بهتازگي كتابي مشتمل بر چند گفتوگو-گپ از آدورنو و هوركهايمر به چاپ رسيده كه طي 1956 با هم انجام دادند و همسر آدورنو، گرته، آنها را ثبت و تقرير كرده است. اين كتاب كوچك و كمحجم از يك منظر نوعي كتابسازي محسوب ميشود.
گويي آخرين لايههاي باقيماندههاي فكري به جامانده از يك نويسنده يا متفكر است كه بيشتر ناشران و محققان نقش تاريخي براي آن قايلاند، عليالخصوص كه اين كتاب به لحاظ ظاهر و در قطع جيبي و با جلد گالينگور يادآور كتابهايي نظير صد جمله از مشاهير جهان يا عاشقانههاي قرن و از اين دست است. البته طرح جلد آن بخشي از تابلوي باغ زميني هرمينوس بوش است. اما از منظري ديگر، ايدههايي است كه دو متفكر ضمن بحث و مجادله پرتاب ميكنند، گاه هر يك حرف خود را ميزنند، بيتوجه به حرف ديگري و گاه به يكديگر پاسخ ميدهند.
ايدهها، محوري هستند هرچند تا حدي گنگ. آنچه ميخوانيد، بخش اول از اين كتاب است به نام «نقش نظريه. اين كتاب در دست ترجمه است. تنظيم كتاب به اين صورت است كه هربخش با چند قسمت تفكيك ميشود و فرضا با آدورنو1، آدورنو2 و الي آخر نشان داده شده است.
يك: نقش تئوري
مارس 1956
1- جامعهشناسي هرگز تا به اين پايه مثل امروز در رابطه با ايده بدل ساختن از جهان ورشكسته نبود.(2)
2- همه چيز روبهراه خواهد بود (3) (حتي اگر ديگر طرف مقابلي نباشد).
3- از كار خواسته ميشود تا جايگزين اين اعتقاد شود كه همه چيز رو به راه خواهد بود.(4)
آدورنو1: جامعهشناسي هرگز تا به اين پايه مثل امروز در رابطه با ايده بدل ساختن از جهان ورشكسته نبود.
هوركهايمر: آنچه امروزه شاهد هستيم، بدل ساختن از جهان است.
آدورنو: اين درست معرفتشناسي ماركس است. او ميگفت رسالت و وظيفه تئوري، انعكاس واقعيت است.(5)
هوركهايمر: بهواقع تئوري، منعكسكننده شيوهاي است كه از موقعيت پرولتاريا ميبيند. پيشرفتها در اين نيمكره به اصطلاح غربي به رشدي منجر شدهاند كه متمايل به تبديل تفكر به گزاره علمي است. به چيزي جز مقداري كليشه، نظير آزادي ختم نميشود.
عامل ديگر اين است كه ما ديگر بورژوازي يا پرولتاريا نداريم، كه ميتوانست جاي آن را بگيرد. از منظري معين، بورژوازي بايد براي خود بدل بسازد. برخلاف، كارگران هنوز، يك يوتوپيا داشتند. سپس ماركس آنها را همراهي كرد و با كمك از روند بدل ساختن، يوتوپيا را از آنها كسر كرد. از جهتي، ماركس كارگران را به واقعيت نزديكتر كرد اما سپس او در تنش با واقعيت غرق شد.
آدورنو: درونمايه سوبژكتيويسم. رابطهاش با پوزيتيويسم.
هوركهايمر: شكلي را كه فلاكت پديد آورد، دستخوش تغييرات بزرگي شده است. (6)
آدورنو: بايد گفت كه حتي چنين آگاهي سوبژكتيو/ذهني اصلا نميتواند به ناچيزي و بياهميتي تقليل داده شود. اين چيزي است كه نوعي از ماركسيسمي انجام داد كه سخت دگماتيك ميشود و فيالواقع بدل به ايدئولوژي شرايط موجود ميشود. اگر كارگر ديگر متوجه نباشد كه كارگر نيست، اين معاني ضمني مهمي براي تئوري دارد.
هوركهايمر: كل دليل منطقي براي تئوري به نظر ميآيد محو شده است زيرا از يك سو، بورژوازي، تفكر را بدل به فاكتها ميكند و از سوي ديگر، طرف مقابل ديگر وجود ندارد.
آدورنو: روسها هم ديگر واجد هيچ تئورياي نيستند جز تنها قلمبه سلمبه گويي و پوزيتيويسم.
آدورنو2: [sub specie aeternitatis 7: همه چيز رو به راه خواهد بود (حتي اگر طرف مقابلي ديگر 8 وجود نداشته باشد.) ] عقل، كه در به حركت نگهداشتن سيستم ماشيني، امري اساسي است، ضرورتا حامل طرف ديگرش 9 است. وقتي شروع ميكني به فكر كردن، نميتواني يكدفعه در تفكر كاملا خلاق و مولد متوقف شوي. اين، به اين معنا نيست كه چيزها واقعا شبيه آن از آب درميآيند، بلكه بدون فكر كردن به سويه ديگربودگي10، نميتواني فكر كني. امروزه ملالتهاي11 عمومي، نتيجه مستقيم كندن از يوتوپياست. وقتي يوتوپيا را رد ميكني، خود تفكر به تدريج تحليل ميرود و نابود ميشود. تفكر در فرآيند صرف بدل ساختن معدوم ميشود.
هوركهايمر: زبان، شهريت 12 است. نقش شهرها 13. هر آنچه پيرامون جامعه انساني صادق است، در زبان لانه ميكند- اين ايده كه همه چيز روبهراه خواهد بود. وقتي دهانت را باز ميكني تا حرف بزني، همواره آن را هم ميگويي.14
آدورنو: ايده حقيقت، از ايجابي بودن 15 فراتر ميرود.
هوركهايمر: و براي اينكه چيزي حقيقي باشد به اين معناست كه چنان شكل گرفته باشد كه هركسي بايد آن را تصديق كند.
آدورنو: اوضاع درام امروز نشاتگرفته از سوبژكتيويتهاي است كه از خود بيخبر است، خودش را با ابژكتيويته اشتباه گرفته است. ايده خير كه در تئوري تلويحا فرض شده، ناشي از اين واقعيت است كه تفكر ضرورتا شامل سويه تامل16 است. اين مساله مثل بالشتكي تاثير كنشهاي ما را ميگيرد. درست همانطور كه تخيل از بزهكاريهاي ديرين زيستشناسي در ميان چيزهاي ديگر سربرآورد و به خلاص كردن آنها از وجه اهريمنيشان كمك كرد، به همين طريق تئوري واجد ساحتي ضداساطيري است.
اين، به اين معناست كه چون ما براي تامل درنگ ميكنيم، بيمحابا اصلا از كيسه خرج نميكنيم. آدمي كه فكر ميكند، با مشت پاسخ نميدهد، هرگز چيزها را بدون سنجش و حريصانه نميبلعد. تاخير زماني و مكث كردن به سبب لحظه تامل و درنگ در ميانه گرسنگي، خشم و از كيسه خرج كردن، سرچشمه اين ايده است كه همه چيز روبهراه خواهد بود. در مواجهه هدف با وسيله، چيزي ضرورتا پديد ميآيد كه موجب تعليق در بيواسطگي و كوري تام ميشود. به زعم من، براي سلطه يافتن بر طبيعت، بايد فكر كنم. ليكن با تفكر، يك ميانجي بين ابژه كنش و خودم قرار ميدهم كه براي فراتر رفتن از هردو كوشش ميكند. حركات يك وحشي كه لحظهاي ميايستد تا تامل كند، كه خواه ناخواه آرزوي خوردن زندانياش را دارد، به لحاظ غايتشناسانه حامل پايان خشونت است.
هوركهايمر: فكرهاي خود من، خيلي افتاده و معمولي است. به سادگي ميگويم كه وقتي حرف ميزنم، سوژه خود را به منزله امركلي و يونيورسال مسلم فرض ميكنم. با گفتن، جزييت سوژه را ازش ميگيرم. ديوي ميگويد هر عمل انديشه حامل سويه متعاقب است: آنچه در اينجا ميگويم تنها توسط كسي قابل گفتن ميشود كه واقعا مالك كل17 نيست و نميتواند از آن آگاه باشد. به سادگي آن را براي بحث به پيش ميگذارم. خواه درست باشد يا نباشد، در جريان فرآيند تاريخي مباحثه ظاهر خواهد شد.(18)
آدورنو: هنرمندان هم عملا چيزي بيش از ابزارآلاتي نيستند كه چيزي را اجرا ميكنند.
هوركهايمر: سوبژكتيويسم عبارت است از اين واقعيت كه هر آنچه از سوژه خاص استفاده ميبرد، خود را از آن سوژه جدا نميكند بلكه صرفا آن را به طور ذهني تفسير ميكند.
آدورنو3: [از كار خواسته ميشود تا جايگزين اين اعتقاد شود كه همه چيز رو به راه خواهد بود.]
هوركهايمر: كار[يدي] (19) چيزي است كه نقش ميانجيگري بين موجودات انساني را بازي ميكند. «فرآيند تمدن» بتواره شده است.(20)
آدورنو: در فصل بتوارگي ماركس، رابطه اجتماعي به شكل اصل مبادله ظاهر ميشود، گويي چيزي فينفسه ميبود.
هوركهايمر: ابزار ميشود چيزي اصلي و عمده.
آدورنو: ليكن وظيفه ما توضيح اين است كه با استفاده از انديشيدن به خاستگاههاي غايي كار[يدي]، تا آن را از اصل جامعه استنتاج كنيم، به طوريكه از ماركس فراتر رود زيرا ارزش مبادله به نظر ميآيد مطلق ميشود، كار[يدي] كه موجد آن بوده است به نظر نيز مطلق ميشود و نه چيزي كه به خاطرش اساسا وجود دارد. در فعليت، وجه ذهني و سوبژكتيو ارزش مصرفي، يوتوپياي عيني و ابژكتيو را محو ميكند، حال آنكه ابژكتيويته ارزش مبادله، سوبژكتيويسم را محو ميكند.
هوركهايمر: كار، كليدي است كه تضمين ميكند كه «همه چيز روبه راه خواهد بود». ليكن با رساندن آن به مقام خدايي، از معنا تهي ميشود.
آدورنو: چگونه موجب ميشود كه كار به منزله يك امر مطلق تلقي شود؟ كار وجود دارد تا سختي زندگي را كنترل كند، تضمينكننده توالد و تناسل نوع بشر است. توفيق كار[يدي]، جانشين رابطهاي مسالهساز با تلاش مورد نياز است. ضرورتا يا قطع يقين زندگي آنهايي كه كار ميكنند را بازتوليد نميكند بلكه تنها زندگي آنهايي را كه به ديگران القا ميكنند براي آنها كار كنند، بازتوليد ميكند. براي ترغيب آدمي به كار كردن، بايد با وراجي درباره كار به منزله چيزي فينفسه، آن را به او قالب كرد.
هوركهايمر: اين طوري است كه ميان بورژوازي است. اين، گرايش يونانيها نبوده است. كارگر جوان روي دوچرخه موتوري، كار را مثل خداي خود تلقي ميكند زيرا از سواري كردن بسيار لذت ميبرد.
آدورنو: اما حتي اگر واقعا از آن لذت ميبرد، آن سعادت سوبژكتيو و ذهني همچنان ايدئولوژي باقي ميماند.
هوركهايمر: اما اگر درباره ايده خودمان به او ميگفتي كه [موتورسواري] تصور ميرود كه چيزي قابل لذت بردن است، به سختي درك ميكند و ترجيحا بايد راحتش ميگذاشتيم.
آدورنو: همهاش اوهام است.
هوركهايمر: بله و نه. واقعا نيازمند تلاش فراواني است.
آدورنو: بنابراين ميرود موتورسواري.
هوركهايمر: يك تلاش به لحاظ عيني قابل توجه است؛ از اين كار شاد است. لذت حقيقياش در موتورسواري، در سروصداي معقدي است كه موتور از خود خارج ميكند. اگر بخواهيم سعي كنيم تا توضيحاتي ارايه دهيم كه خيلي جامعه و دقيق هستند، واقعا احمق به نظر ميآييم.
آدورنو: كار از زمان كتاب مقدس مطرح است.
هوركهايمر: بدوا به منزله اصل مبادله.
آدورنو: ليكن هنوز روشن نيست كه چرا كار در وهله نخست بايد بارگذاري رواني21 شود.
هوركهايمر: همچنين بدترين تنبيه و مجازات براي كسي است كه به هر جهت اجازه كار ندارد.
آدورنو: اردوگاههاي كار اجباري، كليدي براي همه اين چيزهاست. در جامعهاي كه ما زندگي ميكنيم، هر گونه كار شبيه كار در اردوگاههاست.
هوركهايمر: دست نگه دار، در معرض نزديك شدن به ايده لذت بردن از كار قرار گرفتي. بيهودگي كار و تمسخر، مردم را از واپسين ذره لذت كه ميتوانند از آن كسب كنند، محروم ميكنند، اما نميدانم آيا اين عامل حادي باشد. هيچ ايدئولوژياي در اردوگاه دوام نمييابد. حال آنكه جامعه ما همچنان تاكيد ميكند كه كار خوب است.
آدورنو: كار چگونه هدفي در خود ميشود؟ اين برميگردد به زماني پيشتر از كاپيتاليسم. بدوا تصور ميكنم، زيرا جامعه خود را از رهگذر كار [يدي] بازتوليد ميكند، ليكن سپس در هر مورد خاصي، رابطه بين كار[يدي] انضمامي و عيني و بازتوليد مبهم و گنگ ميشود. در كار به لحاظ اجتماعي سودمند، مردم بايد فراموش كنند كار براي چي خوب است. ضرورت انتزاعي كار [يدي] در اين واقعيت تجلي مييابد كه ارزش فينفسه به كار[يدي] اطلاق ميشود.
هوركهايمر: من اعتقاد ندارم كه نوع بشر به طور طبيعي از كاركردن لذت ميبرد، فرق نميكند كه كارشان هداف دارد يا نه. اساسا، وضعيت انسان شبيه وضعيت سگي است كه ميخواهي تربيت كني. تمايل دارد به حالت اوليه خودش برگردد. او كار ميكند براي اينكه نبايد كار كند. شيءوارگي كار[يدي] مرحلهاي است در فرآيندي كه ما را قادر ميسازد تا به كودكي خود بازگرديم، اما در سطحي بالاتر.
آدورنو: هم وجه مثبت دارد هم وجه منفي. وجه مثبت در غايتشناسي نهفته است كه كار به طور بالقوه كار را زايد ميسازد. وجه منفي، آن است كه ما تسليم مكانيسم شيوارگي شويم، كه در روند آن، بهترين چيزها را فراموش كرديم؛ اينكه بخشي از فرآيند را به امر مطلق بدل ميكند. ليكن انحراف و نقص نيست، زيرا بدون آن كل فرآيند عمل نميكند.
هوركهايمر: صرفا مساله ايدئولوژي نيست، بلكه همچنين اين واقعيت كه پرتوي نوري از تلوس/غايت بر كار[يدي] ميافتد، تاثيرگذار است. اساسا، مردم بسيار كوتهبين هستند. آنها نوري را كه بركار[يدي] از اهداف غايي ميافتد را بد تعبير ميكنند. در عوض، كار[يدي] را من حيث كار[يدي] به منزله تلوس/غايت ميگيرند و از اين رو توفيق شخصيشان در كار را به منزله آن هدف ميبينند. اين اسرارآميز است. اگر چنين نميكردند، چيزي مثل همبستگي ممكن ميبود. پرتو نوري از تلوس بر وسيله ميافتد تا به آن دست يافت. درست به اين ميماند كه در عوض پرستش عشق خود، خانهاي را كه معشوق در آن سكني دارد، بپرستد. از قضا اين سرچشمه هر گونه شعر است.
آدورنو: كل هنر همواره هم حقيقي است هم كذب. ما نبايد تسليم ايدئولوژي كار شويم بلكه نميتوانيم انكار كنيم كه هر سعادتي با كار گره خورده است.
هوركهايمر: پرتو نور بايد با عمل مقاومت منعكس شود.
آدورنو: مرحله حيواني كه در آن آدمي به هر جهت كاري انجام نميدهد، نميتواند بازيافته شود.
هوركهايمر: سعادت، وضعيت حيواني است كه از منظر هر آنچه از حيوان بودن بازمانده، ديده ميشود.
آدورنو: حيوانات ميتوانند به ما تعليم دهند كه سعادت چيست.
هوركهايمر: حصول به وضعيت يك حيوان در سطح تامل- به عبارتي آزادي. آزادي يعني مجبور به كار كردن نشدن.
آدورنو: فلسفه همواره مدعي است كه آزادي زماني هست كه شما كار خاص خودتان را انتخاب كنيد. زماني شما ميتوانيد ادعا كنيد كه مالكيت هر چيزي خوفناك است.
هوركهايمر: اين محصول ترس است. در شرق آنها دريافتهاند كه آزادي از اين دست، چندان بزرگ نيست و به اين علت است كه آنها در عوض بردگي را انتخاب كردهاند. نكته عمده اين است كه عدالت بايد حاكم شود. آنها آزادي را بيارزش ميشمارند؛ آزادي به معناي بازگشتن به اوضاع منتشر و پراكنده در سطح بالاتري زيرا تمدن با كار اين همان است. بت ساختن از اين يكي به اندازه بت ساختن از ديگري، بد است. اوضاع منتشر، پراكنده و پريشيده-اين سعادت خواهد بود.
پينوشتها:
1- asides
2- doubling of the world، اين عبارت نزديك به simulation (وانمودن، شبيهسازي) بودريار است. نوعي جهان بازنماييها. پايينتر آدورنو ميگويد اين دقيقا معرفتشناسي ماركس است زيرا رسالت نظريه را انعكاس واقعيت ميداند. يعني نوعي بدل چيزي بودن-م.
3- عبارتي است از جولين نورويچ، زني اهل تصوف متعلق به قرون 14 و 15 ميلادي كه مدعي بود خدا با او حرف زده. اين عبارت مشهور كه اليوت نيز در چهار كوارتت، بخش چهارم ليتل گيدينگ آن را تكرار كرده در كتابي به نام 16 وحي از عشق الهي آمده است. او نخستين زن انگليسي است كه كتاب نوشته است-م
4. اشاره به مساله كار و پروتستانيسم-م
5. فيالمثل نگاه كنيد به اين گزاره: «تنها پس از اينكه اين كار [تحقيقي] انجام يافت، تنها جنبش واقعي به نحو شايستهاي بيان ميشود. اگر اين كار با موفقيت انجام گيرد، اگر حيات موضوع اكنون در ايدهها منعكس شود...» كارل ماركس، سرمايه، جلد اول، ترجمه بن فوكس، پسگفتار بر ويرايش دوم، كتابخانه پليكان ماركس، هارموندورث 1976، ص 102
6- immiseration
7. عبارت لاتين كه معناي تحتاللفظي آن ميشود: تحت جنبه ابديت. از اسپينوزا به اين سو، بياني تجليلي است براي توصيف چيزي كه به طور همهشمولي و كلي و به طور جاودانه حقيقي است، بدون اينكه به چيزي ديگر ارجاع داده شود يا وابسته به بخشهاي صرفا گذراي واقعيت باشد. در معناي ديگر اين عبارت به صورت «از چشمانداز امر ابدي»، «در شكل يا سرشت كلي و ماهوياش»، «از چشمانداز همهشمولي و يونيورسال»، «از نقطهنظر جاوادنگي» ترجمه ميشود و براي توصيف يك نقطهنظر بديل يا عيني استفاده ميشود-م
8- the party
9- its other
10- otherness
11- Stultification
12- urbanity را به معناي آدابداني و نزاكت ترجمه ميكنند اما جمله بعدي هوركهايمر و اشارهاش به شهر، به نظر ميآيد رابطه زبان و شهريبودن مدنظرش است-م
13- به صورت دستنويس در متن گنجانده شده
14- هوركهايمر پيش از اين، اين نقطهنظر را به آدورنو گوشزد كرده بود، در نامهاي به تاريخ 14سپتامبر 1941 (مجموعه آثار هوركهايمر جلد هفدهم)
15- positivity
16- reflection
17-. the whole
18- See John Dewey, Esseys in Experimental Logic. Parts of this appear as Chapter XVI,»Thinking and Meaning«, in Dewey, Intelligence in the Modern World, ed. Joseph Ratner, New York 1939, p. 842.
19- در اين رد و بدل كردن ايدهها، گاهي از واژه work استفاده شده گاهي از labour بنابراين ما براي متمايز كردن آنها از كار و كار يدي استفاده كرديم-م
20- آنچه در پي ميآيد از دستنوشتهاي بحث بين آدورنو و هوركهايمر اخذ شده، در تاريخ بين 12 مارس و 2 آوريل 1956، كه در فرانكفورت انجام گرفت. با اخذ اجازه از انتشارات ورلاگ فيشر از مجموعه آثار هوركهايمر جلد نوزدهم، 1996، صص 71-37. سربخشها و پانوشتها از ويراستار مجموعه است در غيراين صورت ذكر ميشود.
21- cathected
ترجمه: اميرهوشنگ افتخاريراد