اینجا خبری از پیکان قراضه نیست. پیکانهای رنگ وارنگ شبیه اشیای گرانقیمتی که از موزههای خانگی بیرون آمدهاند به خط شدهاند تا دقایقی که کنارشان قدم میزنی پرت شوی در خاطرات دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی؛ خاطراتی که صاحبان و بازدیدکنندگان این اتومبیلها هنوز روی آن را دستمال میکشند و از برق افتادنش کیف میکنند.
به گزارش اعتماد، پارکینگ روباز برج میلاد به مناسبت جشن تولد ۵۶ سالگی اتومبیل پیکان همایشی با حضور پیکانداران برگزار کرد؛ همایشی که بسیاری را به این پارکینگ کشاند تا برای ساعتی به چیزی به جز رینگ خورشیدی و باد خنکی که از لای لچکی پیکان روی صورتشان مینشست فکر نکنند و پشت سر اتومبیلهای مدرن با بیشترین امکانات بدگویی کنند.
صدای بوقهای ممتد و کامیونی و انواع ترانههای قدیمی از جواد یساری تا داوود مقامی پیش از دیدن اولین تصویر همایش به گوشم میرسد. نمایشگاه زیر آفتاب تند ظهر حسابی شلوغ است. پر زن و مرد و بچههایی که کنار پیکان عکس یادگاری میگیرند. اولین ماشینی که چشمم را میگیرد یک پیکان آلبالویی نمره بوشهر است که روی باربندش چمدانهای قدیمی و یک بقچه بار زده شده است.
انگار یک تصویر زنده از دهه شصت و مسافرتهایی که بوی بنزین میداد. جعفر تقریبا ۵۰ساله و پشت رل نشسته است. جعفر سریع پیاده میشود و از هزار و دویست کیلومتر مسافرت از بوشهر تا تهران با پیکان میگوید: «این ماشین هیچ چیزش دست نخورده و همه چیزش فابریک است و راحت این راه را میآید. از ۴۳ سال پیش این ماشین مانده است.»
عکس پیکان آلبالویی پدرش را روی تیشرت چاپ کرده و به تن دارد: «این ماشین مال دوست پدرم بود که به زور از دستش در آوردم و الان ۸ سال است که زیر پای من است. البته شرط کرده که تا زنده است این ماشین را نفروشم.» ماشینی که حالا به گفته خودش ۳۰۰ میلیون میارزد. او عشق به پیکان را از پیکان آلبالویی پدرش دارد؛ همان پیکانی که هرسال از بوشهر تا مشهد با آن میرفتند و باربندش با همین چمدانها پر میشد. او تعریف میکند که در بوشهر هم با همین دکور ماشین را بیرون میبرد.
جعفر که مدیرکلوپ ایران ناسیونال در بوشهر است آمار همه پیکانهای ایران را دارد و از شبکههای اجتماعی همه آنها را دنبال میکند. او دوست دارد گریزی به خاطراتی بزند که هنوز با یادآوری آنها سرحال میآید: «۸ یا ۹ نفر مینشستیم و میرفتیم تا مشهد. من آن زمان ده سالم بود با همان چمدانها که مال دوره دبستان من است. یکی مال خواهرم یکی مال خودم است. این چمدانها را نگه داشتم.
من عاشق چیزهای قدیمی هستم؛ اسکناس قدیمی، سماور نفتی قدیمی. عشق من چیزهای قدیمی است.» او با خنده از زنش میگوید که او هم عاشق پیکان است و همیشه توشویی ماشین و مرتب کردن داخل آن به عهده خودش است. همسرش هم با خنده میگوید: «هر بار که داخلش مینشینم یاد خاطرات کودکی خودم میافتم برای همین هر بار همسرم میخواهد ماشین را بیرون ببرد همراهش هستم.»
با جعفر در همایش قدم میزنیم و او از مدلهای مختلف پیکان میگوید؛ از پیکان جوانان که او عاشقش است و گرانترین مدل پیکان محسوب میشود تا پیکان دولوکس و استیشن: «جوانان گرانترین پیکان محسوب میشود، چون دو کاربرات است و موتورش شتاب و قدرت بیشتری دارد. دولوکس هم داریم که زه روی آن قرار گرفته است. زه روی بدنه هم یکی مشکی است یکی استیل. اینها هر کدام نشانهای از سال خودرو است. من از بچگی درس اینطور یاد نگرفتم.»
او یکییکی پیکانها را معرفی میکند و جلوی هر پیکان زیبایی که میایستد ذکر ماشالا ماشالا از دهانش نمیافتد: «دولوکس را میگویند موتور کج انگلیسی که از سال ۵۱ تا ۵۴ سپر شمشیری دارد و تیز است. این سپر هم به قوطی معروف است. اینها مال ۵۴ و ۵۸ است. همه اینها در واقع یک واحد درسی است.»
او تعریف میکند که هرقدر چراغ دولوکسها کوچکتر باشد قیمت بالاتر دارد. بعد به رسیدگی بستگی دارد. پیکانهای دنده اتومات هم او را وجد میآورند: «تازه بعضی مدلها کولر فابریک هم دارند تا حالا دیدهای؟» هر چیزی در بدنه و داخل ماشین در واقع نشانهای از سال و مدل خودرو محسوب میشود که به قول جعفر اندازه یک واحد درسی باید وقت گذاشت و شنید و فهمید: «این توپی فرمان را میبینید؟ این نشانگر مدل ۵۱ تا ۵۴ است. این مدل تاکسی هم مال سال ۵۵ است. موتور اینها کار لوکس است. این برای تاکسیها است که قدرت بیشتری در دنده ۱ و ۲ میخواستند و شتاب بیشتر در شهر داشتند. موتور کار داشتند.
از سال ۴۶ تا ۵۰ داشبورت چوبی هم کار شده است. از سال ۱۳۷۰ چراغ بنزی، موتور کار، آینه سمت راست شروع شد.» همینطور که به حرفها و اطلاعات او گوش میدهم به جملات و نوشتههای پشت پیکانها نگاه میکنم «پیردخت انگلیسی» یا «پیرمرد انگلیسی».
مهدی شجاعی با کت و شلوار مشکی و کلاه شاهپو جلوی پیکان خودش ایستاده است. همه چیز کامل است؛ هم تیپ هم مدل پیکان هم صدای جواد یساری که به قول مهدی «موسیقی باید با ماشین بخواند.» مهدی پیکان را عشق خودش میداند: «داداش این عشق از ۳۶ سال پیش شروع شد که ۲۰ سالم بود. پدر و عمو و دایی همه پیکان داشتند. سرشار از خاطره است. آن زمان اگر پدرتان نداشته بود عمو یا دایی پیکان داشته و از آن لذت بردیم. ماشین ملی ماست و با اصالت و انگلیسالاصل.» او تعریف میکند که این ماشین ۴۵ سال سن دارد. همیشه دست خودش بوده است.
او دایم در حال رسیدگی به ماشین است، اما چیزی به آن اضافه نمیکند تا از فابریکی خارج نشود: «با این همه همایشها را میروم. اذیت و آزار ندارد. میفهمد دوستش داری اذیتت نمیکند. خردهخرج دارد گاهی خراب میشود، اما شما را نمیگذارد در جاده و جرثقیل و فولان و بکسل ندارد. تا حالا خداروشکر این اتفاق نیفتاده است.» اینجا پیکان در واقع به نوعی صفات انسانی دارد. او که طلافروش است و اتومبیلهای دیگری هم دارد پیکان را تفریح خودش میداند: «بیشتر به خاطر مردم این را بیرون میآورم. حال و هوای مردم عوض شود و یاد قدیم بیفتند.»
مرد تقریبا ۷۰ ساله به همراه دو تا از دوستانش به همایش آمده تا یاد خاطرات جوانی را زندگی کند. او که مانند جعفر جلوی هر پیکان ماشالا ماشالا میگوید از خاطرات میگوید: «من زندگیام را با این گذراندهام، جوانی را با این گذراندهام. حال کردم با این ماشین. در جاده چالوس زیر هزار چم یکدفعه زیر پام دود کرد و چراغ خاموش شد و سوخت. ۲ شب بود ولی تا ۵ صبح کل کار را جمع کردم و راه افتادم. خودم درستش کردم. سیمها را یکییکی عوض کردم. جعبه ابزار داشتم. ماشینی نبود که در جاده بماند با آدم راه میآید. تعمیرات سادهای هم داشت اصلا، ساده ساده است. مثلا تسمه اگر پاره میشد با جوراب زنانه میبستیم.»
با دیدن زههای اتومبیل سر ذوق میآید: «شما این زه را ببین به این ظریفی به این خوشگلی جای خار میبینید؟ آدم کیف میکند. دست میکشد روی زه. الان زه به این گندگی پلاستیکی روی ماشین من است که سه بار رفتم تعمیرگاه گفتم آقا چسب زدم، عوض کردم، اما بازهم از جایش تکان خورد. این مال ۵۰ است. ببین چقدر خوشگل و زیباست. هماهنگی سپر را ببین. این پیکان دولوکس واقعا مشتی است.»
آقا چنگیز که کنار مرد ایستاده، میگوید: «برو یک عکس از پیکان خسته ما هم بگیر.» همراهش میروم تا پیکان او را ببینیم. دست میکشد روی کاپوت و هیجان زده دولا میشود و کاپوت را میبوسد: «این عشق من است. این مدل ۸۰ بیرنگ است. بگذار در را باز کنم یک حالی به تو بدهم. بشین داخلش ببین چه حالی داری؟ بوی نویی را احساس میکنی؟ این رینگ کالسکه را ۱۵۰ میلیون دادم نصب کردم. دست روی مخمل صندلی بکش. خیلی مشتی است. این ماشین هیچی ندارد، اما لاتیاش پر است.»
صدای گفتگوهای چند نفر اطراف ماشین چنگیز نظرم را جلب میکند. بازدیدکننده هستند. از روزگاری میگویند که با پیکان وانت و آلبالویی پدر به سفر میرفتند: «بابام یک آلبالویی داشت عمو من هم وانت داشت. میخواستیم برویم کرج بزرگترها میرفتند در پیکان ما بچهها مینشستیم پشت وانت تا کرج دود میخوردیم، دود این میچرخید ولی لذت داشت. گاهی وقتها هم میرفتیم داخل صندوق مینشستیم. پشت وانت جنگل لویزان، پشت وانت گردنه قوچک، عشق میکردیم آن روزها، الان جرات داری به بچه بگویید برو داخل صندوق؟»
پسر دیگری که دوربین عکسبرداری به گردن او آویزان است تعریف میکند که با همه پیکانها عکس گرفته است و همه را داخل گالری در شبکههای اجتماعی منتشر میکند حتی ماشین بچههای شهرستان، همه را گالری کردم در اینستاگرام گذاشتم: «علاقه زیادی به پیکان دارم. پدرم تاکسیدار قدیم است، لوازم بازی میکرد دیگر از همان بچگی عاشق پیکان هستم.» کمی با او قدم میزنم و جلوی پیکانی که کج ایستاده با تعجب میپرسم این دیگر چه مدلی است.
او تعریف میکند این ماشینها با جک پنوماتیک آپدیت شده است: «این جکها روی ماشینهای شوتی هم هست تا حالا دیدهای؟» کنترل داخل پیکان را نشانم میدهد که برای کار تعبیه شده. جکی که میتواند ماشین را از هر طرف ارتفاع متفاوتی بدهد. یکی از نکتههای جالب این همایش این است که وقتی از هر کسی میپرسم صاحب این ماشین چه کسی است، میگوید: «ماشین خودت است.»
آقایی که جلوی یک پیکانتر و تمیز آلبالویی ایستاده صدای موزیک را کم و زیاد میکند تا توجه را به ماشین خودش جلب کند. هر از گاهی رژه ماشینهایی از بین جمعیت باعث میشود همه اطراف بایستند و از پیکان شبیه آخرین مدل لامبورگینی عکس بردارند.
آقای شعبانی با دوستانی که اطرافش گعده کردهاند هم مانند همه پیکانداران این همایش عاشق اتومبیل است. او تعریف میکند که عشق به پیکان را از پدرش دارد و حالا پدر همسرش هم او را در این راه همراهی میکند: «این ماشین مرا میبرد به خاطرات بچگیم، بابام داشته، برادرم دارد، خودم دارم.» او تقریبا ۱۷ سالی است که قهرمان اتومبیلرانی است و در پیست آزادی با بیامو ۲۰۰۲ حسابی گرد و خاک میکند.
شعبانی میگوید: «از اول تفریح ما ماشین بوده و دنبال یللی تللی نرفتیم. کار و ماشینبازی. این ماشین، چون دوستش دارم اسم فروش روی آن نمیگذارم. اسم فروش بگذاری باید بفروشی و برود. چیزی که دوست دارم و مانده برای من هرقدر هم بیارزد من نمیفروشم، چون لذتی که با این بردم با هیچی نبردم. اصلا شما این را سوار شو یک دور در شهر بزن خودش حال مورفین دارد. اصلا برو جاده شمال ببینم چه حالی میدهد آنهم با لچکی که باز شده و باد خنک شمال که در ماشین میپیچد.»
او معتقد است که معتاد است، اما نه از آن معتادانی که همه با دست آنها را نشان میدهند: «ما هم معتادیم فرقی نمیکند. معتاد اسمش بد در رفته است. ما هم خودمان را به ماشین عادت دادهایم اصلا گاهی از شکم میزنیم و خرج ماشین میکنیم.»
او از مردی میگوید که سالها در بازار تهران روزنامه میفروخت، از سر صبح تا عصر که آفتاب میافتاد پشت کوهها او بود و صدای روزنامه روزنامه، اما اگر فکر کردید با این کار شکمش را سیر میکرد اشتباه میکنید، چون آنطور که شعبانی میگوید تمام پولی که در میآورد را خرج خرید لوازم برای پیکانش میکرد. مردی که کنار دست شعبانی ایستاده با خنده میگوید: «تا فاز پیکان بازی را نگیری تا وقتی از بچگی با این ماشین اینور و آنور نرفته باشی نمیفهمی من چه میگویم. متوجه نمیشوی دست کشیدن روی مخمل صندلی پیکان چه حالی دارد.»
پیکانها آرام آرام پارکینگ را ترک میکنند. پیکانداران برای یکدیگر دست تکان میدهند تا بار بعدی و همایشی دیگر.