دختر جوانی با مراجعه به پلیس از مرد سابقهدار و شروری شکایت کرد که زندگی را برایش به کابوس تبدیل کرده بود.
به گزارش همشهری آنلاین، دختر ۲۰ سالهای که به قانون پناه آورده بود، درباره سرگذشت تاسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم مردی سختگیر بود و هیچگاه اجازه نمیداد بهتنهایی از منزل خارج شویم یا آنطور که دوست داریم لباس بپوشیم. هر دو خواهرم که اکنون ازدواج کردهاند و زندگی شیرین و آرامی نیز دارند، همواره به خواستههای پدرم احترام میگذاشتند و قواعد او را رعایت میکردند، اما من معتقد بودم او به خاطر آنکه نظامی است مدام دوست دارد دستور بدهد و دیگران دستورهای او را اجرا کنند. به همین خاطر در برابر پدرم موضع میگرفتم و دوست داشتم با لباسهای خارج از عرف بیرون بروم یا با هر کسی که دلم میخواهد ارتباط برقرار کنم. با وجود این، جرئت چنین کارهایی را نداشتم.
وقتی در دبیرستان تحصیل میکردم ناگهان پدرم دچار بیماری عصبی و فلج اندام شد به طوری که دیگر پاهایش توان راه رفتن نداشتند و او بهناچار روی ویلچر نشست. ولی من از اینکه پدرم به بیماری سختی مبتلا شده بود به هیچ وجه ناراحت نشدم چرا که احساس میکردم حالا بهراحتی میتوانم از خانه خارج شوم و کسی نمیتواند مرا کنترل کند. شوق آزاد بودن همه وجودم را فرا گرفته بود، اما نمیدانستم در بیرون از منزل چه گرگهای ترسناکی انتظارم را میکشند.
خیلی زود پرسهزنی در خیابانها و شرکت در مجالس و مهمانیهای مختلط و دورهمیهای شبانه را شروع کردم. مادرم نیز زنی مظلوم بود و هیچگاه نمیخواست رفتاری انجام بدهد که مرا ناراحت و دلگیر کند. به همین خاطر من در مرداب دوستیهای خیابانی غرق شدم و پدرم نیز درگیر دارو و درمان بیماریاش بود.
بالاخره در یکی از همین مهمانیها با یونس آشنا شدم. رفتارهای او به نظرم جذاب و مردانه بود. خیلی زود عاشق تیپ و قیافه یونس شدم و در یکی از همین شبنشینیها به خلوتگاه شیطانی او رفتم و در ۱۸ سالگی اولین رفتارهای غیراخلاقی را تجربه کردم، ولی او بعد از مدتی که بهراحتی از من سوء استفاده کرد، ناگهان غیب شد و تلاشهای من برای یافتنش بیفایده بود. بعد فهمیدم که حتی او نام واقعی خودش را نیز از من پنهان کرده بود و همه این چربزبانیها و دوست داشتنها فقط برای هوسرانی بود.
در حالی که بسیار زجر میکشیدم و از اینکه بازیچه جوانی هوسران شده بودم از خودم تنفر پیدا کرده بودم، باز هم درس عبرت نگرفتم و در فضای مجازی با قادر آشنا شدم. رفتار و گفتار محبتآمیز قادر روح و روانم را تسخیر کرد و این بار با پای خودم به خانه قادر رفتم، اما صحنهای مرا دچار حیرت کرد.
خواهر و برادرزن قادر نیز آنجا بودند و کاملا عادی با من برخورد کردند به طوری که حتی پذیرایی هم شدم، ولی چند روز بعد چهره دیگر قادر نمایان شد. او جوانی پرخاشگر و عصبی بود و مرا وادار به رفتارهای شرمآوری میکرد که خودم خجالت میکشیدم. با آنکه من دانشجوی رشته کاردانی بودم و او تا مقطع سیکل تحصیل کرده بود، مقابل دیگران رفتارهای بسیار زشتی با من انجام میداد و تهدیدم میکرد که اگر به خلوتگاه او نروم رهایم نمیکند.
مدام در تنهایی اشک میریختم و کاری از دستم ساخته نبود تا جایی که بالاخره تصمیم به قطع رابطه گرفتم، اما قادر نزد خواهرانم رفت و خانواده آنها را تهدید کرد. این در حالی بود که تازه فهمیدم او جوانی سابقهدار است و بارها به جرم شرارت، نزاع و شرب خمر روانه زندان شده است و به این جرائم خود افتخار هم میکند.
دیگر چارهای نداشتم جز آنکه به قانون پناه بیاورم تا از چنگ این شرور ترسناک رها شوم.
با دستور سرهنگ ابراهیم خواجهپور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) تحقیقات پلیس با کسب مجوزهای قضایی برای دستگیری این خلافکار سابقهدار آغاز شد و دختر جوان نیز که مدعی بود کابوسهای وحشتناک رهایش نمیکند، به مرکز مشاوره پلیس هدایت شد.