محمد فاضلی در کانال تلگرامی خود نوشت: اَندروز، پریچت و وولکاک هم در کتاب «توسعه بهمثابه توانمندسازی حکومت» (انتشارات روزنه، ۱۳۹۹) به دقت نشان میدهند که دولتها نمیدانند (یعنی اصلاً مسألههایشان را نمیشناسند) و عمدتاً مجموعهای راهحلهای تکراری دارند که برای هر مسألهای آنها را ارائه میکنند. مثلاً طرف فقط بلد است لوله بکشد و آب پمپاژ کند؛ حالا هر چیزی اسم «آب» توش باشد، میگوید لوله بکشید، پمپاژ کنید، اصلا هم گوش نمیکند که بحث مثلاً بر سر کم شدن آب بدن بیمار در بیمارستان است، او فقط بلد است لوله بکشد، آب پمپاژ کند.
بیت شعری هست که به ابوعلی سینا نسبت دادهاند: «تا بدانجا رسید دانش من/که بدانم همی که نادانم.» این شعر فضیلت دانایی منجر به فروتنی فردی را تصویر میکند. میشل کروزیه جامعهشناس فرانسوی هم کتابی دارد با عنوان «دولت فروتن، دولت مدرن: راهبردهایی برای تغییری دیگر» (ترجمه مجید وحید، انتشارات رخداد نو، ۱۳۹۲). کروزیه هم در این کتاب مشکلات بوروکراسی و بالاخص نادانیهای آنرا تحلیل کرده است. به همین دلیل دولت را به فروتنی دعوت میکند. دولت مدرن چون نمیداند، دولت فروتن است.
اَندروز، پریچت و وولکاک هم در کتاب «توسعه بهمثابه توانمندسازی حکومت» (انتشارات روزنه، ۱۳۹۹) به دقت نشان میدهند که دولتها نمیدانند (یعنی اصلاً مسألههایشان را نمیشناسند) و عمدتاً مجموعهای راهحلهای تکراری دارند که برای هر مسألهای آنها را ارائه میکنند. مثلاً طرف فقط بلد است لوله بکشد و آب پمپاژ کند؛ حالا هر چیزی اسم «آب» توش باشد، میگوید لوله بکشید، پمپاژ کنید، اصلا هم گوش نمیکند که بحث مثلاً بر سر کم شدن آب بدن بیمار در بیمارستان است، او فقط بلد است لوله بکشد، آب پمپاژ کند.
خب، از سه بند قبلی درباره دولت در ایران چه نتیجهای بگیریم؟
یک. دولت در ایران مثل «دولت فروتن، دولت مدرن» کروزیه، معترف به ندانستن خویش نیست و اتفاقاً فکر میکند که خیلی هم میداند، فقط دست و پایش را بستهاند، نمیگذارند و اگر پول و اختیارات بیشتر داشته باشد مسأله حل میکند. البته بعضی وقتها (مثلاً دهه ۱۳۸۰) خیلی پول داشته (پول چرب نفت) ولی باز هم نتوانسته کار زیادی بکند. بعضی وقتها هم واقعاً نمیگذارند، اما اغلب اوقات وقتی میگذارند هم اصلاً نمیداند.
دو. بوروکراتها هم ابوعلی سینا نیستند که به عُلُوِّ درجات رسیده باشند و بدانند همی که نادانند. آنها هم اتفاقاً خیلی میدانند. نیازی به بازتعریف مسألهها ندارند، لازم هم ندارند چیزهای جدید زیادی بدانند، خودشان بر این باورند که اگر دستشان را باز بگذارند شاهکار میکنند.
سه. راهحلفروش هم تا دلتان بخواهد زیاد است. در هر مکالمهای با خیلی از بوروکراتها به این جمله برمیخورید: «البته راهحل که مشخص است، اما کسی کننده کار نیست/نمیگذارند/اگر دست من میدانند فلانش میکردم»
دولت در ایران اگر میخواهد مسأله حل کند، باید یک رویکرد بومی-وطنی ابوعلیسیناییِ «میدانم همی که نادانم» یا رویکرد غربیطورِ کروزیه و دیگران مبنی بر فروتنی و میدانم که مسألههایم را نمیشناسم در پیش بگیرد. در این رویکرد، دولت مفروض نمیگیرد که:
یک. مسألهها که مشخص است، دنبال راهحل بگردیم.
دو. راهحلها را هم که مشخص است، دنبال مدیر اجرایی قوی بگردیم که اجرا کند.
سه. مدیر اجرایی قوی هم هست، فقط نمیگذارند کار کند.
چهار. میگذارند کار کند، اما پول نیست.
در این رویکرد، دولت مفروض میگیرد:
یک. مسألهها را دقیق نمیشناسم.
دو. به تعریف مسألهها متناسب با شرایط محلی (زمانی، مکانی، اجتماعی و…) خودم نیاز دارم.
سه. تعریف مسأله را باید با توان فکری-اجتماعی فراتر از محدوده نیروهای دولت انجام دهم.
چهار. راهحلها متناسب با تعریف مسألهها ساخته میشوند (از قبل وجود ندارند.)
پنج. بود و نبود «اختیار»، «توانایی» و «پذیرش» لازم برای حل مسألهها بر اساس راهحلهای ساختهشده، مسأله پسینی (و نه پیشینی) است.
شش. مسألهها گام به گام، متکی بر مدل موفقیتها/گامهای کوچک، مدیریتپذیر/حلپذیر میشوند.
روایت خلاصهای از مجموعه گسترده تحولات در فهم دانایی، توانایی و عملکرد دولتها در سه دهه گذشته را در همین نوشتار ارائه کردهام. اما خلاصهترش میشود این: آفرین به دولتی که میداند نمیداند. چنین دولتی بر اساس چنین فهمی از خودش، رویهای متفاوت از گذشته در پیش میگیرد و در دام مسیرهای طیشده تا به امروز نمیافتد.
هنوز درک دقیقی از نسبت شخص مسعود #پزشکیان با چنین رویکردی ندارم. اما طفره رفتن او از دادن پاسخهای قطعی به پرسشهای تکراری و مشروط کردن موفقیتها به شرط و شروط، این حس را القا میکند که فهمیده بوروکراسی عمدتاً نادانی است که ادای دانایی درمیآورد؛ و راهحلفروشی است که راهحلهای تکراری میفروشد که رؤسای جمهور قبل از او را سر کار گذاشته است.
پزشکیان فهمیده بوروکراسی ایران را به «جامعه مسائل حلنشده» تبدیل کرده و او را هم زمین میزند. حدس میزنم در جلسات به بوروکراتها گوش میدهد و به خودش میگوید «اگر مسأله را میدانستند و به این سادگی بود، تا حالا حل شده بود.» شاید هم متوجه شده که عمده اینها نمیدانند و احتمالاً هیچ کس نمیداند ولی ادای دانستن درمیآورند.