رمان «بامداد خمار» نوشتهی خانم فتانه حاج سیدجوادی (پروین) اولین بار در سال ۱۳۷۴ منتشر شد و در طول نزدیک به یک دهه، بیش از ۳۰۰ هزار نسخه از آن فروش رفت و نام آن به عنوان یکی از موفقترین آثار داستانی در جذب مخاطب در حوزه زبان فارسی ثبت شده است.
به گزارش آرمان امروز؛ خانم حاج سیدجوادی نام کتاب خود را از بیتی از سعدی اقتباس کرد:
“به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار”
علیرغم همه انتقادات تند و بعضا ویرانگری که نخبگان، فمینیستها و در کلیت، جریان روشنفکری، از همان چاپ اول این رمان، نثار آن کردند، عامه جمعیت کتابخوان ایرانی، رمان را خواندند و جای آن را به عنوان یکی از پرخوانندهترین آثار داستانی در زبان فارسی تثبیت کردند. حال، چندی است که خبر آمده، یک «بانو» آستین بالا زده و پشت دوربین قرار گرفته، تا از دل یکی از پدیدههای فرهنگی دهه هفتاد شمسی، یعنی «بامداد خمار»، یک سریال بیرون بکشد.
به احتمال قوی، اکنون خانم حاج سیدجوادی هم نفسی به راحتی میکشد که بعد از نزدیک به ۳۰ سال از اولین انتشار، نه تنها یک «زن» قرار است تصویرگر این اودیسه زنانه باشد، که از قضاء این زن، یکی از کاربلدترین و موفقترین نامهای سینمای ایران نیز است: «نرگس آبیار»
باید توجه داشت که “نرگس آبیار”، در کمال اعتماد به نفسی که برآمده از «کولهباری» از تجربهاندوزی در ژانرهای مختلف سینمایی و عرقریزی روح در خلق درام، هم دست در پنجه یکی از گردنکلفتهای ادبیات معاصر ایران، یعنی رمان «سووشون» زندهیاد سیمین دانشور انداخت و سریالی برای شبکه نمایش خانگی تولید کرد و هم حالا قصد دارد یکی از پرمخاطبترین آثار داستانی نیم قرن گذشته جغرافیای فارسیزبان را به زبان تصویر برگرداند.
از قضا در ایران، که مزاج مردم از قدیمالایام، زبان حکایت و شعر بوده و قدیمیترین داستانهای مکتوب را میتوان در میراث کهن ایرانی سراغ گرفت، اقتباس ادبی برای سینما و تلویزیون به شدت مهجور است.
در هر جای دنیا که صنعت هنرهای تصویری به صورت پویا و تجاری وجود دارد، بازار اصطلاحا تشنۀ اثر مکتوب برای اقتباس سینمایی است. در حدی که حتی دنبالهنویسی بر شماری قابل توجه از آثار ادبی مشهور و محبوب، تحت تاثیر توفیق عظیم نسخه سینمایی آن نوول یا داستان مربوطه بوده است.
از آن جمله میتوان به مجموعه آثار “تامس هریس” با محوریت شخصیت دکتر لکتر اشاره کرد که دو نوول «هانیبال» و «خیزش هانیبال» با توجه به موفقیت فیلم سینمایی «سکوت برهها» نوشته شد. یا کوجی سوزوکی، نویسنده مشهور ژاپنی، دنبالهها بر نوول «حلقه» را بر اساس توفیق حیرتانگیز فیلم سینمایی «حلقه» (هم نسخه ژاپنی و هم آمریکایی) نوشت.
حال، با توجه به دریای عظیمی از آثار ادبی تولید شده در داخل کشور، به ویژه توسط نسل جوان کشور، حیف است که این گسترۀ عظیم پتانسیل دراماتیک برای خلق فیلم و سریال، این قدر نادیده بماند. تازه باید توجه داشت که، از قدیم، هرگاه فیلمساز و تهیهکنندهای جسارت به خرج میداد و وارد وادی اقتباس شد، به طور معمول نتیجه موفق و حتی درخشان گرفت: شادروان داریوش مهرجویی که اصولا موفقترین و ماهرترین سینماگر ما در عرصه اقتباس سینمایی از آثار ادبی بود (گاو، پستچی، دایره مینا، سارا، پری، مهمان مامان و…)؛ استاد ناصر تقوایی و شاهکارهای «ناخدا خورشید» (از داستان همینگوی) و «آرامش در حضور دیگران» (از داستان مرحوم ساعدی)؛ بهروز افخمی و اقتباس فیلمنامه «روز شیطان» از رمان «پروتکل چهارم» فردریک فورسایت؛ مسعود کیمیایی و «خاک» (اوسنه باباسبحان)، «داش آکل» (داستان صادق هدایت) و «غزل» (داستانی از خورخه لوئیس بورخس)؛ امیر نادری و اقتباس از داستان صادق چوبک در «تنگسیر»؛ مرحوم پوراحمد در «قصههای مجید» و «خواهران غریب» و «اتوبوس شب»؛ و…
ملاحظه میشود که شماری از موفقترین و به یادماندنیترین آثار تصویری ایرانی بر مبنای اقتباس ادبی شکل گرفته است. بلاشک، تجربۀ تبدیل یکی از محبوبترین رمانهای ایرانی در نزد عامه کتابخوانان، یعنی «بامداد خمار» خانم فتانه حاجسیدجوادی، هم برای خوانندگان آن رمان و هم سازنده این اثر، تجربهای هیجانانگیز و جذاب خواهد بود.
این نکته را باید در نظر داشت که اثر ادبی، عصارۀ خلاقیت، ذهنیات، دیدگاه فلسفی و اعتقادی مولف به جهان، زندگی و اجتماع و غنای هنری یک نویسنده در برههای از عمر خلاقه و بارآورانهی اوست. یک قصه یا رمان، محصول صدها و هزاران ساعت مطالعه، تامل و مراقبهی درونی، رصد و موشکافی روابط اجتماعی و جهان پیرامون و تجربیات زیستهی یک مولف است. از همین رو، وقتی یک سینماگر به سراغ یک اثر ادبی برای اقتباس میرود، هم به لحاظ محتوایی و هم حتی به لحاظ فرم، مشتی پُر در نوشتن سناریو و ساخت اثر خواهد داشت.
این غنای فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و هنری وقتی در دستان یک کارگردان کارآزموده و امتحانپسداده قرار میگیرد که واجد معیارهای بنیادین زیباییشناسانه، داستانپردازی، روایت و مخاطبشناسی هم هست، مضاعف میگردد و یک اثر هنری ماندگار، در عین حال پرمخاطب، رقم میخورد. باید توجه داشت که ساخت چنین اثری، فراتر از مبحث سرگرمی (که اصل اولیه و بنیادین یک اثر سینمایی است)، بخشی از حافظه جمعی فرهنگی-اجتماعی مردم یک کشور را رقم میزند.
شاید با برشمردن برخی مصادیق، این بحث روشنتر شود. وقتی سخن از مقاومت دلیرانۀ مردم جنوب ایران در برابر طاعون اشغال و استعمار به میان میآید، لاجرم و بلاتردید رمان تاریخی مرحوم رکنزاده آدمیت، یعنی «دلیران تنگستانی» و سریال تلویزیونی «دلیران تنگستان» اثر مرحوم همایون شهنواز که مقتبس از آن رمان است، در حافظه نسلهای قدیمتر نقش میبندد.
چه بسا، تنها منبع شناخت اکثریت کسانی که با نام شهید «رییسعلی دلواری» آشنا هستند، از قیام ضداستعماری او علیه انگلستان، همین رمان یا، عمدتا، همین سریال باشد. در مصداقی دیگر، اگر بخواهیم با زیست اجتماعی، روابط خانوادگی و باورهای ذهنی ایرانیان در دوره پهلوی اول آشنا شویم، لاجرم و بلاتردید، یکی از منابع، رمان «داییجان ناپلئون» اثر مرحوم ایرج پزشکزاد و مجموعه تلویزیونی با همین نام، اثر استاد ناصر تقوایی است.
ذکر مصادیق، از این منظر هم مهم و مرتبط بود که از قضاء، در کارنامهی هنری بانو نرگس آبیار، هستند آثاری که اینچنین مدخلیت «قومشناسانه» دارند. به این معنی که، برای مثال، اگر در آینده، کسانی بخواهند دربارهی اثرات اجتماعی جنگ ایران و عراق، و به طور خاص پدیدههایی، چون «مفقودین» جنگ و «مادران شهدا»، آگاهی کسب کنند، قطعا یکی از منابع، مرور سینمای جنگ خواهد بود.
در این میان، چه کسی میتواند انکار کند که در صدر فهرست منابع سینمایی یک محقق از نسلهای آینده، «شیار ۱۴۳» نرگس آبیار قرار خواهد داشت؟ بلاتردید، سکانس نهایی آن فیلم، یعنی مواجهۀ «مادر شهید» با پارههای استخوان جگرگوشهاش و در آغوش گرفتن کفن سبک او همچون یک نوزاد در آغوش، نه تنها در قلب حافظۀ سینمای ایران، که در حافظۀ فرهنگی ایرانیان حک شده است.
یا، اگر باز محققی از نسلهای آینده، بخواهد ادراکی از عواقب و تبعات یک طاعون سیاه به نام «تروریسم تکفیری» در منطقه و کشور ما داشته باشد، آیا نباید «شبی که ماه کامل شد» آبیار را هم، به عنوان ثبت دراماتیک تجربۀ تلخ یک خانواده ایرانی قربانی تروریسم تکفیری، در برنامه تحقیقاتی خود قرار دهد؟
این که “آبیار” چهارمین اثر سینمایی خود، به اوجی حیرتآور از بلوغ سینمایی در «شبی که ماه…» رسید، البته یک پای قضیه است. او نه تنها ظرایف و جزییات شخصیتپردازی را استادانه به کار گرفت (برای نمونه شخصیت خونسرد و مخوف عبدالمالک با بازی آرمین رحیمیان یا شخصیت غمناز با بازی فرشته صدرعرفایی)؛ نه فقط پوستاندازی روحی و جسمی فایزه را، از دختری نازپرورده و لوند به زنی زخمخورده که برای بقای خود و فرزندانش میجنگد، با هنرمندی و بدون سانتیمانتالیزم به تصویر میکشد؛ بلکه هم در ایجاد «تعلیق»، به مفهوم عمیق کلمه، و هم اجرای ماهرانهی صحنههای دشوار اکشن، در سطحی غیرقابلباور ظاهر میشود. فقط کافی است سکانس دوربین روی دست آبیار را به یاد بیاوریم که در آن بازارچه نکبت و اِدبار گرفته شهر کویته، در محاصره نگاههای هیز و هرزه، بدنهای عرق کرده مردان خشن، تیزی ساتور و چاقو، لاشههای ورقلمبیده گوسفندان و خونی که همه جا را گرفته، فایزهی هراسان را همچون پرندهای ظریفبال و رمیده دنبال میکند. یا سکانس جنگی کمین خوردن تروریستها در مرز و درگیری آنها با ارتش را به خاطر بیاوریم که کارگردانی مسلط و با اعتماد به نفس “آبیار”، قدرت و التهاب و حرارت صحنه را به تماشاگر منتقل میکند.
اما این همه ماجرا نیست. وجه دیگر فیلمسازی آبیار، زیرلایهها و اصولا بطون جامعهشناختی و روانشناسانهای است که در متن فیلمهای او وجود دارد؛ به عبارت دیگر، فارغ از تصویر کردن احساسات و عواطف انسانی (به خصوص از نوع زنانه)، “آبیار” یک عمق و پختگی در نگاه سینمایی خود دارد که به ریشهها و علتها، آن هم نه به صورت گلدرشت و «پیامدار» نقب میزند. این خصوصیت، قطعا به ریشههای او هم به عنوان یک «نویسنده» و هم به عنوان «مستندساز» بازمی گردد. نویسنده کسی است که بینش عمیق و رصدگر به جامعه و جهان پیرامون خود دارد.
این خصلت وقتی با «مستند» سازی تکمیل شود، خواسته یا ناخواسته، نگاه «علتجو» و «تعهد» اجتماعی را در هنرمند، نهادینه میکند؛ و خب، “نرگس آبیار” به عنوان یک «زن»، واجد جسارت و شهامتی هم است که به او اجازه میدهد، چشم در چشم «جراحت»های اجتماعی بدوزد تا راوی و تصویرگر صادقی باشد. ترکیب این «علتجویی»، «تعهد» و «جسارت» در فیلم «ابلق» به اوج میرسد که فیلمساز، به دور از احساساتگرایی مفرط، محکم و استوار و حتی بعضا بیرحمانه، یک «درد مشترک» زنانه را به تصویر میکشد.
میتوان انتظار داشت، که “نرگس آبیار”، با مهارت و تسلط خود در فیلمسازی که آن را «تثبیت» کرده، و با خلاقیت هنری که آن را به «اثبات» رسانده، رمان محبوب و پرخوانندۀ خانم حاج سیدجوادی را اصطلاحا «مال خود» کند؛ به این معنی که «بامداد خمار»ی که “آبیار” بسازد، صرفا تصویرگر رمان و مقید و محدود در آن نخواهد بود و «ارزش افزودۀ» سینمایی به سبک “آبیار” را در خود خواهد داشت.
چنان که استاد ناصر تقوایی، رمان مرحوم پزشکزاد را «مال خود» کرد و «داییجان ناپلئون» به روایت تقوایی را ماندگار کرد. یا استاد روانشاد داریوش مهرجویی، مهر خود را بر «عزاداران بیل» و «آشغالدونی» ساعدی زد و «گاو» و «دایره مینا» را به گنجینه سینمایی ایران اضافه کرد و حتی «ناخدا خورشید» تقوایی، به لحاظ ارزشهای هنری از اثر اصلی، یعنی رمان همینگوی، فراتر هم رفت.
الغرض، «بامداد خمار به روایت آبیار» قطعا دیدنی خواهد بود.