bato-adv
کد خبر: ۷۰۱۹۵۰
در باب میراث خبرنگاری جان پیلجر و ستیز بی‏‌امان او با پروپاگاندا

شکستن سکوت بره‏‌ها

شکستن سکوت بره‏‌ها
«آنکه گذشته را در کنترل دارد، آینده را کنترل می‌کند. آنکه حال را کنترل می‌کند، گذشته را در کنترل دارد.»
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۳ - ۰۱ بهمن ۱۴۰۲

جورج اورول، «۱۹۸۴»

فرهاد محرابی، پژوهشگر فلسفه علوم اجتماعی در هم میهن نوشت: جان پیلجر، مستندساز و خبرنگار شهیر استرالیایی که چندی پیش در ۸۴ سالگی چشم از جهان فروبست، بی‌گمان مهمترین خبرنگار تحقیقی و مستقل جهان بود که گزارش‌های افشاگرانه‌اش در مورد جنگ‌ها و مداخلات نظامی و غیرنظامی در گوشه و کنار جهان برای نزدیک به شش‌دهه نمونه‌ای درخشان از خبرنگاری متعهد و حقیقت‌گو را پیش چشمان‌مان نهاد. او البته نه‌تن‌ها یک خبرنگار که یک فعال سیاسی پیشرو نیز بود که کنش روشنفکرانه‌ی خود را در توازن با فعالیت خبرنگاری خویش به پیش می‌برد.

در سال‌های اخیر اغلب نام او را در اخبار مربوط به ژولیان آسانژ می‌شنیدیم. پیلجر از معدود افرادی بود که در زندان بلمارش لندن به ملاقات آسانژ رفت و در تمام سال‌های حصر و زندان بنیانگذار ویکی‌لیکس در کنار نوام چامسکی، راجر واترز و یانیس واروفاکیس از مهمترین چهره‌هایی بود که با صدای بلند از فعالیت‌های افشاگرانه‌ی آسانژ دفاع کرد و فشار ظالمانه به او و حبس و شکنجه‌اش را مصداق بارز نقض آزادی‌های مدنی و آزادی بیان می‌دانست. او اساساً به آن نحله‌ای در روشنفکری معاصر جهان تعلق داشت که نقد سازوکار اداره‌ی امور جهان تحت رهبری امپراطوری ایالات‌متحده را هدف نهایی و غایت پروژه‌ی فکری خود می‌دانست. در این معنا سیمای ایده‌ال یک خبرنگار برای او سیمای یک افشاگر بود؛ به‌مثابه شخصی که یگانه رسالتش نه تصدیق و صرفاً گزارش آنچه رخ می‌دهد که «افشاگری» و «پرده‌دری» از «برنامه‌های پنهانی» بود که در پس ظاهر آرام امور در جریان است.

نقد ژورنالیسم معاصر

او کتاب درخشان و مشهورش؛ «برنامه‌های پنهان» (Hidden Agendas) را با جمله‌ای که در ابتدای این نوشتار از جورج اورول نقل کردیم، آغاز می‌کند. کتاب در اساس نقدی بنیادین به فضای ژورنالیسم امروز جهان است؛ اینکه چگونه خبرنگاری معاصر جهان به‌جای آنکه تصویری روشن و آگاهی‌بخش به مخاطب ارائه دهد، بدل به «ابزاری» برای پنهان کردن اهداف حقیقی مراکز قدرت شده. پیلجر با واکاوی و خوانش دقیق و با همراهی مثال‌های فراوان از گوشه و کنار جهان، از بریتانیا گرفته تا استرالیا، آفریقای جنوبی، ویتنام و ده‌ها جای دیگر، نشان می‌دهد که دستگاه خبررسانی غرب بدل به سیستمی از دروغ و فریب شده تا به بازتولید و استمرار یک فاشیسم جهانی یاری رساند. اینکه رسانه بدل به ابزاری صرف جهت کنترل و مدیرت اذهان شده، نه چیزی بیش‌ازاین. پیلجر به خوبی این منطق دنیای اورولی جدید را دریافته بود و ازاین‌رو نقدش بر سازوکار مدیریت رسانه‌های جمعی، ابعادی فلسفی-فکری هم داشت. او در یکی از نوشته‌هایش به سیاقی درخشان نقدی بنیادین بر خبرنگاری امروز وارد می‌کند و نشان می‌دهد که خبرنگاران چگونه بدل به «خادمان قدرت» شده اند. او می‌نویسد:

«بسیاری از خبرنگاران اکنون چیزی بیش از پیام‌رسانان و مبلغان آنچه جورج اورول «حقیقت رسمی» می‌نامید، نیستند. آن‌ها به‌راحتی دروغ‌ها را رمزگذاری کرده و نشر می‌دهند. این امر عمیقاً مرا اندوهگین می‌کند که بسیاری از همکاران خبرنگار من آنچنان زیر سیطره‌ی این نگاه قرار گرفته‌اند که درواقع بدل به آن چیزی شده‌اند که فرانسوی‌ها (functionaires) یا همان «خادمان» می‌نامند، نه خبرنگار. بسیاری از خبرنگاران زمانی که به آن‌ها می‌گویی، به‌هیچ‌عنوان بی‌طرف و عینیت‌محور نیستند به‌شدت در مقابل تو موضع می‌گیرند. مشکل لغاتی، چون «بی‌طرفی» و «عینیت» این است که آن‌ها معنای حقیقی خود را از دست داده اند. به تسخیر درآمده‌اند... این واژه‌ها اکنون به‌معنای نظرگاه جریان اصلی (establishment) دانسته می‌شوند... خبرنگاران به‌یکباره تصمیم نمی‌گیرند که بروند و بگویند: «حالا می‌خواهم بروم و برای جریان اصلی گزارش تهیه کنم»، معلوم است که اینطور نیست. اما آن‌ها مجموعه‌ای از مفروضات را در خود درونی کرده‌اند و یکی از نیرومندترین مفروضات این است که جهان باید بر مبنای منفعتی که می‌تواند برای غرب داشته باشد نگریسته شود، نه بر مبنای انسانیت.»

مستند‌های سیاسی

در کنار روزنامه‌نگاری و نگارش کتاب‌هایی در حوزه‌ی نقد ژورنالیسم، آنچه بیش از هر چیز شهرت و اعتباری افسانه‌ای به پیلجر داده بود، مستند‌های درخشان و جسورانه‌ای بود که در مورد شماری از مهمترین موضوعات سیاسی طی نزدیک به نیم‌قرن ساخته بود و همه به رایگان در سایت‌اش در دسترس‌اند. این مجموعه فیلم‌ها که نزدیک ۶۰ مستند را در بر می‌گیرند، به صریح‌ترین شکل ممکن و از زاویه‌ای افشاگرانه سعی در پرده‌دری از سازوکار مراکز قدرت در جهان دارند. از آخرین فیلم‌هایش در مورد تلاش جناح راست در بریتانیا برای برچیدن سیستم خدمات درمانی رایگان (NHS) و نیز فیلمی در مورد سیاست‌های تحریک‌آمیز ایالات‌متحده بر ضد چین تحت عنوان «جنگ قریب‌الوقوع با چین»، تا دو مستند درخشان در مورد فلسطین و سیاست‌های آپارتایدی-فاشیستی اسرائیل، تا فیلم‌هایی در مورد سیاست‌های سلطه‌جویانه‌ای ایالات‌متحده در آمریکای جنوبی و خاورمیانه، تا فیلمی در مورد شرایط اسفناک بومیان استرالیا و نژادپرستی سیستماتیک در آن کشور به اسم «اتوپیا»، همه و همه نشان می‌داد که کانون پروژه‌ی خبرنگاری-روشنفکری پیلجر چیزی جز «حقیقت‌گویی به قدرت» نبود. برخی از این مستند‌ها البته عالم‌گیر هم شدند و جوایز بسیاری برایش به ارمغان آوردند. او در مستند مشهورش «سال صفر: مرگ خاموش کامبوج» که در سال ۱۹۷۹ و در مورد نسل‌کشی مردم کامبوج توسط خمر‌های سرخ ساخته بود، نشان داد که چیزی نزدیک دومیلیون نفر از جمعیت هفت‌میلیونی آن کشور در اثر نسل‌کشی و نیز قحطی جان خود را از دست داده‌اند. این مستند در بیش از ۵۰ کشور به نمایش در‌آمد و بیش از ۱۵۰ میلیون نفر در جهان آن را دیدند. فیلم همچنین نزدیک به ۳۰ جایزه‌ی بین‌الملی را از آن خود کرد.

رادیکالیسم فیلم‌های پیلجر کم‌نظیر بود و همین زمینه‌ساز هجمه‌هایی سنگین به روزنامه‌نگاری مستقل‌اش بود. حملات بی‌امان کارگزاران و خادمان قدرت به پیلجر و میراث‌اش که همواره در جریان بوده، خود بیش از هر چیز دیگری می‌تواند معیاری باشد برای درستی مسیری که در گزارش‌هایش برگزیده است. در جایی از فیلم «جنگی که نمی‌بینید» (The war you don’t see) ساخته‌ی سال ۲۰۱۰ که در مورد نقش رسانه‌ها در پوشش اخبار جنگ است، پیلجر به اصطلاحی اشاره می‌کند که بیش و کم تمام نظرگاهش در باب رسانه را می‌توان در آن خلاصه کرد. او به اصطلاح embeded journalist اشاره می‌کند که می‌توان آن را به «خبرنگار تحت پوشش» ترجمه کرد و به خبرنگارانی اشاره دارد که در مناطق جنگی تحت حمایت و پوشش نیرو‌های نظامی در خط مقدم نبرد حاضر می‌شوند.

پیلجر این اصطلاح را در معنایی وسیع‌تر تفسیر می‌کند. در مقام گونه‌ای نظام ذهنی که بر خبرنگاران حاکم می‌شود. خبرنگار در این مدل کارگزار قدرت می‌شود، نه کارگزار حقیقت. آن چیزی را بازتاب می‌دهد که منطق حاکمه از او می‌خواهد، نه آنچه باید در مقام خبرنگاری مستقل و حقیقت‌گو گزارش کند. تحت‌الحمایه‌ی قدرت قرار گرفتن در اینجا البته می‌تواند به‌شکلی کاملاً ناخودآگاه و به سیاقی درونی‌شده انجام شود و اغلب نیز اینگونه است. منطق حاکمه هم در اینجا لزوماً منطق دستگاه رسمی حکومتی نیست و می‌تواند به یک «قالب ذهنی عام و محدودکننده» اطلاق شود که منطق سلطه را بازتولید می‌کند. ارزش انقلاب پیلجر در مستند‌سازی خبری دقیقاً در همین وجوه‌اش نهفته است. در همین تعمیق درک و دریافت ما از ماهیت مخوف، به‌غایت پیچیده و چندلایه‌ی پروپاگاندا. در طرد خبرنگاری تحت‌الحمایه و در بخشیدن جسارتی که هرگونه عمل روشنفکرانه‌ی حقیقی باید بر مبنای آن تعین یابد.

نوک پیکان حمله‌ی مستند‌های سیاسی او نقد سیاست خارجی ایالات‌متحده و بریتانیا در نیم‌قرن اخیر بود و حاصل‌اش، انبوهی از مصاحبه با مهمترین چهره‌های دست‌اندکار این سیاست‌ها و نیز روشنفکران و منتقدان بود. در مستند‌هایش از کارکنان رسانه‌های جمعی عمده همچون بی‌بی‌سی و اسکای‌نیوز تا سیاستمدارانی، چون جان بولتون، تا روشنفکرانی، چون چامسکی، تا چهره‌های افسانه‌ای، چون ماندلا را می‌توان یافت. یکی از گفتگو‌ها، اما به سیاقی حیرت‌انگیز تکان‌دهنده و به یاد‌ماندنی ا‌ست و حقیقتاً حیف است اگر در هر یادداشتی در مورد مستند‌های پیلجر به آن اشاره نشود.

این مصاحبه، مصاحبه‌ی پیلجر با دواین کلاریج، رئیس بخش آمریکای لاتین در سازمان سیا در اوایل دهه‌ی ۸۰ است. او یکی از بلند‌پایه‌ترین مقامات سازمان سیا در رابطه با کودتای ایالات‌متحده در شیلی، در یازدهم سپتامبر ۱۹۷۳ بود. پاسخ‌های او در باب مداخلات نظامی آمریکا در کشور‌های مختلف و خصوصاً شیلی، در مصاحبه با پیلجر در فیلم «جنگ بر ضد دموکراسی» (۲۰۰۷)، از جهت صراحت و وقاحت تکان‌دهنده است. نخوتی مثال‌زدنی و حیرت‌آور و درعین‌حال صراحتی افشاکننده در آن‌ها هست که کمتر می‌توانیم نمونه‌ی مشابهی برای آن پیدا کنیم:

«پیلجر: آیا مشکلی در این نمی‌بینید که دولتی دموکراتیک را سرنگون کنید؟

کلاریج: بستگی به این دارد که منافع مربوط به امنیت ملی شما چه‌چیز‌هایی هستند. […]پیلجر: شما چگونه این حق را به خود می‌دهید؟ - و منظورم از شما، سازمان سیا، دولت ایالات‌متحده یا هر قدرت خارجی دیگری است - که در کشور‌های مختلف جهان مداخله کنید؟

کلاریج: منافع مربوط به امنیت ملی.

پیلجر:، اما درواقع این نوعی حق الهی و فرازمینی است که برای خود در نظر گرفته‌اید، اینطور نیست؟ برای اینکه مردمی که با آن‌ها چنین کار‌هایی را انجام می‌دهید هیچ حقی برای اعتراض ندارند.

کلاریج: خب بله، این مسائل اموری سخت و دشوار هستند. ما قرار است از خودمان محافظت کنیم و ما به حفاظت از خودمان ادامه خواهیم داد، چون دست آخر داریم از تمام شما‌ها محافظت می‌کنیم. این را هیچ‌وقت فراموش نکن.

پیلجر: نه فراموش نمی‌کنم.

کلاریج: ما هر زمان تصمیم بگیریم که به‌نفع منافع ملی‌مان است که در کشوری مداخله کنیم، این کار را خواهیم کرد و اگر شما‌ها از این موضوع ناراضی هستید، همین‌گونه که هست، بپذیریدش. دنیا! به این عادت کن. ما به حرف‌های بی‌معنی اهمیتی نمی‌دهیم و اگر منافع‌مان به خطر بیفتد، مداخله خواهیم کرد.»

میراث پیلجر و جهان روزنامه‌نگاری پس از او

شاید پیلجر آخرین نسل از خبرنگارانی باشد که این میزان از جسارت و شجاعت را در کارش بروز دهد. تصور اینکه ژورنالیسم امروز جهان، با این سطح از محافظه‌کاری و مصالحه که در آن می‌بینیم قادر باشد باز هم برندگی و شجاعت پیلجری را در خود ببیند، قدری بعید به‌نظر می‌رسد. میراث او، اما برای جهان روشنفکری باقی خواهد ماند. نه‌فقط به‌عنوان یک الگو که به‌مثابه شاهدی بر عصری که در آن زیستیم با تمام مصائب و تاریکی‌هایش.

درست است که مبارزه‌ی بی‌امان او با سیاست‌خارجی ایالات‌متحده و بریتانیا، او را به چهره‌ای منزوی و مهجور در فضای مطبوعاتی جهان بدل کرده بود، اما درعین‌حال خود او و فیلم‌ها و نوشته‌هایش منبعی بودند بی‌بدیل برای یافتن خطی از استقلال فکری و مسئولانه در جهان نئولیبرال کنونی که ماهیت اصلی‌اش اضمحلال تفکر و روشن‌اندیشی است و درست است که نوک پیکان حملات او به‌مثابه خبرنگاری غربی، خود غرب بود، اما رویکرد و استقلال نگاهش می‌تواند برای هر خبرنگاری تحت هر سیستم فاشیستی در شرق و غرب عالم، الگو و چراغ راه باشد. اساساً دیگر کمتر بتوان خبرنگاری، چون او را یافت که حاضر باشد تا این حد برای روشن‌اندیشی و رسیدن به بی‌طرفی، هزینه دهد. مستند او در مورد کامبوج که در بالا ذکر آن رفت، حتی کار را به آنجا کشانده بود که پیلجر در لیست ترور خمر‌های سرخ قرار گرفت؛ که البته درنهایت از آن جان سالم به‌در برد.

پیلجر استاد این بود که فجایع انسانی-سیاسی این چنینی را در بستر فراخ‌تر معادلات سیاسی-اقتصادی در عرصه‌ی کلان سلطه‌جویی قدرت‌ها قرار دهد و اینگونه به روشنگری مخاطب‌اش یاری رساند. در فاجعه‌ی کامبوج، پیلجر در مستند درخشان‌اش نشان می‌دهد که این نسل‌کشی دقیقاً به‌دلیل تهاجم و بمباران ایالات‌متحده در کامبوج که به آشفتگی انجامیده بود و به‌طور غیر‌مستقیم به روی کار آمدن خمرای سرخ منتهی شده بود، محقق شد. قدرت‌های دیگر جهان نیز از ترس نارضایتی آمریکا که چهار سال پیش‌ازآن به طرزی مفتضحانه در ویتنام شکست خورده بود، حاضر نبودند به نیرو‌های مستقل کامبوج در نبرد بر ضد پل پوت، یاری رسانند. پیلجر، اما امکان تداوم چنین جنایاتی را در سطج جهان در چیزی عمیق‌تر می‌دید. در نظر او، آنچه قدرت‌های بزرگ را یاری می‌دهد که برای رسیدن به اهداف اقتصادی-سیاسی‌شان به هرگونه جنایتی دست زنند، نه صرفاً برتری نظامی که ابزاری مخوف‌تر و به‌مراتب کاراتر بود: پروپاگاندا؛ ابزاری بنیادین برای فرامانروایی بر اذهان. پیلجر ملاقاتی در دهه‌ی ۷۰ با لنی ریفنشتال ـ فیلمساز شهیر تبلیغاتی دوران آلمان نازی ـ داشت. کسی که فیلم «پیروزی اراده»‌ی او، ساخته‌ی ۱۹۳۴ که در اوج قدرت‌گیری حزب ناسیونال سوسیال ساخته شد، یکی از کلاسیک‌ترین آثار در تاریخ پروپاگانداست. پیلجر همواره در اغلب مقالات‌اش در نقد ساختار رسانه‌ای غرب، به اصطلاحی اشاره می‌کرد که در آن ملاقات از زبان ریفنشتال شنیده بود. فیلمساز کهنسال و افسانه‌ای آلمانی در پاسخ به این سوال پیلجر که چرا فیلم‌هایش در آن سال‌ها تا این حد با استقبال مردم روبه‌رو می‌شد و چرا آن‌ها جذب فاشیسم هیتلری می‌شدند، پاسخ داده بود: «دلیل‌اش یک «پوچی فرمان‌بردارانه» بود». مردم در ابسوردترین شکل ممکن مسحور پیشوا و فرامین‌اش شده بودند و جز او، هیچ‌چیز دیگری را نمی‌دیدند.

تمام کارنامه‌ی روشنفکری-خبرنگاری پیلجر، در همین نبرد با «پوچی فرمان‌بردارانه» در غرب خلاصه می‌شد. تلاشی بی‌امان برای شناساندن ابعاد پنهان واقعیت برای مخاطبان تا فریب نخورند. او نیک می‌دانست برای انبوهی از مردمان که همواره و در تمام عمر، مشتی دروغ را زیسته‌اند به آسانی نمی‌توان در مورد این فرمان‌برداری کور که ابزار اصلی فاشیسم و تداوم فاشیسم است، روشنگری کرد. او در مقاله‌ای در مورد پروپاگاندا تحت عنوان «شکستن سکوت بره‌ها»، با اشاره به همین دیدار با ریفنشتال به این نابینایی جمعی در جوامع امروز غربی اشاره می‌کند. او می‌گوید، دوران ما ممکن است با دوران آلمان نازی متفاوت باشد، اما خطر همان خطر است. پیلجر می‌نویسد:

«البته ما با آلمان دهه ۱۹۳۰ تفاوت زیادی داریم. ما در جوامع اطلاعاتی زندگی می‌کنیم. ما جهانی شده‌ایم. ما هرگز تا این حد مطلع، هرگز بیش‌ازاین در تماس با یکدیگر و در ارتباط با هم نبوده‌ایم. اما واقعاً اینگونه‌ایم؟ یا آیا ما در جامعه‌ی رسانه‌ای زندگی می‌کنیم که شست‌وشوی مغزی موذیانه و بی‌امانی در آن در جریان است و شعور ما براساس نیاز‌ها و دروغ‌های قدرت دولتی و شرکت‌ها تعیین می‌شود؟ ایالات‌متحده بر رسانه‌های جهان غرب تسلط دارد. همه به‌جز یکی از ۱۰ شرکت برتر رسانه‌ای، در آمریکای شمالی مستقر هستند. اینترنت و رسانه‌های اجتماعی - گوگل، توئیتر، فیس‌بوک - عمدتاً متعلق به آمریکا و تحت کنترل آن کشور هستند.

در طول زندگی من، ایالات‌متحده بیش از ۵۰ دولت را سرنگون کرده یا تلاش کرده سرنگون کند که عمدتاً دموکراسی بوده‌اند. این کشور در این سال‌ها در انتخابات دموکراتیک در ۳۰ کشور دخالت کرده است؛ بر سر مردم ۳۰ کشور ـ که بیشتر آن‌ها فقیر و بی‌دفاع هستند ـ بمب ریخته است، اقدام به قتل رهبران ۵۰ کشور کرده است و برای سرکوب جنبش‌های آزادی‌خواهانه در ۲۰ کشور اقدام کرده است». احتمالاً خیلی از ما چنین تصویر موحشی که پیلجر از ایالات‌متحده ارائه می‌دهد را تاکنون ندیده بودیم و دلیل اینکه ندیده‌ایم، دقیقاً دلیلی ا‌ست که به روشنفکرانی، چون او نیازمندیم؛ نه فقط برای آشنایی بیشتر با سازوکار قدرت جهانی و غرب که بیش‌ازآن، برای آشنایی با ابزار‌های جسورانه‌تری در نقد فاشیسم در شکل کلی و در همه‌جای جهان.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین