نکته اساسی در اینجاست که درک کنیم چه چیزی به انسانها اجازه میدهد بر موانع بازدارنده بسیار عمیق و طبیعی خود در رفتار با افراد دیگر فائق آیند. به نظر میرسد این "مادون انسان" قلمداد کردن "دیگری" در قالب یک گروه جمعیتی اقلیت اعم از مذهبی، دارای ویژگیهای متفاوت روانی یا جسمانی یا نژادی، قومیتی، جنسیتی و جنسی است که به فرد یا سیستم اجازه میدهد تا مرحله نابودی آن اقلیت پیش رود. در روند انسان زدایی از آن اقلیت از اصلطاحاتی، چون "غیر مفید برای جامعه"، "حیوان موذی" یا "موجودات خطرناک" استفاده میشود تا پس از آن تلاش برای نابودی آن گروه اجتماعی مجاز شناهته شود. وقتی نازیها یهودیان یا معلولان را بهعنوان غیر انسان یا مادون انسان توصیف میکردند منظورشان صرفا استعاری نبود بلکه منظورشان این بود که آنان به معنای واقعی کلمه مادون انسان هستند و باید حذف شوند.
فرارو- در طول هولوکاست نازیها از یهودیان به عنوان "موش" یاد میکردند. با این وجود، این تنها یهودیان نبودند که هدف فرآیند انسان زدایی و مواجه شده با انگ و برچسب اجتماعی قرار گرفتند. از نظر نازیها هم چنین معلولان جسمی و ذهنی نیز "غذاخورهای بی فایده"، "پوستههای تهی انسان" و "زندههای فاقد ارزش زندگی" و "تهدیدی علیه سلامت نژاد آریایی" قلمداد میشدند که در نهایت در خور زیستن نبودند.
به گزارش فرارو، آدولف هیتلر پیشوای آلمان نازی فرمان آغاز برنامه اُتانازی یعنی قتل عام سیستماتیک آلمانیهایی که نازیها آنان را "لایق زندگی" نمیدانستند در سال ۱۹۳۹ میلادی صادر کرد. از آن برنامه تحت عنوان "عملیات تی – ۴" یاد شده که بزرگترین قتل عام سیستماتیک افراد مبتلا به سندرم داون، بیماران روانی و معلولان مغزی در تاریخ بشر محسوب میشود. در جریان برنامه پاکسازی نژاد اریایی از "ناخالصی ها" در آن سال هیتلر دستور اجرایی شدن برنامهای را صادر کرد که طبق آن تمامی بیماران روانی از سراسر کشور در پنج اردوگاه بیمارستانی در آلمان و اتریش جمع شدند و با گاز مونوکسید کربن (که از دریچه تهویه اتاقهای شان به داخل فرستاده شده بود) خفه شدند یا با تزریق دوز بالای مورفین به قتل رسیدند.
دامنه این عملیات که در ابتدا اختصاص به معلولان مغزی، افراد مبتلا به سندرم داون، افراد مبتلا به شیزوفرنی و بیماران مبتلا به اوتیسم داشت در اواخر جنگ به افراد مسن از کار افتاده و مجروحان بدحال ناشی از بمباران متفقین نیز تسری پیدا کرد. طبق برآوردها شمار قربانیان عملیات تی - ۴ در حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار نفر تخمین زده شده اند.
در دوران نازی ها، برای اولین بار در تاریخ روانپزشکان به دنبال نابودی سیستماتیک بیماران خود بودند. اذعان شده که حرفه پزشکی در آن دوره عمیقا درگیر جنایات علیه بشریت بوده و کتب و مقالات مختلف از آن برهه زمانی تحت عنوان دوره شوم تاریخ پزشکی یاد کرده اند.
در آلمان نازی روانپزشکان در ایجاد سیستمی برای شناسایی، اطلاع رسانی، انتقال و کشتن صدها هزار بیمار روانی و افراد "در معرض خطر از نظر نژادی و شناختی" در محیطهایی از بیمارستانهای روانپزشکی متمرکز گرفته تا زندانها و اردوگاههای مرگ نقش مهمی داشتند. نقش آنان در موفقیت سیاستگذاری ها، برنامهها و اصول نازیها حیاتی بود. روانپزشکان همراه با بسیاری از پزشکان دیگر به جای اتخاذ موضع مقاومت منفعلانه یا حتی فعال مسیر حل بسیاری از چالشهای ایدئولوژیک و عملی رژیم نازی را تسهیل کردند. روانپزشکان در دو دسته از جنایات علیه بشریت یعنی عقیم سازی و اتانازی نقش برجسته و محوری داشتند.
روانپزشکان آن دوره (که بسیاری از آنان اساتید ارشد دانشگاه بودند) بودند که در کمیتههای برنامه ریزی برای هر دو فرآیند ذکر شده حضور داشتند پشتوانه نظری آن چه در عمل رخ داد را ارائه کردند. این روانپزشکان بودند که بیماران خود را به مقامهای حکومتی لو میدادند و انتقال آنان را از سراسر آلمان به اتاقهای گاز واقع در محوطه شش موسسه روانپزشکی براندنبورگ، گرافنک، هارتیم، سوننشتاین، برنبورگ و هادامار امکان پذیر ساختند.
این روانپزشکان بودند که بر کشتن بیماران (در ابتدا با استفاده از مونوکسید کربن و بعدا از طریق گرسنگی دادن و تزریق) نظارت داشتند. سرانجام، این روانپزشکان بودند که در گواهیهایی که برای خویشاوندان بیماران ارسال میشد دلایل مرگ را جعل کردند. تخمین زده شده که بیش از ۲۰۰۰۰۰ فرد مبتلا به اختلالات روانی از همه زیرشاخههای بیماریهای مرتبط با اعصاب و روان به این شیوه به قتل رسیده اند.
آنان این کار را با استفاده از نتایج علمی نامعتبر از زیست شناسی تکاملی انجام دادند. بخش عمده آن رویکرد مبتنی بر نظریههای نئوداروینیستی بود. علاوه بر این، از زمانی که "فرانسیس گالتون" از پیشگامان علم ژنتیک در سال ۱۸۶۵ ایده اصلاح نژاد را برای اولین بار منتشر کرد (اصطلاحی که ریشه در زبان یونانی به معنای "خوب در تولد" یا "نجیب در وراثت" داشت) افراد مبتلا به بیماری روانی هدف برنامههای اصلاح نژادی قرار گرفتند و روانپزشکان به طور مستقیم درگیر آن بودند. جنبش اصلاح نژاد به آلمان محدود نشد و طرفداران اصلاح نژاد در چندین کشور دیگر از جمله بریتانیا و ایالات متحده آمریکا نقش فعالانهای داشت.
جالب اینجاست که در طول دورهای که اتانازی بیماران روانی در آلمان انجام میشد مناظره جالبی بین دو چهره دانشگاهی برجسته آمریکایی در گرفت و مشروح آن در مجله آمریکایی روانپزشکی در سال ۱۹۴۲ میلادی منتشر شد. "فاستر کندی" استاد نورولوژی (عصب شناسی) در دانشگاه کرنل در نیویورک استدلال کرد که همه کودکان دچار "عقب ماندگی ذهنی ثابت شده ("ناتوانی ذهنی") بالای پنج سال باید اعدام شوند. "لئو کانر" روانپزشک دیگر، اما معتقد بود که چنین افرادی ممکن است هنوز برای جامعه نفعی داشته باشند از جمله از طریق بکارگیری در جمع آوری زباله و یا در مشاغلی مانند پستچی. او استدلال کرد آن افراد هم چنین به والدین خود به دلیل مراقبتی که از آنان به عمل میآورند معنا میبخشند. نکته شگفت آور آن بود که در آن بحث هیچ کس بر ماهیت غیراخلاقی کشتن افراد دارای معلولیت اشارهای نکرد.
اعتقاد نازیها به حفظ کیفیت و خلوص "نژاد آریایی" برای نسلهای آینده منجر به شکل گیری جنبش بهداشت نژادی یا طب نازی برای جلوگیری از گسترش هر آن چیزی شد که این "خلوص" را مختل میکرد. در این چارچوب وظیفه پزشکان به طور کلی و روانپزشکان به طور خاص تعیین این بود که چه کسانی باید حذف شوند تا منحصر بفرد بودن و "بالاتر بودن" ملت آلمان به بهترین شکل حفظ شود. برای پزشکان و روانپزشکان نکته مهم آن بود که از این گونه بیماریها یا نقصها از طریق اتانازی جلوگیری کنند. در چنین چارچوب فکریای بیماران و معلولان ذهنی و جسمی موجودات زندهای قلمداد میشدند که ارزش زیستن نداشتند و برای جامعه آلمان بی فایده و خطرناک تلقی میشدند و به منظور جلوگیری از تکثیر تعداد آنان روند حذف شان در چارچوب برنامه عقیم سازی و اتانازی آغاز شد.
روانپزشکی، دانشگاه، و علم نقش کلیدی در استقرار ناسیونال سوسیالیسم و همه چیزهایی که پس از آن به وجود آمد ایفا کردند. تجربه روانپزشکی در دوران نازیها نمونهای از این موضوع است که چگونه علم میتواند توسط سیاست منحرف شده و بنابراین در برابر سوء استفاده آسیب پذیر است.
نکته اساسی در اینجاست که درک کنیم چه چیزی به انسانها اجازه میدهد بر موانع بازدارنده بسیار عمیق و طبیعی خود در رفتار با افراد دیگر فائق آیند. به نظر میرسد این "مادون انسان" قلمداد کردن "دیگری" در قالب یک گروه جمعیتی اقلیت دارای ویژگیهای متفاوت روانی یا جسمانی یا نژادی، قومیتی است که به فرد یا سیستم اجازه میدهد تا مرحله نابودی آن اقلیت پیش رود. در روند انسان زدایی از آن اقلیت از اصطلاحاتی، چون "غیر مفید برای جامعه"، "حیوان موذی" یا "موجودات خطرناک" استفاده میشود تا پس از آن تلاش برای نابودی آن گروه اجتماعی مجاز شناخته شود. وقتی نازیها معلولان را بهعنوان غیر انسان یا مادون انسان توصیف میکردند منظورشان صرفا استعاری نبود بلکه منظورشان این بود که آنان به معنای واقعی کلمه مادون انسان هستند و باید حذف شوند.
هیتلر خود در کتاب "نبرد من" در سال ۱۹۲۵ میلادی زمینه چینی برای حذف بیماران و معلولان از جامعه را سالها پیش از به قدرت رسیدن اش انجام داد به ویژه جایی که نوشته بود:"دولت باید نژاد را در محور همه امور زندگی قرار دهد و باید مراقب خالص نگهداشتن آن باشد. دولت باید کودک را گرانبهاترین گنج ملت معرفی و اعلام کند. باید به این موضوع توجه کرد که صرفا افراد سالم بچه دار میشوند".
سالها پس از آن به دنبال به قدرت رسیدن هیتلر اقدامات نازیها با کارزار بی امان نفرت پراکنی حکومت علیه معلولان همراه بود. در مدارس، کتابخانهها و اتاقهای انتظار، پوسترها، جزوهها و مجلاتی وجود داشتند که "آریایی ها" را نژاد برتر نشان داده و نامطلوب بودن دیگران را یادآوری میکردند. برای مثال، در پوستری در دوره نازی اشاره شده که اگر پدر و مادر سالم باشند نژاد خوب نیز در نسلهای بعدی غالب خواهد بود در غیر این صورت در نسلهای بعدی نژاد ضعیفتر غالب خواهد شد. در پوستری دیگر ادعا شده که شخصی با اختلالات ژنتیکی و دچار بیماری برای دولت هزینه خواهد داشت و زمانی که به سن ۶۰ سالگی میرسد به طور میانگین ۵۰ هزار مارک هزینه به همراه خواهد داشت و این "شهروندان سالم" هستند که با مالیات شان مجبور هستند مخارج ان افراد را بپردازند.
در چنین شرایطی دیده شدن افراد معلول در انظار عمومی به امری خطرناک تبدیل شده بود. در سال ۱۹۳۵ میلادی یک ماه پس از ممنوعیت رابطه جنسی و ازدواج بین آریاییها و یهودیان این ممنوعیت برای رابطه میان آریاییها و افراد معلول نیز اعلام شد. در همان سال افراد معلول از حضور در مدارس در مقطع ابتدایی نیز منع شدند.
قانون بهداشت ارثی ۱۹۳۳ عقیم سازی اجباری را برای افراد ناشنوای ارثی الزامی کرد. در فاصله سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۴۵ میلادی تعداد نامشخصی از ناشنوایان در زمره ۴۰۰۰۰۰ نفری بودند که به اجبار توسط رژیم نازی عقیم شدند. جزمهای اجتماعی در مورد هوش افراد دارای ناتوانی شنوایی بسیاری از آنان را راهی موسساتی کرد که در آنجا به قتل رسیدند.
قتل کودکان معلول در ۲۵ ژوئیه ۱۹۳۹ آغاز شده بود و به زودی بخشی از روند بیمارستانهای تعیین شده در سراسر آلمان و اتریش شد. در ماه سپتامبر آن سال نازیها شروع به کشتار بیماران در آسایشگاههای کشورهای تحت اشغال خود کردند و این کار از لهستان آغاز شد. در جریان اتانازی سراسری در فاصله سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱ بیش از ۱۰۰۰۰۰ آلمانی ناتوان جسمی و ذهنی به صورت مخفیانه و بدون رضایت خانوادههای شان کشته شدند. قربانیان اغلب با گازکشته شدند تکنیکی که بعدا در اردوگاههای مرگ هولوکاست مورد استفاده قرار گرفت.
در واقع، معلولان در خط نخست کشتار نازیها قرار داشتند و پس از آن بود که یهودیان در اتاقهای گاز و سپس روسپی ها، اعضای فرقه شاهدان یهوه، کولیها و افراد الکلی در اردوگاههای کار اجباری جان شان را از دست دادند. در طول جنگ جهانی دوم ۸۵ درصد از کولیهای آلمان در اردوگاهها جان شان را از دست دادند.
یاداوری جنایات نازیها علیه اقلیتها از جمله معلولان نه صرفا به عنوان تاریخ بلکه به عنوان نمونهای از آن که فاصله بین طرد شدن یک گروه از جامعه تا کشتار همگانی اعضای آن گروه تا چه اندازه کوتاه است ضروری به نظر میرسد.
گردآوری و ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
Gabel, Stewart (۲۰۲۱) , The Role of Dehumanization in the Nazi Era in Activating the Death Drive Resulting in GenocideDeath Drive Resulting in Genocide, University of Denver.
'Less Than Human': The Psychology Of Cruelty, NPR.
Strous, Rael (۲۰۰۷) , Psychiatry during the Nazi era: ethical lessons for the modern professional, National Library of Medicine.
Tink, Amanda (۲۰۲۳) , Disabled people were Holocaust victims, too: they were excluded from German society and murdered by Nazi programs, Conversation.