ميگويند كه روزي يكي از جوانان قلدرمآب، سيلي محكمي بر گوش ملانصرالدين نواخت. ملا در پاسخ سكهيي پول به او داد. مردم ملا را تمسخر كردند كه سيلي ميخوري پول هم ميدهي، گفت اين جوان جاهل است و چوب آن را خواهد خورد. جوان هم بر اساس جهلي كه داشت گمان كرد وقتي به ملا يك سيلي بزند و يك سكه جايزه بگيرد، اگر به داروغه يا وزير يا شاه يك سيلي بزند، سكههاي بيشتري نصيب او خواهد شد. و چنين كرد و نتيجهاش را ديد كه به جاي سكه، زندان و شكنجه بود.
اين داستان را گفتم تا نتيجه گرفته شود كه اگر ما بر اساس منطق ويژه ملانصرالدين جوانان خود را تربيت كنيم، چگونه ميتوانيم آنان را نسبت به نتايج رفتارشان آگاه و اگر كار غلطي كردند آنان را سرزنش كنيم؟ اين وضعيتي است كه نسبت به جوانان ورزشكار خود بويژه ورزشهاي پرطرفدار پيش گرفتهايم. براي يادآوري بد نيست كه اندكي به گذشته برگرديم.
اوايل انقلاب نگاهي نسبتا منفي يا حداقل خنثي نسبت به ورزش قهرماني وجود داشت، به همين خاطر حتي دو دوره از المپيك را به سهولت تحريم كرديم، بدون آنكه مخالفتي جدي نزد افكار عمومي پديد آيد؛ كاري كه در حال حاضر تقريبا محال است كه انجام شود، و اگر اتهامي كه مسوولان ورزشي ايران چند ماه پيش به لگوي المپيك پيشروي لندن زدند و آن را معرف و نماد صهيونيسم دانستند، مشابه آن را در آن سالها به مسابقات المپيك وارد ميدانستند، بدون ترديد از حضور در آن پرهيز ميكردند، ولي امروز چنين كاري را بهدليل مخالفتهاي متعدد از جانب افكار عمومي نميتوانند انجام دهند. نگاه منفي به ورزش قهرماني چنان بود كه روزنامه جمهوري اسلامي تا سالهاي سال حتي از درج اخبار ورزشي هم خودداري ميكرد، و در اندك روزنامههاي ديگر هم اخبار ورزشي به كلي در حاشيه بود، و به تبع آن ورزشكاران هم در حاشيه قرار داشتند.
ولي به دلايلي كه اينجا جاي بحث آن نيست اين وضع تغيير كرد، بطوري كه در زماني كوتاه از اين طرف بام افتاديم. ورزشكاراني كه از سوي هيچ سياستمداري تحويل گرفته نميشدند، بهيكباره تبديل به چهرههاي مردمي شدند، و حتي برخي از سياستمداران براي جمعآوري راي، دست به دامن آنان شدند، (هرچند به نظر من اينكار هيچ اثر ملموسي در آراي مردم نداشت) و ورزشكاران هم به خوبي از اين وضع به نفع خود استفاده ميكردند، تا اينكه در عمل واجد چنان مصونيتي شدند كه هيچ فعال سياسي، يا روزنامهنگار يا حتي نماينده مجلسي از آن مصونيت برخوردار نبود. يك نمونه بسيار جالب آن رفتار ناهنجاري است كه از سوي دو بازيكن فوتبال در ورزشگاه ديده شد كه با واكنش تند مسوولان مواجه شده و بر اساس تصميم فعلي هر دو نفر دچار محروميت از حضور در ميدانهاي ورزشي و جريمههاي سنگين شدهاند.
هرچند علت اهميت يافتن اين رفتار و اين واكنشها، انتشار رسانهيي آن بود، ولي مساله مهم اين است كه چند سال پيش يكي از اين دو نفر اقدام به مراتب بدتري را كرد كه اگر در هر كشور توسعهيافتهيي بود، او را به چند سال زندان محكوم ميكردند. قضيه از اين قرار بود كه وي به همراه همتيميهايش پس از بازي به تهران ميآمدهاند.
در هنگام پرواز، بلندگوي داخل هواپيما را گرفته و جملاتي را اظهار ميكند كه گويي هواپيما در حال سقوط است و همه مسافران وحشتزده ميشوند، و او هم از اين شيرينكاري خود لذت برده و خنده ميكند، و اگر كسي از محاكمه قضايي يا محاكمه اداري (درون باشگاهي) و محكوميت يا مجازات وي خبري دارد، مرا هم مطلع كند! اگر بزرگترين و محبوبترين ورزشكار آلمان چنين اقدامي را انجام ميداد، بدون بروبرگرد آينده ورزشياش تباه ميشد و حتي زنداني ميشد.
به ياد دارم كه سالها پيش بكن باير كه يكي از محبوبترين، پرافتخارترين و حتي محترمترين ورزشكاران آلمان است مرتكب خطاي رانندگي شد و پليس او را چون ديگران جريمه كرد، و او حتي عذرخواهي هم كرد، زيرا جامعه نسبت به خطاي يك ورزشكار يا اصولا افراد شناختهشده اعم از ورزشي، سياسي، هنري و.... حساسيت بيشتري دارد و مجازات و هزينه مادي و معنوي بيشتري را به آنان تحميل ميكند، به همين دليل آنان ميكوشند كه كمتر از آنچه كه دوست دارند، مرتكب خطا شوند.
بنابراين وقتي در ايران يك ورزشكار يا حتي سياستمدار خودي، در برابر رفتارهاي خلاف، مصون از تعقيب و مجازات يا حتي با تشويق همراه شود، بطور مستقيم يا غيرمستقيم آموزش ميبيند كه رفتارهاي مجرمانه ديگري را هم انجام دهد. ولي مشكل اينجاست كه اين وضع در برخي موارد به بنبست ميرسد و مرتكب رفتارهايي ميشوند كه از ديدگاه رسمي قابل قبول نيست و يكباره با وضع و واكنشي روبرو ميشوند كه در گذشته هيچگاه به ذهن آنان خطور نميكرده. اگر فوتباليست مذكور در همان زمان كه با عمل خلاف خود مسافران هواپيما را وحشتزده كرد، مجازات ميشد، شايد او و ديگر دوستانش به خود اجازه نميدادند كه چنين شوخيهايي را در منظر عموم مردم انجام دهند.
بنابراين همه مراجعي كه در گذشته كوتاهي كردهاند، در بروز اين رفتار مقصر و مسوول هستند. چنين قصور و تقصيري يكي از نقاط ضعف جامعه ماست. نمونه مهمتر آن اتفاقات كهريزك بود كه به نظر من به دليل بيتوجهي قبلي به رفتارهاي غلط برخي افراد بود. نمونه ديگر آنكه در همين روزها رخ داد، موضوع استيضاح وزير اقتصاد است كه انواع و اقسام كوتاهيها و حتي دروغگوييهاي آشكار از سوي نمايندگان به وي انتساب داده شد، ولي در نهايت راي اعتماد گرفت.
چنين رفتاري اين سوال را پيش ميآورد كه در چه شرايطي يك وزير را ميتوان با راي عدم اعتماد به علت قصور يا تقصير از مسووليت بركنار كرد؟ آيا ديگران از اين اقدام چنين درسي را نميگيرند كه تا اين حد از اتفاقات مشكلي براي مسووليت آنان محسوب نميشود؟ آيا در جامعه ما با رفتارهاي دانشجويان و روزنامهنگاران هم تا اين حد متساهلانه برخورد ميشود؟ يا شيوه برخورد با آنان كاملا معكوس است؟
تا وقتي كه اين نوع عدم تعادلهاي آشكار و فاحش در نحوه برخوردي ما با رفتارهاي اجتماعي و فردي وجود دارد، نخواهيم توانست كه الگوهاي رفتاري مطلوب و نامطلوب را به اعضاي جامعه آموزش داده و آنان را به انجام رفتارهاي مطلوب تشويق و از انجام رفتارهاي نامطلوب برحذر كنيم. بطور عادي رفتار ملانصرالدين در برخورد با آن جوان، از زاويه خودش عاقلانه بوده، ولي ما از حيث نظم و ترتيب اجتماعي نميتوانيم چنين واكنشي را در برابر خطاي افراد جامعه داشته باشيم. ما ميتوانيم از رفتارهاي ملانصرالدين درس بگيريم، ولي نبايد آن رفتارها را عينا در سطح و قالبي وسيعتر تكرار كنيم به هر حال بايد ميان ما و ملا تفاوتهايي ديده شود يا نه؟!!