جدای از تحلیل و تفسیرهای مختلفی که از سوی صاحب نظران در رابطه با روندهای آتی منطقه غرب آسیا و نظم حاکم بر این منطقه مطرح میشود، باید توجه داشت که ادراک حقیقی این تحولات از منظر تئوریهای روبطبینالملل صورت میگیرد. اساسا کنشگران و تئوریسینهای مختلف در جبهههای گوناگون نیز تا حد زیادی با توجه به همین تئوریها است که چشم اندازهایی را در مورد آینده معادلات مطرح در سطح منطقه ارائه میکنند.
فرارو- بیش از یک سال است که منطقه غرب آسیا با جنگ و بحرانهای امنیتی جدی دست به گریبان است. در این راستا، رژیم اسرائیل پس از اجرای عملیات هفتم اکتبر توسط جنبش حماس و یک سال جنگ در غزه و علیه حزب الله لبنان و همچنین جنگ با کلیت محوریت مقاومت، از درگیر بودنِ خود در نوعی "جنگ وجودی" خبر میدهد. جنگی که از نگاه نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل، بقای صهیونیستها به آن وابسته است و درست به همین دلیل است که میبینیم اسرائیل هر اقدام غیرانسانی و خشونت آمیزی را که قابل تصور است، در طی ماههای اخیر انجام داده است.
به گزارش فرارو؛ با این همه، جدای از تحلیل و تفسیرهای مختلفی که از سوی صاحب نظران در رابطه با روندهای آتی منطقه غرب آسیا و نظم حاکم بر این منطقه مطرح میشود، باید توجه داشت که ادراک حقیقی این تحولات از منظر تئوریهای روبط بین الملل صورت میگیرد. اساسا کنشگران و تئوریسینهای مختلف در جبهههای گوناگون نیز تا حد زیادی با توجه به همین تئوریها است که چشم اندازهایی را در مورد آینده معادلات مطرح در سطح منطقه ارائه میکنند.
از این رو، در ادامه از رهگذر ۳ نظریه روابط بین الملل، به واکاوی تحولات آتی و محتملترین سناریوها در مورد آینده غرب آسیا میپردازیم.
نظریه سازهانگاری روابط بین الملل تا حد زیادی بر هنجارهای ذهنی و ادراکات در این حوزه (از سوی یک بازیگر) در رابطه با بازیگران و کنشگران مختلف در عرصه معادلات بین المللی تاکید دارد. به بیان ساده تر، از منظر نظریه سازه انگاری روابط بین الملل، دولتها و ملت ها، بر پایه ادراکات و فهم ذهنی که از یکدیگر دارند وارد تعامل و ارائه تحلیل و تفسیر از یکدیگر میشوند. موضوعی که در نوع خود، کنشهای مختلفی را تولید میکند و سبب میشود تا هویتهای "خود/Self" و "دیگری/Other" شکل بگیرند و ما در این معادله، دیگران را دوست، دشمن و یا به مثابه بازیگرانی خنثی (نه دوست و نه دشمن) در نظر میگیریم.
حال اگر قرار باشد از این منظر به آینده معادلات مطرح در تحولات غرب آسیا بنگریم، یک نکته بیش از هر چیز دیگری آشکار میشود؛ این که ایران و محور مقاومت در طی ماههای اخیر به واسطه ایستادگی خود در برابر رژیم اسرائیل و طیفی از کنشگران ذینفع غربی و حمایت از ملت فلسطین در برابر کارزار نسل کشی اسرائیل در نوار غزه، توانستهاند محبوبیت قابل توجهی را کسب کنند. شاید عینیترین شاهد بر این مدعا یافتههای نظسنجیهای مرکز معتبر "افکارسنجی عربی" باشد که تاکید کرده از ابتدای جنگ غزه تاکنون، میزان محبوبیت مقامهای ارشد ایرانی نظیر مقام معظم رهبری، به نحو چشمگیری در قیاس با دیگر حکام عرب افزایش یافته است.
موضوعی که از چشم اندازی کلی در مورد محبوبیت ایران در میان طیف متنوعی از افکار عمومی کشورهای عربی منطقه صدق میکند. این در حالی است که در جبهه مقابل، رژیم صهیونیستی به واسطه کشتارهای گسترده خود در سطح منطقه و البته متحدان غربی این رژیم نیز به دلیل همدستی با آن، تا حد زیادی آبروی متصور بین المللی خودشان را از دست داده اند. از این رو، جریان مقاومت در منطقه از ظرفیتهای بالایی جهت شکل دادن به واقعیتهای پس از خاتمه یافتن فضای جنگ و تنش در سطح غرب آسیا برخوردار است.
این در حالی است که اسرائیل و آمریکا، بی اعتبارتر از هر زمان دیگری شده اند و بعید است به این زودیها بتوانند در این حوزه اقدام موثری و مثبتی را در راستای منافع خود انجام دهند.
"جان میرشایمر" استاد برجسته علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو، بر پایه نظریه انتقال قدرت بر این باور است که هر نظمی در عرصه بین المللی، از دیرباز بر پایه یک الگوی مشابه دچار ظهور و افول شده است. در این راستا، در منطقه غرب آسیا نیز سالهای سال شاهد استقرار نظمی از سوی آمریکا و دیگر بازیگران غربی بوده ایم که در قالب آن، مزایا و امتیازات به نحوی ناعادلانه از سوی آنها میان متحدانشان توزیع شده و هر کنشگری که از چشماندازی کلان در نقطه مقابل منافع این جریانها قرار داشته، با اتهامات مختلف و خطر حذف شدن رو به رو بوده است.
این معادله نوعی عدم رضایت را در میان برخی ملتهای منطقه ایجاد کرده است. نمود عینی این نارضایتی را میتوان در قدرتگیری قابل توجه محور مقاومت در منطقه در طی سالهای گذشته مشاهده کرد. از منظر نظریه انتقال قدرت، میتوان این گزاره را برجسته کرد که اساسا عملیات هفتم اکتبر نیز در نوع خود نمودی عینی از نارضایتی جریانهای مخالف با صهیونیسم و امپریالیسم غربی در حوزه معادلات کلان مطرح در منطقه غرب آسیا بوده است. معادلاتی که سعی داشته اند تا مساله فلسطین را بر پایه توافقاتی نظیر توافق ابراهیم حاشیهنشین کرده و به دست فراموشی بسپارند که در این رابطه با یک واکنش جدی از سوی جریان مقاومت رو به رو شده اند.
در شرایط فعلی نیز تاکیدات نخست وزیر صهیونیستها مبنی بر اینکه این رژیم در یک جنگ وجودی قرار دارد هم عملا به این مساله اشاره دارد که اسرائیل یا باید بماند و نظم نوین خود را آنگونه که نتانیاهو مدعی شده برقرار کند، یا بایستی شکست بخورد و با سیلی از بحرانیهای امنیتی رو به رو شود و نظم تازهای که در نقطه مقابل منافع آن قرار دارد و در قالب این نظم، ایران و محور مقاومت بازیگران محوری و کلیدی هستند را بپذیرد. اگر از این زاویه نیز به ماجرا نگاه کنیم، بسترهای برتریِ جریان مقاومت در منطقه با توجه به حضور میدانی آن در قیاس با حضور نیروهای آمریکایی در کشورهای میزبان در سطح منطقه و البته محدودیتهای جدی اسرائیل به دلیل فقدان برخورداری از عمق راهبردی، به مراتب بیشتر است.
در عین حال، فلسفه تئوری انتقال قدرت، خیزش قدرتهای نوظهور علیه قدرتهای مستقر است. به بیان سادهتر، قدرتهای نوظهور خود را برای تمامی سناریوهای محتمل آماده کرده اند و در این رابطه به دنبال رقم زدن تحولات تازه و معناداری هستند. به یاد داشته باشیم که ابتکار اجرای عملیات هفت اکتبر نیز در دست جریان مقاومت بوده است. در عین حال، اوج گیری طیف قابل توجهی از بحرانها علیه اسرائیل در ابعاد داخلی، منطقهای و بینالمللی نیز این گزاره که جریان مقاومت میتواند زمینههای مساعدی را برای ایجاد یک نظم جدید منطقهای فراهم کند، تایید میکند.
فراموش نکنیم که محور غربی-عبری بارها و بارها در طی دهههای گذشته سعی داشته تا یک نظم نوین را در سطح منطقه ایجاد کند. با این حال، هر مرتبه با بحران و مشکلات جدی و شکستهای قابل توجه رو به رو شده است. موضوعی که مورد اشاره بسیاری از تئوریسین غربی و اسرائیلی هم بوده است. از این رو، به نظر میرسد که این جریان برای فرار از بحرانهای مبتلا به سعی در تعریف نظم جدید دارد. اما هر بار با بنبست رو به رو میشود، زیرا حرکت آن به سمت نظم جدید از موضع قدرت نیست و ریشه در فرار از بحرانها دارد.
کمتر پژوهشگر و اندیشمندی در حوزه روابط بین الملل وجود دارد که موافق نباشد نظریه واقع گرایی از بسیاری از جهات، با زمین حاصلخیزی در منطقه غرب آسیا رو به رو است و از دریچه آن میتوان بسیاری از تحولات منطقه مذکور را فهم کرد. این نظریه به صراحت تاکید دارد که دنیا، دنیایِ قدرتمندان است. اگر کنشگران مختلف به دنبال امنیت بیشتر هستند، بایستی حد بیشتری از قدرت را کسب کنند. در قالب نظریه واقع گرایی روابط بینالملل، ما با نوعی بازی با حاصل جمع صفر رو به رو هستیم که در قالب آن، افزایش امنیت یک بازیگر به معنای کاهش امنیت دیگری است.
نقطه اصلی تاکید در نظریه واقع گرایی در تحلیل مفهوم "قدرت" نیز معطوف به بُعد سختافزاری آن و به طور خاص قدرت نظامی و امنیتی است. از این رو، آنچه اسرائیل در وضعیت کنونی انجام میدهد برای این است که هدف غایی خود یعنی بقا و امنیتش را تضمین کند. این در حالی است که کنشگران متعددی در سطح منطقه حضور دارند که با قدرت و نفوذ خود، چالشهای امنیتی رژیم اسرائیل را چندین برابر افزایش داده اند.
حداقل تا به اینجای کار اسرائیل نتوانسته با تکیه بر قدرت نظامی خود دستورکارهای مطلوبش را تامین کند. این در حالی است که جریان مقابلِ آن یعنی محور مقاومت با استفاده از اهرمهای مختلف توانسته دایره مانور صهیونیستها را محدود و محدودتر کند. اکنون کنشگرانی نظیر انصارالله یمن بهت توانمندیهای موشکی قابلتوجهی مجهز شده اند. حزب الله لبنان نیز علی رغم ترور شمار قابل توجهی از فرماندهان و رهبران خود، از نظر قدرت زمینی و موشکی و پهپادی در وضعیت خوبی است.
ایران نیز در قالب عملیاتهای وعده صادق ۱ و ۲ نشان داده که کارتهای برنده زیادی را برای رو کردن علیه رژیم اشغالگر قدس و همچنین متحدان آن در سطح منطقه دارد. از این رو، حتی اگر از این منظر هم به کلیت معادلات جاری در غرب آسیا بنگریم این نکته آشکار میشود که محور مقاومت گزینههای مختلفی را جهت تشدید فشارها علیه اسرائیل در اختیار دارد. زیرا اگرچه اسرائیل تمامی جلوههای قدرت خود غیر از بمب اتم را به نمایش گذاشته، با این حال محور مقاومت هنوز میتواند شگفتانههای قابل توجهی را علیه اشغالگران اسرائیلی رو کند. موضوعی که با توجه به شرایط بیثبات اسرائیل، میتواند سناریوهای ناامیدکنندهای را پیش روی آن قرار دهد.