علی پورصفر (کامران)؛ در ماههای اخیر برخی چهرههای شاخص حزب کارگزاران سازندگی - محمد قوچانی و سعید لیلاز - نخست با زمزمه و اخیرا با صراحت اعلام کردهاند که برای برونرفت از وضع کنونی و تسریع در توسعه اقتصادی، بهتر آن است که اداره کشور دستکم برای ده سال به دست نظامیان سپرده شود. هرچند آنان نمیگویند که محرکشان در موافقت با چنین تمهیداتی چیست، اما به نظر میرسد که توقف نسبی در روندهای تکمیل خصوصیسازیها و افزایش آزادسازیها و گسترش مقرراتزداییهای خلاف قانون اساسی و انتقال ثروتهای عموم مردم به اقلیت مردم بر اثر مقاومتهای روبهرشد زحمتکشان و بخشی از ساختارهای دولتی موجب اعلام چنین سیاستهای ارتجاعی و خلاف قانون اساسی شده است.
ابراز چنین تلقیاتی تازه معلوم میدارد که چرا برخی از بوروکراتهای ایران بعد از انقلاب از طرز پیشرفتهای رضاخانی استقبال میکردند و در سخنانشان گهگاه کراماتی به پهلوی اول نسبت میدادند که خود او از شنیدن چنین کراماتی به قهقهه میافتاد. مثلا همین آقای لیلاز به عنوان آخرین سخنران در سمینار یکروزه بررسی کودتای سوم حوت ۱۲۹۹ که دو سال پیش برگزار شده بود ضمن اشاره به خدمات پهلوی، اعلام نمود که رضاشاه با تعیین صندوق اندوخته مملکتی و انتقال درآمدهای نفت به آن صندوق، میلیاردها تومان سرمایه نقدی برای ملت ایران باقی گذاشت.
این موضوع البته خارج از گفتگوهای این یادداشت است، اما برای اثبات نادرستی این گزاره، اشاره مختصری به آن صندوق لازم است. در اوایل سلطنت رضاشاه، درآمد نفت از شمول عایدات دولت خارج و مختص برنامههایی شد که مورد نظر شاه بود. درآمد ایران از نفت جنوب در فاصله ۱۳۰۸ تا ۱۳۲۰ قریب ۵/۳۱ میلیون لیره استرلینگ بود که با تسعیر هر لیره در بازار آزاد به قیمت ۱۲ تومان، حدود ۳۷۸ میلیون و با تسعیر دولتی هر لیره به قیمت هشت تومان درحدود ۲۵۲ میلیون تومان قیمت داشت.
طبق مصوبات مجالس ایران در این مدت بیش از ۱۶ میلیون لیره استرلینگ صرف خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی شد و ۵/۲ میلیون لیره به راهآهن رسید (بدون احتساب قریب دو میلیون لیره پرداخت اعتباری که مسترد گردید) و ۵۶۰ هزار لیره برای احداث صنعت و ۴۹۰ هزار لیره برای تأدیه بدهیها به دولت انگلیس و ۱۲۰ هزار لیره نیز برای راهها و جادهها و انجام مأموریتهای دولتی و چند ده هزار لیره هم برای اعزام دانشجو به خارج هزینه شد و مبلغ ۵۶۵ / ۴۵۹ پهلوی برای خرید کشتی و لوازم بندری اختصاص یافت.
در سال ۱۳۰۸ که مبلغ ۸/۱ میلیون لیره از نفت عاید دولت ایران شد سه میلیون تومان به وزارت جنگ و بقیه برای ضرب سکه طلا اختصاص یافت (سدیدالسلطنه، ص ۴۵۱). این صندوق طبق مصوبه مجلس دوازدهم در مهرماه ۱۳۲۰ منحل شد و باقیمانده نامعلوم اندوخته به خزانه دولت برگشت. حتی کسانی که مبتلا به بیماری انکسار دید هستند، هیچیک از این ارقام را میلیارد نمیبینند، اما اقتصاددان محترم ما چگونه از این گزارشها به رقم عجیب میلیاردها رسیدهاند، خدا عالم است.
نکته اساسی در تلقیات نولیبرالها بیخبری آنان از تاریخ سازمان نظامی دولتهای ایران و ماهیت آن است. ساختار نظامی در ایران از گذشتهها تا دوران ناصرالدینشاه مرکب از یک حلقه کوچک دائمی و یک حلقه بزرگ موقت یا فصلی بود. حلقه دائمی آن که در حقیقت ارتش خصوصی شاهان به شمار میآمد، به طور عمده از غلامان جنگی و جانداران موظف تشکیل میشد و از ۴۷ هزار نفر در دوران سلطان ملک شاه سلجوقی (در قلمرویی از حلب تا کاشغر) تا شش هزار نفر در قرن ۱۰ ه. ق و دوران چهار پادشاه اول صفویه، و ۱۰، ۲۰ هزار نفر در قرون ۱۱ و ۱۲ و دوران شش پادشاه بعدی صفویه (در قلمرویی از زاگرس تا جیحون) در تغییر بود و حلقه بزرگ آن که عشیرتی و ایلجاری و بنیچهبندی بود از صدوبیست هزار نفر در اواخر دوره اموی تا ۱۸۰ هزار نفر در آخر صفویه و دوران شاه سلطان حسین صفوی نوسان داشت.
نخستین تغییرات در ساختمان ارتش دائمی با تشکیل بریگاد قزاق ایران در زمان ناصرالدین شاه حادث شد، اما وظایف این واحد نظامی نیز با حدودی از افزایش، شبیه وظایف قوللرها و قورچیها بود و ارتش خصوصی شاهان قاجار شمرده میشد. انقلاب مشروطیت کوشید تا ساختار نظامی قزاقخانه ایران را از این ننگ و خفت خلاصی دهد، اما سیطره امپریالیسم بر ایران مانع از چنین تحولی شد و قزاقخانه و پاجوشهای آن با همین خصوصیت نخست به ارتش اختصاصی سفارت بریتانیا در ایران تبدیل شد و با انجام کودتایی که مأموران سیاسی و نظامی بریتانیا تمهید کرده بودند، مسیر تحولات آینده ایران را به اعوجاج انداخت و با همان کیفیت به صورت ارتش خصوصی سلطنت پهلوی درآمد.
تاریخ نظامی ایران از دوران قاجاریه تا انقراض پهلوی و در قیاس با کشورهای خاورمیانه و جنوب غرب آسیا، کمترین اخبار و گزارشها را از استقلال نسبی سازمان ارتشی ایران نسبت به شاهان دارد و چنان معدود و ناچیز است که به قول عرب، النادر کالمعدوم. آن ساختار نظامی که تا انقلاب ادامه داشت، قادر به تربیت افسرانی نبود که بتوانند در چارچوب همان نظام از یک سو نسبت به حکومت وقت، متمایز باشند (آنچه به کودتای قرنی موسوم شده، آنچنان رقیق و حتی بیاساس بود که حبسی سهساله را نصیبش کرد) و از سوی دیگر نمیتوانستند با اراده و قدرت خود، تناقضات درونی طبقه و هیئت حاکمه را به سود همانان برطرف کنند.
ارتش ایران از دوران مشروطیت تا پیروزی انقلاب، جز آلت بیاراده و اطاعتپیشه شخص پادشاه چیز دیگری نبود. نولیبرالهای ما شاید ندانند، اما توقعشان از مداخله نظامیان در سیاست ایران، همان توقعی است که ناتو و هنری کیسینجر وزیر خارجه وقت آمریکا از انتخاب ژنرال اینش به ریاستجمهوری پرتغال در سال ۱۹۷۶ داشتند و او نیز دستاورد انقلاب گل میخک پرتغال را که با صراحت در قانون اساسی جدید پرتغال، استقرار سوسیالیسم تعریف شده بود، به استقرار لیبرالیسم تبدیل کرد.
روند استحاله انقلاب گل میخک، شکلی مخصوص به خود داشت و هرچند برای زحمتکشان و ترقیخواهان پرتغال یک شکست محسوب میشد، اما بههرحال بهتر از دوران سالازار و کایتانو قابلیت تحمل داشت، اما آیا میتوان بروز چنین شکلی را در همه جای جهان تضمین کرد؟
تراژدی خوفناکی را که بورژوا لیبرالها و بوروکراتها و ملاکان مستبد و مرتجع و مزدوران امپریالیسم در آغاز قرن ۱۴ با حمایت از حاکم مقتدر نظامی و بهویژه از شخص رضاخان سردار سپه برای مردم ایران آفریدند، هنوز مصیبتبار است – استقبال از شبکههای گمراه من و تو، ایران اینترنشنال و شبکههایی از این دست و حرکات مترتب بر فعالیتهای آنان، گواه چنین مصیبتی است – اینان همانگونه که در اثنای انقلاب مشروطیت در مخالفت با تعمیق انقلاب و برای توقیف پیشرفت اجتماعی ایران و صیانت از منافع ضدملی خود، دولت روسیه را فراخوانده بودند که: بیا شهرهای ایران را صاحب شو، ما تو را میخواهیم (جورابچی، حرفی از هزاران...، ص ۱۵)
در بحبوحه اوجگیری مبارزات ضدفئودالی و برای احیای مشروطیت و تکالیف آن، پشت سر محمدعلی شاه دومی جمع شدند که از سایه قدرت روسیه تزاری بیرون شده و تحتالحمایه دولت بریتانیا قرار گرفته بود. و، چون مقدور نبود که دفاع از منافع طبقات حاکمه با استعانت مستقیم از انگلیس و در سایه سرنیزههای ارتش آن کشور صورت گیرد، از قدرتی که به نیابت از بریتانیا سر برآورده بود – یعنی رضاخان سردار سپه - با تمام وجود و تمامقد به دفاع از همه تبهکاریهای او ایستادند.
چنین استقبالی، انگیزههای روشنی داشت و آن چیزی نبود جز همان تشخیص و دریافته هرمن نورمن وزیر مختار جدید بریتانیا از اوضاع عمومی ایران که اندکی پس از ورود به تهران دریافته بود: جنبشهای آذربایجان و گیلان اساسا قیام ضد طبقه ملاک بود که وثوقالدوله و بریتانیا از آنها حمایت میکردند (غنی، برآمدن رضاخان... ص ۱۲۴).
نمایندگان سرشناس همینان در پاسخ به اقلیت مجلس چهارم و آزادیخواهانی که در اعتراض به نقض قانون اساسی توسط سردارسپه، در مجلس و حرم عبدالعظیم متحصن شده بودند (سال ۱۳۰۱) با وقاحت هشدار میدادند که: ... قانون اساسی از قرآن بالاتر نیست که از صدر اسلام الی اکنون تمام قوانین آن جاری نشده است. از آن گذشته قانون اساسی وقتی تدوین شد که هیجان و آزادیخواهی مردم به اعلی درجه بود و بدون غور و تعمق نوشته شد. تجربه معلوم و محقق داشته که تمام اصول آن در ایران ممکنالاجرا نیست. حتی بعضی اصول آن مضر به حال مملکت و اقتضای زمان است (عینالسلطنه سالور، ص ۶۴۲۷).
نظامیانی که همراه رضاخان در تشکیل دولت مقتدر مشارکت داشتند- امثال خدایارخان و محمدحسین آیرم و عبدالله امیر طهماسبی و کریم بوذرجمهری و محمود آیرم و احمد امیر احمدی و محمد شاه بختی و حسین آقا خزاعی و فضلالله زاهدی و جان محمدخان قاجار و محمد درگاهی و ... – همه و همه از این گونه بودند.
خدایارخان را که بلافاصله بعد از کودتا حاکم نظامی قزوین شد، سگ هار میخواندند، اما کلنل اسمایث مؤسس کودتا در توجیه رذالتهای او میگفت: حالا تا چندی اینطور دیوانهها لازم است سر کار باشند که گوش به حرف احدی ندهند (عینالسلطنه، ص ۵۹۶۴). محمدحسین آیرم حاکم نظامی رشت: مثل فرعون در رشت حرکت میکند. به هزار اسم و از همه چیز به نام بلدیه و تعمیر شهر، پول میگیرد و احدی حق سؤال ندارد. از ترس هفتهای چند تلگراف رضایت میکنند که خود آن تلگرافات، اگر حسی باشد، دلیل ظلم و ستم اوست (همان، ص ۷۲۴۲).
امیر لشکر از حمام بیرون میآید، باید در قلمرو او طاق نصرت بسته شود. سردارسپه، عطسه میکند در همه جا جشن باید گرفته شود. این هم به واسطه تربیت روسی آقایان است. روسها خودشان در قزوین میگفتند امپراتور بغل امپراتوریس میخوابد، ما جشن میگیریم. روزنامههای طرفدار سردارسپه به طوری مبالغه در حکایت جشن میکنند که از قرائت آن، شخص مشمئز میشود (همان، ص ۷۰۹۷). هر امیر لشکری در هر نقطهای از مملکت ... دارای همان اقتدارات میشود که سردارسپه در مرکز دارد... هرجا ملک مرغوب است، هر خانه عالی است، مالک یا بناکنندهاش نظامی است.
هر معامله نقدی بزرگ در مملکت میشود، یک طرف یا دو طرفش نظامی است... طولی نمیکشد که سردارسپه و امیر لشکرهای وی همه چیز مملکت و ملت را در قبضه قدرت درآورده و آنچه در ظرف مدت یکصدوپنجاه سال دوره قجر و پیش از آن در سرحدات و نقاط مختلف مملکت از مال و ملک و جواهر و اسلحه جمع شده بوده است، به دست این جمع میافتد و قسمت عمده بلکه مرغوبترین آن در تصرف سردار سپه درمیآید (دولتآبادی، ج ۴، ص ۲۵۲– ۲۵۳) ...
سردارسپه کاملا در ایران جا گرم میکند. فرماندهان لشکرها در ایالات دست به پرکردن جیبها گذاشتهاند. برق از چشم مردم گرفته و میگیرند ... دمار از روزگار همه برآوردهاند. مرکزیت محیرالعقولی که نتیجه آن را بعدها ایران و ایرانیان چشیدند، در حال ایجاد بود. تیمورتاش روزی در مجلس گفت ما میخواهیم اول تهران را بهعنوان نمونه اصلاحات درست کنیم و بعد شعاع این اصلاحات وسیع و پهنتر شود و به تدریج تمام ایران را فرو گیرد.
آری همین کار را کردند، ولی این شعاع جز به طرف مازندران و چندپارچه ملک شخصی وسعت نیافت و متوجه همه جا نشد. شهرها خرابتر گردید و مردم فقیرتر شدند. تنها تهران ورم کرد و بعضی مردم که با محیط متناسب بودند، باد کردند. اما سایرین عقب رفتند و رفتند و هنوز میروند (ملکالشعرا بهار، ج ۱، ص ۲۵۹ – ۲۶۰).
آری تسلط رضاخان بر ایران چنین پیامدی داشت: ورمکردن تهران و بادکردن مردم متناسب با محیط. بیتردید قاطبه سرمایهداران ایران و بهویژه نولیبرالهای ما از چنین ورمکردنی در تهران استقبال کردهاند به قیمت مسکن و مستغلات تهران نگاه کنید تا میزان استقبال سرمایهداری بادکرده ایران را از ورم دریابیم – رضاخان سردارسپه را همان کسانی که نقض قانون اساسی و عدول از آن را مقتضی ایران آن زمان میدانستند، موسولینی ایران لقب دادند و از این تسمیه همان عاقبتی را انتظار داشتند که نصیب ایرانیان شد.
آنچه در سالهای حکومت نظامیان مقتدر بر ایران گذشت، سرشار از قصههای تلخ و کمیاب است و گزارش مختصر نیما یوشیج در شرح استقبال تکلیفی مردم بابل از رضاشاه در ۲۵ مهر ۱۳۰۷ از جمله آنهاست: از چند روز به این طرف، خبر ورود میهمان مشهوری در شهر شیوع داشت ... برای استقبال از دیشب تهیه دیده شده بود. دعوت میکردند و اسم مینوشتند... یک عده فقرای ژولیده، آنها هم کلاه پهلوی داشتند... بعضی کلاههایشان از جنس حلب بود. باور کنید حتی از تخته و شاید از جنس دیگر... اعلیحضرت به حاجی حسین رسید... در واقع این پیرمرد در موقع راهسازی قرار شده بود پنج هزار تومان به بلدیه کمک کند، اما در زیر فشار به پایتخت فرار کرده و به شاه عریضه داد. بدبختانه شاه به او گفت تو باید ده هزار تومان بدهی ... حاجی بیچاره بدون حرف به بارفروش آمد و باز خواست امتناع کند. او را در آب یخ انداختند و با عقوبت ده هزار تومان به بلدیه تقدیم کرد (دفترهای نیما، ص ۳۰۴ – ۳۰۷).
البته نولیبرالهای وطنی ما در حوزه نظر، منتقد چنین اعمالی هستند، اما در عمل آن را اجتنابناپذیر مینامند - یادمان باشد که میلتون فریدمن در مقام راهنمای اقتصادی و اجتماعی پینوشه سالها پس از کودتا چه گفت –، اما در همان حال نتایج آن حکومت را چنان ارزنده میدانست که از جنایات کودتاچیان، تنها قلبش به درد آمده بود. همین و بس. چرا؟ چون که اگر توسعه میخواهید و اگر ارتقای اقتصاد سرمایهداری را طلب میکنید، از اقتدار آن و قربانیشدن انسانها در پای اشیای بیجان وتنزل اخلاقی و سقوط اجتماعی نترسید. چراکه هر پیشرفتی، قیمتی دارد. اما اینان نمیگویند که پیشرفت و ترقی کدام مردمان، اکثریت مردم یا اقلیت مردم؟
اگر نولیبرالهای وطنی دقت خود را در مطالعات اجتماعی اندکی بیشتر میکردند بهخوبی از مغایرت تام و تمام فرضیاتشان با قانون اساسی آگاه میشدند و چه شاهد و سندی عالیتر از انقلاب علیه آن رژیمی که به طرز مورد نظر اینان به ترقی و تعالی دست یافته بود.
نیاز عاجل کشور ایران، اجرای دستور کاری است که انقلاب ضدسلطنتی و ضدامپریالیستی ایران با خود داشت و تأکید بر عدالت و آزادی وعده دادهشده در قانون اساسی و اجتناب قاطع از هرگونه بیراهههایی است که غیبت مردم از سیاست و اقتصاد را میخواهند. در این روزگار نمیتوان خواهان غیبت مردم از سیاست و اقتصاد شد مگر اینکه دوستدار رضاشاه باشی. در اینجاست که آن شعر درخشان ملکالشعرای بهار به یاد میآید که در مذمت تشکیل سلطنت پهلوی سروده بود:
به عهدی که قیصر بود خاکسار
شه روس را تن شود پارپار
به سر تاج گیتی خدایی نهد
ز نو تخمه پادشایی نهد.