی از خاطرات غبار گرفته اهالی و کاسبان قدیمی خیابان آذربایجان و میدان رشدیه به روایت «محمد شامی»، «احمد قادرپناه» و «بهروز حبیبی» از تحولات اجتماعی و فرهنگی این خیابان در سالهای دور است. اگر به گشت و گذار در سیر تحولات زمان و سفرهای تاریخی علاقه دارید بقیه ماجرا از قول این هممحلهایها بخوانید.
در یک روز تقریباً گرم بهاری برای گشت و گذار در سیر تحولات تاریخی محلههای منطقه، راهی خیابان آذربایجان در حوالی میدان سه گوش رشدیه شدم. «محمدشامی» مدیر حسینیه شانجانیها و از کاسبان خیابان آذربایجان نخستین کسی است که درباره منطقه با او به گفتگو مینشینم. او از تغییر شکل و نام میدان رشدیه میگوید: «زمانی همین وسط یک میدان کوچک به نام رشدیه بود. این نام بر گرفته از نام مرحوم «میرزا حسن تبریزی» معروف به «رشدیه» و پدر معارف، بنیانگذار آموزش نوین در ایران است. او چندین مدرسه به شیوه مدرن در کشور و تهران با نام رشدیه ساخت. البته هنوز منبع موثقی برای این ادعا موجود نیست.»
شامی در حالی که از شیشه به بیرون مغازه مینگرد، اشاره به شکل و تغییرات محلی میکند و درباره تاریخچه و بناهای قدیمی محله توضیح میدهد: «همین میدان رشدیه ابتدا میدانگاه کوچکی بود، اما بعد با گذر زمان، شکل و فضای آن تغییر و اتاقک کلانتری در آن مستقر شد.»
او در ادامه به حسینیه شانجانیها در چند قدمی مغازهاش اشاره میکند و میگوید: «سال ۱۳۵۴ اینجا سینمایی به نام اسکار بود. اما همان سال از طرف جمعیت خیریه شانجانیها برای تغییر کاربری به حسینیه خریداری شد. افتتاح و راهاندازی آن در رسانهها حسابی سر و صدا کرد و حتی در همان زمان بهعنوان یک حرکت بیسابقه در روز افتتاحیه مهمان خارجی هم داشتیم.»
بنا بر اظهارات شامی، در آن زمان ۲ سینمای دیگر در تهران به حسینیه، تغییر کاربری داده است که یکی در خیابان قصرالدشت و دیگری هم در نارمک بود.
کمی که از صحبتها و تعریفهای این هممحلهای قدیمی میگذرد، برای تکمیل خاطرات و گشت و گذار بیشتر در حال و هوای قدیم محله به مغازه مصالحفروشی «احمد قادر پناه» از دیگر کاسبان قدیمی محل که بیش از ۶۴ سال قدمت کسب و کار در خیابان آذربایجان دارد میروم. او در اینباره توضیح میدهد: «اواخر دهه ۲۰ پدرم این مصالحفروشی را در خیابان آذربایجان راهاندازی کرد. رشدیه در اصل میدان نیست، اما به دلیل آنکه این جا به ۶ راه ختم میشد، در باور مردم به میدان معروف است.»
قادر پناه با نگاهی به کارگاه مترو در ابتدای خیابان دامپزشکی توضیح میدهد: «اینجا اکنون کارگاه مترو خط ۷ است. قدیمها اداره دامپزشکی ارتش بود و اغلب، اسبهای ارتش را برای واکسیناسیون و معاینه به اینجا میآوردند. البته به جز چهارپایان، خرگوش، میمون و پرندگان را هم در این مکان نگهداری میکردند.»
صحبت و تعریفهای ما با این هممحلهای قدیمی و جمعی که در مغازهاش نشستهاند حسابی گل انداخته است که قادرپناه یادی از حرفههای قدیمی خیابان آذربایجان میکند: «یادش بهخیر آن قدیمترها، روابط صمیمانهتر و همه با هم مثل اعضای یک خانواده بودند. بیشتر کاسبان هم نزدیک محل کسب و کارشان برای اهل و عیال، خانهای دست و پا میکردند. در خیابان آذربایجان، تقاطع باستان، خواروبارفروشی آقای بابایی بود.
بالاتر از مصالحفروشی ما، درگاراژی تیر چوبی و آهن و زغال میفروختند. آقای مرادی هم مسقطیفروشی معروفی داشت. چلوکبابی محمودکبابی کنار قهوهخانه طرشتیها در سهراه طرشت، قهوهخانه کنیها و حمام ایزدی جزو نخستین کاسبان این محدوده به حساب میآمدند.»
او از زورخانه شیرافکن در خیابان آذربایجان یاد میکند و میگوید: «آن زمان مرزبندی مناطق شهری معنای خاصی نداشت و همه اهالی از مسافتهای دور و نزدیک همدیگر را میشناختند. یکی از مراسم معروف، جشن گلریزان بود که بیشتر در زورخانه شیر افکن خیابان آذربایجان که متعلق به خسرو معصومی بود برگزار میشد.»
داستان تهیه آب شرب خانگی و نحوه تأمین آن در روزگاری که هنوز خبری از هدایت و مهار آب سدها و لولهکشی در خانهها نبود ماجرای جالبی داشت. قادرپناه با گریزی به گذشته تعریف میکند: «قدیمها مثل امروز تهیه هر چیزی به آسانی و راحت نبود. برای مثال همین آب آشامیدنی که این روزها با یک اشاره قابل دسترس است درگذشته فرایند وقتگیر و طولانی داشت و آب انبار مهمترین بخش هر خانه و محل ذخیره آب برای مصارف خانگی بود. بیشتر محلهها دارای نهرهای بزرگ و پر آب بود. از مسیر آب انبار هر خانه یک لوله از جنس سفال به سمت نهرها لولهکشی شده بود.»
به گفته قادرپناه در هر محلهای شخصی با عنوان میراب وظیفه تقسیم آب را بر عهده داشت و این میراب از غروب تا نزدیک صبح، برکار تقسیم آب و هدایت آن از طریق همین لوله متصل به نهر کوچه نظارت میکرد. البته این آب برای مصارف خانگی، شستوشو و تهیه غذا مورد استفاده قرار میگرفت.
اما در روزگاری که هنوز تصفیه آب و انواع آب معدنی در کار نبود مردم چطور آب آشامیدنی خود را تهیه میکردند؟ قادرپناه در اینباره توضیح میدهد: «میدان حر امروزی به باغ شاه معروف بود. در همان مکان قناتی بود که اغلب آبهای خوراکی را از همین قنات در ظرفهایی دلو مانند با گاری میآوردند و بیشتر مردم آب خوراکی خود را از همین گاریچیها تأمین میکردند.»
شاید برای بسیاری از اهالی خیابان آذربایجان که این روزها برای راهاندازی بوستانی کوچک یا یک مرکز رفاهی و تفریحی مثل مجموعه فرهنگی و ورزشی، منتظر تحقق وعده مسئولان هستند، اینکه روزی تمام زمینهای این خیابان، زمینهای کشاورزی و دشتهای گندمزار «مظفری» ملاک معروف بوده، تصور دور از ذهنی به نظر بیاید. زمینهای کشاورزی خیابان آذربایجان از دهه ۳۰ به بعد تغییر کاربری داد و به زمینهای مسکونی تبدیل شده است.
همراه با خاطرات قادرپناه و اهالی در بازار خاطرات مشغول گشت و گذار هستیم و هر کدام با تعریفهایشان از بخشی از تاریخ محله و نحوه شکلگیری آن صحبت میکنند. تا اینکه با این خاطرات به سمت قنات فرمانفرمائیان و املاک این نواده فتحعلی شاه قاجار در محله آذربایجان میروم. قادرپناه میگوید: «در بالای استادیوم آزادی امروز، قنات آب فرمانفرما واقع بود که آب آن به شکل رودی از محله ما تا حوالی پاستور گذر میکرد. یادم میآید آنقدر این نهرها و آب آن روان و تمیز بود که حتی مردم عادی هم گاهی از آن استفاده میکردند. بیشتر آب اسبهای ارتش هم از همین رودهای جاری در محله تأمین میشد.»
او از آسیاب آبی خیابان آذربایجان که اکنون به هنرستان کار و دانش شهید مصطفی خمینی در کوچه فرمانیه تبدیل شده است میگوید: «در ادامه مسیر این رود، یک آسیاب آبی در خیابان آذربایجان قرار داشت که بیشتر مغازهداران و بنکداران برای آسیاب جو و گندم به آنجا مراجعه میکردند.»
بخشی از نام خیابان آذربایجان بهعنوان میدان رشدیه برگرفته از یک عالم مشهور ایرانی «مرحوم میرزا حسن تبریزی» معروف به رشدیه است. این مرحوم سال ۱۲۲۹ شمسی در محله چرندآب تبریز به دنیا آمد و پس از گذراندن مقدمات در زادگاه خود تصمیم گرفت برای ادامه تحصیلات به نجف برود، اما با خواندن مقالهای در روزنامه که شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر ۱۰ نفر بیان کرده بود به جای سفر به نجف، راه بیروت را در پیش میگیرد و پس از تحصیل در دارالمعلمان و آموزش شیوههای نوین با هدف تأسیس مدرسه به شیوه نوین از مدارس جدید استانبول بازدید و در همان جا الفبای صوتی را برای جایگزینی با روش قدیمی آموزش در مدارس جدید راهاندازی کرد.
نخستین مدرسه نوین ایران را در محله ششگلان تبریز و پنج مدرسه دیگر هم در شهرهای تبریز و مشهد و چندین مدرسه هم در تهران با عنوان رشدیه تأسیس کرد و به دلیل خدماتی که در سیستم آموزشی و برای افزایش سطح فرهنگ کشور انجام داد به پدر معارف ایران و بنیانگذار آموزش نوین ایران شهرت پیدا کرد. رشدیه علاوه بر فعالیتهای آموزشی روزنامههایی به نام «مکتب» و «طهران» منتشر میکرد. از او ۲۷ جلد اثر به جا مانده است. رشدیه در اواخر عمر برای در امان ماندن از دشمنی مخالفان به قم رفت و در سال ۱۳۲۳ همانجا درگذشت.
آن قدیمترها که جنس همه خانهها از کاهگل و سقف آنها چوبی بود، آدمها با یکدیگر صمیمانهتر رفتار میکردند. «بهروز حبیبی» از دیگر اهالی حاضر در جمع از نوع روابط و رفتارهای اجتماعی گذشته میگوید: «آن زمانها بیشتر امور در خانه اجرا میشد و زندگی مثل امروز تشریفات چندانی داشت و اعتماد، حرف اول ارتباطات را میزد. مردم بدون هیچ چشمداشتی، مال و دارایی خود را در اختیار هم قرار میدادند و نسبت به آن هیچ منتی نداشتند و جنس روابط بیریا و صمیمانه بود.» حبیبی در میان صحبتهایش از مدارس قدیمی محله از جمله «داریوش» و آینهکاری زیبای داخل آنکه در طرح بزرگراه نواب از بین رفت و مدرسههای «صدر» و «اسدآبادی» هم یاد میکند.
منبع:همشهری آنلاین