يك باستانشناس از احتمال كشف شواهدي از سفالهاي منسوب به پارسيان نخستين در استان فارس خبر داد.
محمدتقي عطايي براي رسالهي دكتري خود موضوعي را انتخاب كرد كه به گفتهي خودش، يك موضوع بغرنج در باستانشناسي ايران در ارتباط با تشکيل شاهنشاهي هخامنشي است. به اين ترتيب كه تا كنون مشخص نبود مردمي که شاهنشاهي هخامنشي را ساختند، ابتدا در چه زماني، از چه مسيري و چگونه به فارس وارد شدند. در واقع، در حال حاضر از نظر باستانشناختي مدرکي ملموس از دورهي شكلگيري شاهنشاهي هخامنشيان در فارس موجود نيست، زيرا از سالهاي حدود 900 پيش از ميلاد تا 550 پيش از ميلاد، يك خلأ 300 ساله وجود دارد؛ اما با كاوشي كه عطايي انجام داده، به نظر ميرسد پس از سالها، مدارکي باستانشناختي از اين خلأ 300 ساله كشف شده است. البته براي اطمينان از اين موضوع، بايد منتظر انجام آزمايشهاي «كربن 14» بود.
عطايي دربارهي چگونگي آغاز كاوش باستانشناسي در تپهي «قصر دشت» در نزديکي جنوب سد سيوند، توضيح داد: با وجود اينكه باستانشناسان نامآوري مانند گيرشمن، سامنر، استروناخ و بوشارلا دربارهي آغاز دورهي هخامنشي و چگونگي ورود پارسيان نخستين به فارس بررسيها و کاوشهايي را سرپرستي کردهاند، ولي هنوز جواب قطعي به اين موضوع داده نشده است. در واقع، از نظر باستانشناختي مشخص نيست كه اين مردم (پارسيان ايرانيزبان) چه زماني و از چه مسيري به فارس وارد شدند و پس از ورود، آميزش قومي بين نورسيدگان پارسيزبان و عيلاميان بومي منطقه چگونه بوده است.
اين باستانشناس ادامه داد: در اينباره، ويليام سامنر دو پيشنهاد را مطرح كرده است؛ نخست اينكه ممكن است پارسيان، قبايل كوچرويي بوده باشند كه بهصورت عشايري زندگي ميكردند. طبق اين فرضيه، در چنين صورتي نميتوان از اين مردم، نهشتههاي باستانشناختي را بهصورت تپه و در نتيجه، خردهسفال کشف كرد. در فرضيهي دوم، سامنر پيشنهاد كرد که احتمال دارد، پارسيان اوليه كه بعدها شاهنشاهي هخامنشي را تشكيل دادند، يكجانشين بوده باشند و از آنجا كه مرحلهي پيش از هخامنشي در فارس از نظر باستانشناختي به فرهنگ «شغا ـ تيموران» موسوم شده است، در نتيجه شايد بتوان سفالهاي فرهنگ شغا و تيموران را به پارسيان اوليه منسوب کرد.
او با بيان اينكه اين فرضيه چندان بنياني ندارد، در اينباره توضيح داد: زيرا بين فرهنگ «شغا ـ تيموران» و دورهي هخامنشي، 300 سال وقفه وجود دارد كه از نظر باستانشناختي از آن مطلقا چيزي نميدانيم. همچنين بهلحاظ گونهشناسي، تحول سفالهاي منقوش فرهنگ «شغا ـ تيموران» را به سفالهاي سادهي هخامنشي نميتوان نشان داد.
اين باستانشناس در ادامه بيان كرد: براساس تمام اطلاعاتي كه وجود داشت، در پاياننامهام اينگونه فرض کردم كه اولا مهاجران اوليهي پارسيزبان به فارس يا دست كم بخش قابل ملاحظهاي از آنها، يكجانشين بودهاند و ديگر اينكه براساس متون تاريخي، يعني گلنوشتههاي آشوري، بابلي، عيلامي و اورارتويي شايسته است، رد آنها را با سفالهاي مشابه عصر آهن 3، در غرب و شمال غرب ايران مانند آنچه در تپههاي گودين، حسنلو، نوشيجان، زيويه، باباجان و ازبكي يافت شده است، ميتوان شناسايي كرد.
عطايي با تأكيد بر اينكه اين موضوع را بيدليل مطرح نكرده است، اظهار كرد: من در زمان انجام پاياننامهي فوق ليسانس، تعدادي سفال را در باروي تخت جمشيد پيدا كردم كه شباهتهايي با سفالهاي شمال غرب ايران داشت. در همان زمان، سفالي با نقش گاو از آبراهههاي زيرزميني تخت جمشيد بهدست آمد كه با وجود شباهت به گاوهاي نقشبرجستههاي تخت جمشيد، بيشتر به نمونهي يافتشدهاي از دورهي ششم تپهي سيلك کاشان شبيه بود. از آنجا كه نمونهي سيلك قديميتر بود و نمونهي تخت جمشيد نيز بين طراحي نقشبرجستههاي تخت جمشيد و سيلك قرار ميگرفت، به نظر ميرسيد بايد مردمي نورسيده به فارس وجود داشته باشند كه از شمال غرب يا شمال ايران به فارس وارد شده باشند.
وي ادامه داد: اين در واقع همان چيزي است كه متون آشوري، اورارتويي، عيلامي و بابلي ميگويند و واژههاي «پارسوا»، «پارسواش»، «پارسوماش» و «پارسه» واژههايي است كه از حدود 834 پيش از ميلاد در متون پيدا ميشوند و ابتدا در جنوب درياچهي اروميه، جايي بين آذربايجان و كردستان بودهاند كه با گذر زمان بهدليل تجاوزهاي نظامي امپرياليسم آشور به ارضهاي جنوبيتر و پايينتر کوچيدهاند.
او با بيان اينكه متون باستاني گواهي ميدهند كه حدود اواخر سدهي هفتم پيش از ميلاد، در فارس يك واحد سياسي جديد با نامهاي ايراني و غيرعيلامي وجود داشته است، گفت: تمام اين موارد سبب شد بهدنبال اين باشيم که آيا بهلحاظ باستانشناختي، ردپايي از مردم نورسيده را ميتوانيم پيدا كنيم يا خير، زيرا شكلگيري شاهنشاهي هخامنشي در حال حاضر از نظر باستانشناختي در خلأ است و فقط ساختمانهايي را در پاسارگاد از اين دوره ميشناسيم و سفالهاي شناساييشده نيز به آخر دورهي هخامنشي متعلق هستند.
وي با اشاره به اينكه تا وقتي سفال اين مردم و اين دورهي بسيار مهم زماني را نشناسيم نميتوانيم استقراگاههاي (تپهها) آنها را شناسايي كنيم و وقتي هم تپهها را نشناسيم، برآورد جمعيتي نميتوانيم داشته باشيم، بيان كرد: فعلا بهلحاظ نظري اين را ميدانيم كه شاهنشاهي هخامنشي در زمان تشكيل، به جمعيت زيادي نياز داشت تا بتواند سرباز تأمين كند و جنگها را پيش ببرد و كارگراني ميخواست تا ساختوسازهاي عظيم اين دوره را سروسامان دهند.
اين باستانشناس همچنين گفت: موضوع مهم ديگري كه بايد بررسي شود، اين است كه بدانيم در همان زماني كه پارسها به فارس وارد شدند، بوميان عيلامي چه ميكردند و كجا بودند؟
او همچنين يادآوري كرد: جديدترين كاوشهاي انجامشده در منطقه، در تپهي نورآباد و تل اسپيد بود كه در تاريخگذاريهاي انجامشده يك خلأ 300 ساله وجود دارد و جوابي دربارهي اين ابهام گرفته نشده است. در واقع، آخرين مرحلهي تاريخي موجود در فارس، مرحلهي فرهنگي تيموران است كه سال 900 پيش از ميلاد تمام شد و پس از آن، دورهي هخامنشي در 550 پيش از ميلاد آغاز شد. بين اين دو دوره، 300 سال وقفه وجود دارد كه آن را نميشناسيم. دليل آن هم شايد به نشناختن سفال اين دوره مربوط شود كه سبب ميشود، نتوانيم تپهاي را بهدرستي انتخاب كنيم و به همين دليل، اين خلأ هميشه وجود داشته است.
عطايي در ادامه اظهار كرد: در اين راستا همهي تپههايي را که شواهد باستانشناختي از هزارهي دوم پيش از ميلاد تا دورهي هخامنشي را در سطح خود نشان داده بودند، بازديد کرديم. منطقهي مورد بحث در حوزهي رود كر واقع است که از كامفيروز تا درياچهي بختگان را شامل ميشود. از آنجا که سه مکان بسيار مهم تاريخي پاسارگاد، مليان و تخت جمشيد استقرارگاههايي هستند كه در اين متون به آنها اشاره ميشود، منطقيتر آن بود كه پارسيان اوليه را در همين منطقه جستوجو كنيم تا اينكه بخواهيم آنها را در ديگر مناطق فارس مانند فسا، جهرم يا داراب جستوجو كنيم.
وي ادامه داد: به اين ترتيب مشخص شد، حدود 150 تپه وجود دارند كه از بين آنها در سه تپه سفالهاي مشكوكي مشابه سفالهاي منقوش عصر آهن 3 غرب و شمال غرب ايران بهدست آمدند؛ ولي در هر تپه فقط يك سفال پيدا شد و اين تعداد سفال در باستانشناسي، خيلي قابل اعتماد نيست. همچنين از ميان اين سه تپه، يك تپه بعدها به گورستان اسلامي تبديل شده و يكي هم تپهي نسبتا كوتاهي است كه هيچكدام شرايط لازم را براي کار ما نداشتند و ممكن بود نتيجهي لازم را ندهند. بر اين اساس، تپهي «قصر دشت» را انتخاب كرديم كه با حدود 5 / 1 متر ارتفاع، از دورهي صفوي تا هزارهي ششم را بدون وقفه داشت و فقط همين وقفهي 300 ساله در آن گزارش نشده بود. در اينباره باستانشناساني از جمله ليندا جيكوب، سامنر و عليزاده گفتهاند كه توالي دورههاي تپه بهجز دورهي ميان تيموران تا هخامنشي، کامل است.
او با اشاره به محدوديتهاي زماني و مالي موجود در هنگام کاوش، بيان كرد: براي انجام کار، كل تپه را بهصورت شبكههاي 10 در 10 تقسيمبندي و 86هزار قطعه سفال را بررسي كرديم كه مشخص شد، سفالهاي مشابه عصر آهن 3 بيشتر در سمت شرق تپه پراکندهاند. به اين ترتيب، در آنجا گمانه را انتخاب و كاوش را آغاز كرديم.
عطايي با اشاره به كشف سفالهاي نخوديرنگ منقوشي كه مشابه آنها در سيلك، زيويه، تپهي حسنلو و باباجان يافت شده و تا كنون هم نمونهي آنها در فارس پيدا نشده بود، توضيح داد: مشكلي از نظر آثار سطحي وجود نداشت؛ ولي در کاوش به مسألهي جالبي برخورد كرديم كه آن هم وجود نهشتههايي با بيش از هشت متر ضخامت از دورهي مورد بحث بود. اين در حالي است كه ما انتظار پيدا كردن يك لايه را با ضخامت نيم متر يا حداكثر يك متر داشتيم. به نظر ميرسد، اين هشت متر نهشت با سفالهاي مورد نظر ما، همان 300 سالي است كه بهدنبال آن بوديم.
او ادامه داد: دربارهي اين نهشتهگذاري هشت متري بهدرستي نميدانيم چه اتفاقي رخ داده است. شايد ساختوسازهاي عظيم در آنجا انجام شده، ولي فقط همين را ميدانيم كه سفالهاي كشفشده، مشابه سفالهاي عصر آهن 3 در شمال غرب ايران است. البته آنچه اكنون مطرح ميشود براساس مقايسه، تجربه و نمونههاي سطحي است كه به عصر آهن 3 نسبت داده ميشود و براي بررسي دقيقتر بايد آزمايشهاي «كربن 14» انجام شود.
اين باستانشناس همچنين در تكميل گفتههاي خود، اظهار كرد: در تاريخ فرهنگ ايران در فارس، دو واقعيت مسلم مربوط به دورهي عيلامي و هخامنشي وجود دارد؛ يك واقعيت غيرقابل انكار اين است كه يكسري مردم بومي در فارس و انشان باستان زندگي ميكردند كه عيلامي بودند و كتيبههاي آنها در مليان و نقشبرجستههايشان در نقش رستم و کورنگون يافته شده است. همچنين 30هزار گلنوشتهي عيلاميزبان نيز از آنها در تخت جمشيد پيدا شده است. به اين ترتيب، بهلحاظ تاريخي ميدانيم كه اين افراد سههزار سال در فارس كه جزو كنفدراسيون عيلام است، زندگي ميكردند.
او افزود: يك واقعيت مسلم ديگر اين است كه گروه ديگري از مردم به فارس وارد شدهاند كه پارسي ناميده ميشدند و زبانشان جزو زبانهاي ايراني و غيرعيلامي بوده است و همين افراد بعدها شاهنشاهي هخامنشي را ايجاد کردند.
وي با اشاره به اينكه از نظر باستانشناختي، مردم تازهوارد، سفال جديدي نيز با خود ميآوردند و اينكه بهنظر ميرسد، اين دو قوم زندگي مسالمتآميزي كنار يكديگر داشتهاند، گفت: آنچه ما در جريان اين كاوش به آن دست يافتيم، اثبات اين موضوع است كه سفالهاي جديدي مربوط به قرنهاي هشتم، هفتم و ششم پيش از ميلاد و مربوط به دورهي پيش از هخامنشيان كشف شدهاند كه قطعا وارداتي هستند. به اين معني كه همان جا توليد ميشدند، ولي ادامهي سنتهاي سفالگري بومي فارس نيستند و الگوي ساخت آنها وارداتي بوده است.
عطايي با اشاره به وسعت 2/2 هكتاري محوطه، دربارهي اينكه چه كساني در گذشته در اين تپه كاوش يا بررسي انجام دادهاند، بيان كرد: محمود راد در سال 1320 سه گمانه روي اين تپه باز كرد كه به نتيجهي خاصي نرسيد و گزارشي نيز از او وجود ندارد. حتا از محل اين سه گمانه، نقشه و نشاني وجود نداشت. محل اين سه گمانه را با كمك يك روستايي کهنسال كه دورهي فعاليت راد را به خاطر داشت، پيدا كرديم.
اين باستانشناس در پايان تأكيد كرد: اگر آنچه را كه يافتهايم و نتايجي كه گرفتهايم درست باشد، خلأ تاريخي ـ فرهنگي 300 ساله بين دورهي هخامنشي و مرحلهي فرهنگي تيموران پر ميشود. براي اطمينان از اين نتيجه بهزودي آزمايشهاي «كربن 14» در دانشگاه مونيخ روي نمونههاي زغال که از لايههاي مختلف تپه برداشت شده است، انجام خواهد شد.