واحه یا وادی غزه، قرنها به خاطر تازگی سبزیجات و خنکی سایه هایش ستایش میشد. با اینحال، نکتهای که به همان اندازه اهمیت داشت، ارزش راهبردی آن بود چرا که غزه مصر را به شامات متصل میکرد.
به گزارش خبرآنلاین،به نقل از نشریه فارن افرز، پس از گذشت تقریبا سه ماه از جنگ اسراییل در غزه، یک نکته بلامنازع وجود دارد: این قلمرو که دیرزمانی است منزوی شده، به کانون منازعه اسراییلی- فلسطینی بازگشته است. در بیشتر دو دهه گذشته، در شرایطی که اسراییل یک محاصره هوایی، دریایی و زمینی را بر غزه تحمیل کرده بود، گویی رهبران و نهادهای بین المللی بر این گمان بودند که این قلمروی فشرده با ۲.۳ میلیون جمعیت فلسطینی میتواند برای همیشه از معادله منطقه کنار گذاشته شود. حمله هفتم اکتبر حماس، که اسراییل و بیشتر جهان را غافلگیر کرد، کاستیهای این تصور را آشکار ساخت. در واقع، این جنگ اکنون تمامیت مسئله فلسطین را بازنشانی کرده و غزه و مردمانش را بی گمان در کانون هرگونه گفتگوی آینده اسراییلی- فلسطینی قرار داده است.
اما این برجستگی، چندان هم شگفت نیست. هرچند امروز، واقعیتهای اندکی از تاریخ غزه در یادها مانده، اما چهارهزارسال تاریخ این قلمرو، روشن میسازد که شانزده سال گذشته، یک استثنا بوده و باریکه غزه تقریبا همیشه نقشی تعیین کننده در پویشهای سیاسی منطقه و نیز هماوردیهای دیرپای آن بر سر مذهب و قدرت نظامی داشته است. همچنین از زمان قیمومیت بریتانیا در اوایل قرن بیستم، این قلمرو در قلب ملی گرایی فلسطینی جای گرفت.
بنابراین، هر تلاشی برای بازسازی غزه در پی چنین جنگ ویرانگری، احتمال موفقیت ندارد مگر آنکه موقعیت راهبردی این قلمرو در منطقه به حساب آورده شود. غیرنظامی کردن این محدوده، تنها با رفع محاصره فاجعه آمیز آن و ارائه چشم انداز مثبتی برای توسعه اقتصادی اش ممکن میشود. قدرتهای جهانی، به جای تلاش برای قطع ارتباطات این قلمرو یا انزوای سیاسی آن، باید با هم همکاری کنند تا غزه امکان یابد نقش تاریخی اش را، بعنوان یک واحه شکوفا و یک تقاطع پویا که مدیترانه را با شمال آفریقا و شامات متصل میکند، دوباره بدست آورد. آمریکا و متحدانش باید این ضرورت را بپذیرند که غزه بخش کانونی هرگونه راه حل پایدار برای مبارزه فلسطینی است.
درست در نقطه مقابل وضعیت امروز این قلمرو که با فقر، کمبود شدید آب و مصائب بی پایان انسانی روبروست، واحه یا وادی غزه، قرنها به خاطر تازگی سبزیجات و خنکی سایه هایش ستایش میشد. با اینحال، نکتهای که به همان اندازه اهمیت داشت، ارزش راهبردی آن بود چرا که غزه مصر را به شامات متصل میکرد.
موقعیت ممتازش به این معنی بود که این سرزمین از قرن هفدهم پیش از میلاد، یعنی زمانی که هیکسوس از غزه به دلتای نیل حمله کرد، کانون مناقشه بوده است. هیکسوس بعدها توسط یک پادشاهی فراعنه مستقر در تبان Theban منکوب و بیرون رانده شد. سرانجام، فراعنه هم مجبور به واگذاری غزه به مردمان دریا- مشهور به فیلیستینی ها- شدند که در قرن دوازدهم پیش از میلاد، یک فدراسیون پنج شهری را تاسیس کردند که شامل غزه و شهرهای کنونی اسراییل یعنی اشکلون، اشدود، اکرون و گاث میشد.
تنشهای خشونت آمیزی میان فیلیستینیها و قبایل یهودی همسایه و بعدها پادشاهیهای آنها بر سر دسترسی به دریا درگرفت. داستان انجیلی سامسون، جنگاور افسانهای اسراییلی که عزم شکست فیلیستینیها را میکند (به همین ماجرا باز میگردد). از آنجا که قدرت بی رقیب او به این بستگی داشته که موهایش هیچگاه کوتاه نشود، هنگامی که توسط دلیله طلسم شد، موهایش را در خواب تراشید و او را در زندان غزه به بند کشید.
با اینحال، هنگامی که وی در زندان بود، موهایش دوباره رشد کرد و قدرتش را باز یافت و سرانجام هنگامی که از سلولش بیرون کشیده شد تا در معبد فیلیستین توبیخ و تمسخر شود، ستونهای معبد را فرو ریخته، خودش را به همراه دشمنانش میکشد. در روایتی مشابه، داوود جوان پس از کشتن جالوت فیلیستینی تلاش خود برای متحدکردن پادشاهی یودا و اسراییل را آغاز میکند.
در اواخر عهد عتیق، جغرافیای دلخواه غزه آن را به یک میدان نبرد تعیین کننده میان برخی از بزرگترین قدرتهای آن دوران تبدیل میکند. غزه پس از دست به دست شدن میان آسوریها و بابلی ها، سرانجام در اواسط قرن ششم پیش از میلاد به تصرف کوروش بزرگ، پادشاه ایران در آمد.
اما شوک واقعی، دو قرن بعد در سال ۳۳۲ پیش از میلاد رخ داد که اسکندر مقدونی بر سر راه خود به مصر، غزه را به مدت صد روز در محاصره قرار داد. در جریان این جنگ شوم، هر دو طرف با کندن تونلهای بیشماری در زیر خاک نرم غزه، مواضع خود را مستحکم میکردند و پیشینهای تاریخی را برای راهبرد حماس علیه اسراییل امروزی فراهم آورند. سرانجام، نیروهای اسکندر مقدونی غلبه کردند، اما با هزینه سنگینی برای همه طرفها. اسکندر در جریان این محاصره، زخمی شد و از اهالی شکست خورده غزه، انتقام دهشتناکی گرفت: بیشتر جمعیت مذکر آن قتل عام شدند و زنان و کودکانشان به بردگی رفتند.
اما اهمیت غزه، از ارزش نظامی آن فراتر میرفت. این قلمرو که در دوران هلنیستی Hellenistic period، یک دولت-شهر شده بود، بعدها در قرون اولیه مسیحیت و سپس اسلام به یک مرکز مهم مذهبی تبدیل شد. در سال ۴۰۷ میلادی، پورفیری، اسقف مسیحی غزه، موفق به تحمیل یک کلیسا بر ویرانههای معبد اصلی پاگان زئوس شد. مشهورتر از او، هیلاریون (۲۹۱–۳۷۱) یک شخصیت مذهبی دیگر مسیحی بود که یک جامعه مهم رهبانی را در غزه بنیان گذاشت و مقبره او به یک زیارتگاه مردمی بزرگ تبدیل شد. یکی از پدربزرگهای پیامبر اسلام به نام هاشم بن عبدمناف، بازرگانی از مکه بود که در حوالی سال ۵۲۵ میلادی در غزه درگذشت. در نتیجه پس از آنکه در قرن هفتم، غزه به تصرف سپاهیان مسلمان در آمد، آنجا را به احترام او "غزه هاشم" میخواندند. (در قرن نوزدهم، عثمانیها مسجد هاشم را در شهر غزه ساختند تا نشانگر مقبره هاشم باشد.
از قرون وسطی تا قرن نوزدهم، غزه همچنان یک گوهر خواستنی در هماوردی قدرتهای مهم منطقه باقی ماند. در قرن دوازدهم میلادی، میان صلیبیهای مسیحی و مدافعان مسلمانش و در قرن سیزدهم میلادی هم میان ژنرالهای ماملوک و مهاجمان مغولی دست به دست میشد. در دو قرن و نیمی که غزه تحت سلطه ماملوکها – حاکمان ترک که در قرون وسطی، بر سوریه و مصر مسلط بودند- قرار داشت، غزه شاهد دوران طلایی خود بود. مساجد، کتابخانهها و کاخهای پرشماری در آن ساخته شد و با بهره مندی از مسیرهای تجارت ساحلی اش، به رفاه رسید. در سال ۱۳۸۷ میلادی، یک کاروانسرا یا خان مستحکم – که نوعی کانون یا هاب تجارت و بازار بود- در انتهای جنوبی غزه تاسیس شد و به سرعت به یک شهر تبدیل گردید: خان یونس.
غزه در سال ۱۵۱۷ میلادی، جذب امپراطوری عثمانی شد و به مدت کوتاهی هم به تصرف ارتش ناپلئون در آمد، زمانی که وی در سال ۱۷۹۸ به مصر حمله کرد. در بیشتر این دوره، غزه به خاطر آب و هوای دلنشین، بومیهای همزاد و کیفیت بالای زندگی اش شناخته میشد. در سال ۱۶۵۹ یک گردشگر فرانسوی این قلمرو را بعنوان "یک محدوده بسیار ستودنی و دلپذیر" توصیف میکند. دو قرن بعد، یک نویسنده دیگر فرانسوی به نام پی یر لوتی Pierre Loti، از "دشتهای گسترده و یکپارچه سبزش" حیرت میکند.
هنگامی که در سال ۱۹۰۶، برای جداسازی مصرِ تحت سلطه بریتانیا و فلسطین عثمانی، یک خط مرزی کشیده شد، این مرز از میانه شهر رفح گذر میکرد تا عملا یک منطقه تجاری میان دو امپراطوری ایجاد شود. اما در جریان جنگ اول جهانی، نیروهای این دو قدرت به شدت بر سر این مرز مناقشه داشتند و ارتش بریتانیا پس از سه بار تلاش، نهایتا خطوط عثمانیها را در سال ۱۹۱۷ درهم شکست. ژنرال ادموند آلن بای Edmund Allenby در نهم نوامبر آن سال وارد شهر ویران شده غزه شد یعنی همان روزی که دولت بریتانیا اعلامیه عمومی بالفور و تعهد خود به حمایت از "تاسیس یک وطن ملی برای مردم یهود در فلسطین" را منتشر کرد. حمایت از این برنامه صهیونیستی، بعدها در مصوبه اتحاد ملل گنجانده شد که به بریتانیا اجازه میداد فلسطین را اداره کند.
هرچند غزه یکی از مناطق فلسطین بود که کمتر هدف برنامههای سکونتی صهیونیستی قرار داشت، به کانون و قلعه ملی گرایی فلسطینی تبدیل شد، بویژه در دوران انقلاب بزرگ عربی در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ که در جریان آن، عربهای فلسطینی علیه سلطه بریتانیا قیام کردند و نبرد ناکامی را برای ایجاد یک دولت مستقل عربی به راه انداختند. در عوض، در سال ۱۹۴۷، سازمان ملل متحد از طرح تقسیمی حمایت کرد که در چارچوب آن، فلسطین باید میان یک دولت عربی و یک دولت یهودی تقسیم میشد- راه حل منطقهای دو کشوری- و غزه هم به دولت عرب تعلق میگرفت.
نکته مهم اینکه، آنچه اکنون بعنوان باریکه غزه شناخته میشود، محصول حوادث مصیبت بار ۱۹۴۸ است. ابتدا طرح تقسیم سازمان ملل شکست خورد، طرحی که گرچه مورد پذیرش رهبری صیهونیستی قرار گرفت، با مخالفت قاطعانه ملی گرایان فلسطینی و دولتهای عربی روبرو شد و آتش جنگی مسلحانه میان یهودیان و اعراب را برانگیخت. چیزی نگذشته که نخستین موج آوارگان عرب، که بیشترشان از منطقه جَفّا بودند، به غزه سرازیر شدند و بعنوان پیش درآمدی بر مصیبت کنونی بین المللی، انگلیسیها پیشنهاد دادند که بهتر است کمکهای انسانی از قاهره و از مسیر زمینی به غزه برسد. سپس در پی اعلام تاسیس دولت اسراییل در سال ۱۹۴۸ توسط دیوید بن گوریون رهبر صهیونیسم، کشورهای همسایه عرب دست به حمله زدند و ده هزار سرباز مصری به غزه وارد شدند. اما مصریها هرگز از اشدود یعنی تقریبا ۲۰ مایلی شمال غزه، جلوتر نرفتند و در این نقطه هم با یک حمله جسورانه اسراییلیها عقب رانده شدند.
در ژانویه ۱۹۴۹، اسراییلیها نه تنها ارتشهای عربی را شکست دادند بلکه در روزی که بعنوان "روز نکبت" شناخته میشود، حدود ۷۵۰ هزار فلسطینی را هم از خانه هایشان راندند. آتش بسی که در فوریه همان سال میان مصر و اسراییل تحت نظارت سازمان ملل امضا شد، باریکه غزه را شکل داد؛ قلمروی که تحت اداره مصر قرار گرفت و محدوده هایش در شمال و شرق در توافق آتش بس و در جنوب هم با توافق مرزی ۱۹۰۶ مصر مشخص گردید. پس از قرن ها، غزه بعنوان یک تقاطع راهبردی و یک کانون حیاتی بازرگانی برای تجارت منطقه ای، به یک "باریکه" کاهش یافت که در گوشه یک بیابان قرار دارد و از آنچه بعنوان فلسطین شناخته میشد، جدا گردید. فراتر از همه مسائل، به جمعیت محلی حدود هشتادهزارنفری آن، حدود دو میلیون پناهنده آواره از سراسر فلسطین افزوده شد و باریکه غزه، نام "کشتی نوح" را به خود گرفت.
هیچ زیرساختی برای پذیرش این پناهندگان وجود نداشت و در طول نخستین زمستان ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹، کمیته بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر، برآورد کردند که روزانه ده کودک از سرما، گرسنگی یا بیماری جان میدهند. گستردگی صحرای سینا، بازماندگان را مجبور میکرد که در محدوده بسته غزه باقی بمانند. در واقع، ۲۵% جمعیت عربی فلسطینِ تحت قیمومیت بریتانیا، اکنون در باریکه غزه فشرده شده بودند و ۲۲ درصدشان هم با ضمیمه شدن شرق بیت المقدس و کرانه باختری به اسراییل، به پادشاهی اردن هاشمی رانده شدند.
گستره نکبت چنان بزرگ بود که سازمان ملل متحد، یک نهاد ویژه، یعنی سازمان کمکرسانی سازمان ملل برای آوارگان فلسطینی (UNRPR)، را برای رسیدگی به این بحران انسانی تاسیس کرد. برای فلسطینیها، این خیزش دهشتناک، همچنین بذرهای یک مبارزه جدید را کاشت که تا به امروز ادامه دارد. در دسامبر ۱۹۴۸، همان مجمع عمومی سازمان ملل که یک سال پیشتر طرح تقسیم ناموفق فلسطین را تصویب کرده بود، حق بازگشت آوارگان فلسطینی را - چه بازگشت عملی یا تنها پرداخت خسارت مالی – به رسمیت شناخت، ایدهای که از آن زمان تاکنون نقطه کانونی آرمان فلسطینی بوده است. این ایده در غزه معنای ویژهای یافت، آنهم با توجه به شمار فوقالعاده زیاد آوارگان و از آنجا که مصر هیچ ادعای سرزمینی بر نوار غزه نداشت، این منطقه به یک محیط طبیعی برای رشد ملیگرایی فلسطینی تبدیل شد.
بن گوریون به عنوان اولین رهبر اسرائیل، خطر بلندمدت غزه را پیش از تقریباً همه اسرائیلیها درک میکرد. در کنفرانس صلح سازمان ملل در لوزان، در سال ۱۹۴۹، او پیشنهاد داد که نوار غزه را الحاق کرده و به ۱۰۰،۰۰۰ آواره فلسطینی اجازه دهد به خانههای سابق خود در اسرائیل بازگردند. اما این طرح هم در اسرائیل، جایی که مخالفت شدیدی با بازگشت هرگونه آواره فلسطینی وجود داشت، و هم در مصر، جایی که دفاع از غزه به یک موضوع ملی تبدیل شده بود، اعتراضات زیادی برانگیخت.
در نتیجه، سازمان ملل ناتوانی خود را برای حل اختلاف عربی-اسرائیلی پذیرفت، کنفرانس لوزان را پایان داد و به جای آن نهادهایی "موقت" را بدون تعیین مهلت پایان مشخصی برای آنها برپا کرد. به این ترتیب سازمان کمکرسانی سازمان ملل برای آوارگان فلسطینی (UNRPR) به سازمان کمکرسانی و کار سازمان ملل متحد (UNRWA) تبدیل شد که از آن زمان به بعد اصلیترین کارفرما و ارائهدهنده خدمات اجتماعی در غزه بوده است. هشت اردوگاه آوارگان در این منطقه تأسیس شدند، بزرگترینهای آنها جبالیا، در انتهای شمالی و اردوگاه ساحلی، در خط ساحلی شهر غزه بودند - همان اردوگاههایی که اکنون توسط حمله اسرائیل ویران شدهاند.
در واقع، چند سالی طول کشید تا آوارگان غزه به فعالیتهای مبارزهجویانه روی آورند. در ابتدا، هم اسرائیل و هم مصر توانستند فعالیتهای به اصطلاح فدائیین – یعنی جنگجویان چریکی که عمدتاً از اردوگاههای غزه آمده و به دنبال نفوذ به اسرائیل بودند - را کنترل کنند، اما اواسط دهه ۱۹۵۰، رهبر مصر، جمال عبدالناصر، شروع به استفاده از آنها برای حملات نیابتی علیه اسرائیل کرد و به این ترتیب چرخه حملات و تلافیجوییهایی آغاز شد که امروز هم تا این حد با این منطقه آمیخته است.
در آوریل ۱۹۵۶، افسر امنیتی یک کیبوتس نزدیک به منطقه فلسطینیها توسط نفوذیهایی از غزه کشته شد. این رخداد موجب شد که موشه دایان، رئیس ستاد ارتش اسرائیل، به اسرائیلیها درباره کینههای حلنشدهای که در این منطقه میجوشید، هشدار دهد: دایان گفت: "بیایید امروز تقصیر را به گردن قاتلان نیندازیم، آنها هشت سال است که در اردوگاههای آوارگان در غزه نشستهاند و ما در برابر چشمشان، زمینها و روستاهایی را که آنها و پدرانشان در آن سکونت داشتند، به خانه خود تبدیل کردهایم. "
ریشهکن کردن حضور فداییان در غزه به یک اولویت اصلی برای بن-گوریون و دایان تبدیل شد. در نوامبر ۱۹۵۶، ارتش اسرائیل در جریان یک حمله هماهنگ به همراه فرانسه و انگلستان علیه مصرِ تحت رهبری ناصر، کنترل نوار غزه را به دست گرفت. در طول چهار ماه اشغال، حدود هزار فلسطینی توسط نیروهای اسرائیلی کشته شدند، از جمله دو کشتاری که توسط UNRWA مستند شده و در آنها حداقل ۲۷۵ نفر در خان یونس و ۱۱۱ نفر در رفح اعدام شدند.
صدمات وارده به این ناحیه چنان عمیق بود که وقتی اسرائیلیها تحت فشار ایالات متحده عقبنشینی کردند، جمعیت فلسطینی خواستار بازگشت حاکمیت مصر به جای حاکمیت تولیتی سازمان ملل شدند. در اینجا یک فرصت تاریخی برای ساخت یک نهاد فلسطینی که میتوانست به یک دولت تبدیل شود از دست رفت. در همین حال، فداییان به کویت گریختند، جایی که در سال ۱۹۵۹ جنبش آزادیبخش فلسطین، معروف به فتح، را به رهبری یاسر عرفات تأسیس کردند.
دومین اشغال غزه توسط اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷، پس از پیروزی در جنگ شش روزه آغاز شد. دایان، که اکنون به وزارت دفاع رسیده بود، با اسحاق رابین به عنوان رئیس ستاد ارتش، که بعداً نخست وزیر شد، هرگونه اثری از مرز میان غزه و اسرائیل را پاک کرد، با این امید که جذابیت بازار کار اسرائیل، ملیگرایی فلسطینی را از میان خواهد برد. اما جمعیت محلی با این حال به مدت چهار سال از یک جنگ چریکی کمشدت حمایت کرد تا اینکه آریل شارون، فرمانده اسرائیلی منطقه (که بعداً نخست وزیر شد)، بخشهایی از اردوگاههای آوارگان را با بولدوزر ویران کرد و پشت شورش را شکست. امروزه، ارتش اسرائیل از همان نقشهای که شارون استفاده کرده بود برای تفکیک مناطق به اصطلاح "ایمن" و مناطق جنگی در حمله جاری استفاده میکند.
رهبران دوراندیشتر اسرائیلی از مدتها پیش دریافته بودند که مشکل آوارگان غزه حل نخواهد شد. در سال ۱۹۷۴، پس از بن گوریون، شارون پیشنهاد کرد دهها هزار آواره فلسطینی را در اسرائیل مستقر کند تا به نوعی به شکایات فلسطینیان پاسخ دهد. اما باز هم، این ایده رد شد. در عوض، اسرائیل شروع به بازی کردن با اخوانالمسلمین در غزه، به رهبری شیخ یاسین، در مقابل جریان اصلی ملیگرایانِ تحت کنترل سازمان آزادیبخش فلسطین کرد. قابل توجه اینکه فرمانده نظامی اسرائیل، در مراسم گشایش مسجد یاسین در غزه در سال ۱۹۷۳ شرکت کرد و شش سال بعد، اسرائیل به اسلامگراها اجازه داد تا از منابع مالی خارجی استفاده کنند، در حالی که هرگونه ارتباط با سازمان آزادیبخش فلسطین را سرکوب میکرد.
برای مدتی، به نظر میرسید که سیاست "تفرقه بینداز و حکومت کن" برای اسرائیل در غزه به خوبی کار میکند. درگیریهایی هم میان ملیگرایان و اسلامگرایان در سال ۱۹۸۰ شعلهور شد. اما تا اواخر دهه ۱۹۸۰، نسل کاملی تحت فشار بی امان شهرکنشینان اسرائیلی رشد کرد، شهرک نشینانی که تنها چند هزار نفر بودند، اما ارتش اشغالگر را وادار کردند که جمعیت فشرده غزه را از یک چهارم این قلمرو جدا کند.
در اردوگاه پناهندگان جبالیا در غزه بود که اولین انتفاضه در دسامبر ۱۹۸۷ آغاز شد و از آنجا به سرعت به کل نوار غزه و سپس به کرانه باختری گسترش یافت. جوانان فلسطینی با سنگها و منجنیقهای خود به مقابله با نظامیان اسرائیلی پرداختند، اما همچنین عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین را مجبور کردند تا راه حل دو دولتی را تأیید کنند. در پاسخ، شیخ یاسین سازمان خود را به حماس ("جنبش مقاومت اسلامی") تبدیل کرد و سازمان آزادیبخش فلسطین را به خیانت به آرمان "مقدس آزادسازی فلسطین" متهم ساخت. باز هم، اطلاعات اسرائیل از این تنشها برای ضعیف کردن انتفاضه استفاده کرد و تا ماه مه ۱۹۸۹ منتظر ماند تا شیخ یاسین را زندانی کند. با این حال قیام مردمی ادامه یافت تا موج حمایت از صلح در اسرائیل، اسحاق رابین را در ژوئیه ۱۹۹۲ به نخست وزیری رساند.
با گشودن مذاکرات پنهانی با سازمان آزادیبخش فلسطین، اولویت رابین این بود که اسرائیل را از نوار غزه جدا سازد، اما امنیت شهرکنشینان اسرائیلی در آنجا را هم حفظ کند. توافقنامههای اسلو، که در سپتامبر ۱۹۹۳ امضا شد، حکومت فلسطینی را برای مدیریت مناطقی که توسط اسرائیل تخلیه شده بود، شکل داد. عرفات ده ماه بعد وارد غزه شد و باور داشت که خود، این قلمرو را آزاد کرده است- دست کم بخشی که تحت کنترل حاکمیت فلسطینی بود- در حالی که جمعیت محلی باورشان این بود که سختترین هزینه را برای این آزادی پرداخته اند.
این سوءتفاهم، همراه با فساد فراگیر حکومت فلسطینی، مستقیماً به نفع حماس تمام شد. در سال ۱۹۹۷، عملیات ناموفق اطلاعاتی اسرائیل علیه رهبر حماس خالد مشعل در اردن منجر به دستگیری ماموران اسرائیلی شد. برای تأمین آزادی آنها، نخست وزیر بنیامین نتانیاهو مجبور شد یاسین را که در اسرائیل حکم حبس ابد داشت، تحویل دهد و او پیروزمندانه به غزه بازگشت.
نویسنده: ژان پییر فیلییو