نسخههای دستنویس آثار ادبی از بسیاری جهات هیجانانگیز است. هیجان سرک کشیدن به زوایای خیلی شخصی نویسنده و لذت بردن از دانستن این که پیش از شما، دستان نویسندهای افسانهای همین دستنوشتههایی را رقم زدهاند که او را به سبک و تالیف و هدف نهایی او رساندهاند.
نویسندگانی که با هربار بازنویسی احساس میکنند غرق در تعلل شدهاند، بهتر است نگاهی به صفحاتی از معروفترین کتاب مارسل پروست، "در جستجوی زمان از دست رفته" بیندازند. هیچچیز به اندازه این صفحات نمیتواند باقدرت، عبارت درخشان "نویسندگی، دوباره و دوباره نوشتن است" را تصویر کند. دفترهایی که پروست، متن اصلی اثر هفت جلدی خود را در آنها نوشته است. بر صفحاتی که آزادانه بارها خط خوردهاند، حاشیه نویسی و گاهی خطخطی شدهاند.
به گزارش بی بی سی، جوهر محو شده و کاغذهای پیر شده در طول زمان، حس شکنندگی جسمی را تداعی میکنند. آن چه این کاغذها به نمایش درمیآورند، عزمی قوی و تهاجمی و کار سنگین ادبی برای رسیدن به این معناست که اینجا هیچ چیز گرانبهایی وجود ندارد، هیچ چیز مقدس نیست. پروست درباره خودش دچار تردید بود و همین تردید را درباره شکل هنری که انتخاب کرده بود هم داشت. او تردید را ملازم وظیفه عظیمی میدانست که در تمامی عمرش بر دوش میکشید.
نسخههای دستنویس آثار ادبی از بسیاری جهات هیجانانگیز است. هیجان سرک کشیدن به زوایای خیلی شخصی نویسنده و لذت بردن از دانستن این که پیش از شما، دستان نویسندهای افسانهای همین دستنوشتههایی را رقم زدهاند که او را به سبک و تالیف و هدف نهایی او رساندهاند.
کشف تفاوت میان دستنوشتهها و اثر نهایی، میتواند خواننده را به دریافتهای جدیدی برساند. گاهی آغاز و پایان داستانها در اولین نسخهها به کل چیز دیگری بوده است و حتا شخصیتهای محبوب داستانها، در ابتدا نام دیگری داشتهاند. اسکارلت اوهارای بر باد رفته اول پنسی نام داشت و اسم کارآگاه شیک و خوشلباس سر آرتور کانن دویل در ابتدا شرینفور هوپ بود. دیزی و نیک در گتسبی بزرگ، اول به ترتیب آدا و داد نام داشتند.
نسخههای دستنویس گتسبی بزرگ گویای جزییاتی درباره سبک و سیاق اسکات فیتزجرالد هستند
تغییرات کوچک منجر به تفاوتهای عظیم میشوند. وقتی داستاننویسان داستان خود را مینویسند، گاهی به این نتیجه میرسند که باید در طرح داستان تجدید نظر کلی اعمال کنند. وقتی ویرجینیا وولف خانم دلووی را مینوشت، قرار بود شخصیت اصلی داستان در انتها خود را بکشد. اما در نهایت، این سپتیموس اسمیت کهنه سرباز جنگ جهانی اول است که خودکشی میکند. در دفترچهای که وولف رمانش را پیشنویس کرده بود، میتوان دید که او چگونه سرنوشت اسمیت را ساخته و پرداخته است. خانم دلووی که ما از رمان ویرجینیا وولف میشناسیم، بعدها سر از رمان مایکل کانینگهام، "ساعتها" درآورد که از زندگی و کار وولف برای خلق رمانش الهام گرفته بود.
وولف با جوهر بنفش مینوشت. با جوهر آبی حاشیهنویسی میکرد نه فقط برای یادداشت الهاماتش بلکه برای نگه داشتن شمار کلمات. روشی مفید برای تشویق خودش. او اعترافات روزنوشت هم در حاشیه دستنویس هایش بر جای گذاشته است. بر بالای صفحهای، در تضاد با تمام شک و تردیدهایی که او را آزار میدادند، نوشت: "ایدهای دلچسب به خاطرم خطور میکند طوری که میخواهم هرچه را که میخواهم بنویسم. "
وقتی به صفحه صدم رسید، نوشت: "خیلی سفت و سخت و خیلی دلپذیر. " آن قدر نوشت و بازنویسی کرد تا کمتر از یک سال بعد، در ۱۹۲۴، نظرش برگشت. نوشت: "حالا من اینجا هستم، بالاخره در مهمانی، … فکر میکنم این ممکن است بهترین پایان ممکن باشد. " رمان در سال ۱۹۲۵ منتشر شد.
وقتی فرانکنشتاین اولین بار در سال ۱۸۱۸ با مقدمه پرسی بیش شلی شاعر، همسر مری شلی، منتشر شد، بسیاری از خوانندگان تصور کردند که نویسنده اوست. مری شلی در مقدمه نسخه سال ۱۸۳۱، نوشت مردم بارها از او سوال کردهاند چگونه یک دختر جوان میتوانسته چنین ایده شنیعی را در ذهن خود بپروراند؟ جوهر وهمانگیز فرانکشتاین محصول شبی توفانی و روزهایی بی آفتاب کنار دریاچه ژنو بود، دیداری که منجر به تصوری جذاب شد. حالا نسخه خطخطی نشان میدهد انگشتهای مرکبی، نقش مهمی در تبدیل هیولا به موجودی تراژیک و ظریفتر داشتهاند که هنوز تخیلات ما را نشانه میرود.
در واقع تصور اولیه مری شلی، "مخلوق"ی بود که بعدتر جای خود را به "موجود"ی داد. موجودی که ویکتور در هذیانهای تبدارش با دندانهای تیز تصورش میکند، جای خود را به موجودی داد که انگشتهایش را در گردن او فرو میکند.
نخستین نسخه فرانکنشتاین اثر مری شلی نشان میدهد چطور انگشتان هیولا بر اثر تخیل نویسنده تکامل پیدا کردند
متاسفانه، این تصور که دختری کم سن و سال بتواند نویسنده چنین داستان پرومتهای باشد هنوز از میان نرفته است. مقدمه پرسی بر رمان هم بر رواج این نظریه دامن زد که او دستکم نویسنده بخشی از رمان مری شلی بوده است. البته که او به عنوان ویراستار زیرک اثر، رمانتیکی رادیکال و شریکی حمایتگر و مهربان هم بود.
در "هنر داستان"، دوروثی پارکر مینویسد من حداقل سه بار یک کتاب یا یک داستان کوتاه را مینویسم. یک بار برای فهم داستان، بار دیگر برای بهبود نثرش، و بار سوم برای نوشتن آنچه هنوز نانوشته مانده است. اسکار وایلد میدانست دنیا پذیرای همه پیغامها نیست. "تصویر دوریان گری" در ابتدا داستان کوتاهی بود و آنطور که دستنوشتهها نشان میدهند تغییراتی که وایلد در اثر داد، حامل درصدی خودسانسوری هستند. اشاره به روابط باسیل هاروارد و دوریان کمرنگتر شدهاند.
باسیل به جای گفتن از چهره "زیبای" دوریان، از چهره "خوب" حرف میزند. در حالی که اشتیاق او، احساس میشود. بقیه حاشیهها به کل خط خوردهاند از جمله اعترافات باسیل که "وقتی دست دوریان را میگیرم، دنیا برایم جوان میشود. " ویراستار وایلد، جیمز استودارت، این جمله را باز هم بیشتر سانسور کرد، اما با اینحال، انتشار آن در جولای ۱۸۹۰ در مجله ماهانه لیپینکوت جنجال بسیار آفرید. منتقدان نویسنده را به خاطر زنندگی آن و محتوای فاسد اخلاقی سرزنش کردند و دبیلو اچ کتابفروش از خرید شمارههای مجله سر باز زد.
نسخه خطی اولیه تصویر دوریان گری خودسانسوری اسکار وایلد را آشکار میکند
پیشنویسهای دفتر یادداشت اسکار وایلد بههمراه پیشنویسهای شلی، وولف و پروست همه در فهرست مجموعهای قرار دارند که انتشارات "اس پی بوک" پایهگذاری شده در سال ۲۰۱۲ در پاریس، منتشر کرده است. هر کتاب در قطع بزرگ و با صحافی دستی، طلا کوب و کاغذ سنگین. جسیکا نلسون از بنیانگذاران اس پی میگوید در دنیایی که به سرعت رو به دیجیتالی شدن دارد، هدف ما بازگرداندن جادوی نوشتن با دست به عنوان پلی محکم میان نویسنده و اثر اوست. ما احساس میکنیم خواننده امروز قادر است با دستان نویسنده ارتباط برقرار کند و در نسخه خطی سیاحت کند. البته ارزان هم نیست. این کالاهای کلکسیونی گرانند.
دفترهای یادداشت و دست نویسها اغلب در کتابخانهها و بایگانیهای دانشگاهی مهر و موم شدهاند. جایی که فقط بنا بر ضرورت میتوان به آنها دسترسی داشت. همیشه، اما اینطور نبوده است. چندین قرن پیش، چنین حدی از احترام عجیب به نظر میرسید. اما مسالهای هست که این آثار و اصالت آنالوگ آنها را تهدید میکند: حیات واقعی ادبیات، که نباید فراموش کنیم به توانایی پرواز از صفحه بستگی دارد.
کتابها در نهایت به خوانندگان آنها تعلق دارند. با این همه مقاومت در برابر پویایی صفحات نسخ اصلی، دشوار است. اولین پیشنویس "دعوت به مراسم گردنزنی" اثر ولادیمیر نوباکف که سرشار از فلشها و ستارههای نشانهگذاری است، بیشک آن چه در سر نویسنده وجود داشته است را قابل درک و دریافت میکند. صفحات پیشنویس نخستین "گیلیاد" اثر ماریلین رابینسون هم همانقدر قابل درکاند.
ویرجینیا وولف در طرح کلی خانم دلووی تغییراتی شدید اعمال کرد
رابینسون مانند پل استر و مارتین امیس جزو نسلی رو به افول هستند که هنوز فراوان بازنویسی میکنند. فیلیپ لارکین شاعر به پاریس ریویو گفت نسخه خطی ادبی دارای ارزش جادویی و معنادار است و ور رفتن با قلم، برای نویسنده ارزشی حیاتی دارد. خواه متنی عجیب و غریب از کافکا باشد خواه از جورج الیوت، دست نویس طوری حالت روحی نویسنده را برملا میکند که تغییر مسیر او در طول نوشتن، نمیتواند.