رایان در تابستان سال دوم دانشگاه، شغلی نداشت. به همین دلیل، وقتی که درباره فرصتی در یک کلیسا در فاصله ۲۰ مایلی شهرش خبری شنید، در آنجا نام نویسی کرد. پس از فارغ التحصیلی، صندوقدار بانک شد، ولی یکنواختی کار، او را به تحصیل در علوم سیاسی سوق داد. هنگام تحصیل، در یک کلیسای کوچک با ۳۰ شرکتکننده کار میکرد. در ۳۲ سالگی به یک کلیسای پروتستان بزرگتر پیوست. از آن زمان ۱۷ سال میگذرد و او کشیشی سرشناس شده است.
به گزارش دنیای اقتصاد؛ کلیسای آنها در شهر مانت ورنون در ایالت ایلینوی است. جمعیت شهر ۱۵ هزار نفر است و بزرگترین کسب و کارهای شهر، یک لاستیک سازی، یک فروشگاه خرده فروشی بزرگ و یک بیمارستان هستند. کلیسا در زمینی بزرگ در حاشیه شهر قرار دارد و یک ساختمان بزرگ و یک معبد از چوب، در آن دیده میشود. سال ۲۰۰۶ که رایان به آنجا رفت، یکشنبهها ۵۰ شرکتکننده دائمی در مراسم کلیسا شرکت میکردند. کریسمس و عید پاک هم معبد ۳۰۰ نفری آنها مملو از جمعیت میشد. چند روز از هفته نیز به مراسم دعا و رویدادهای خیریه و دورهمی محلی اختصاص مییافت. کلیسا محور اجتماعی و بشردوستی شهر بود. اما امروزه کلیسای آنها سوت و کور است. برنامهها و مراسم جانبی تعطیل شده است. فقط یکشنبهها برخی افراد به آنجا مراجعه میکنند. به جای حضور در معبد اصلی کلیسا نیز در یک اتاق اداری-اجتماعی در حلقهای از صندلیهای سیاه تاشو دور هم مینشینند.
رایان گاهی از وضعیت موجود خشمگین میشود. میگوید: «احساس کارگران کارخانهای را دارم که پس از ۲۰ سال سختکوشی و فداکاری اخراج میشوند.» البته او که لیسانس خود را در رشته جامعه شناسی گرفته است، تغییر روندهای بلندمدت اجتماعی را درک میکند. او میداند که کمرنگ شدن حضور مردم، به دلیل اشتباهات یا کم کاریهای خودش نیست.
در سال ۱۹۹۰، فقط ۷ درصد از مردم منطقه خود را بی دین یا تجاهل گرا میدانستند. رایان با بررسی آمارهای جدید متوجه شده است که برای نخستین بار، تعداد این افراد از پروتستانها و کاتولیکها بیشتر شده است.
رایان به سختی میتواند شغل دیگری پیدا کند. ویژگیهای پررنگی دارد که باعث میشود در هر چارچوبی قرار نگیرد. او نمیتواند با تمام وجود به یک شغل بچسبد و تمام ابعاد زندگی و هویت شخصی خود را فدای آن کند. شاید در گذشته هم مردم چنین بودند، ولی کمرنگ شدن اعتقادات، به معنای کمرنگ شدن نیاز انسان به تعلق، به هویت و به معنا نیست. آنها این نیاز را در جایی میجویند که اکثر وقتشان را آنجا هستند: محل کار.
تا قرن شانزدهم میلادی، این ایده که کار باید چیزی به جز زحمت باشد، در غرب به گوش کسی نخورده بود. یونانیان باستان، کار را مانند نفرینی میدانستند که انسان را از کنکاش متعالی و ارزشمندتر ذهن و روح بازمیدارد. واژه لاتین کسبوکار، نگوتیوم (negotium) به طور دقیق به معنای «فعالیت غیرلذت بخش» است. فقط از زمان مارتین لوتر، دانشمند آلمانی، بود که دیدگاه ما درباره نقش کار در زندگی، شروع به تغییر کرد.
در قرن شانزدهم اروپا، کلیسای کاتولیک از فروش بهشت به مردم، ثروت اندوزی میکرد. آنها تکههایی از کاغذ روغنی یا چرمی به نام التفات (indulgences) میفروختند که ادعا میشد با پاک کردن گناهان افراد، آنها را به بهشت میبرد. با آنکه لوتر، خودش از سال ۱۵۰۷ به درجه کشیشی ارتقا یافته بود، به فروش این تکه کاغذها اعتراض کرد. از نظر او، سرنوشت هر شخص از پیش تعیین شده بود و بهشت برای فروش نبود. او معتقد بود که هر یک از ما به کار و موقعیتی فراخوانده شده ایم (پینه دوز به کفش هایش و آهنگر به فلزاتش) تا از طریق آن بتوانیم به خدا خدمت کنیم. از این طریق، شغل ما یک رسالت الهی است و زحمت ما مقدس است.
دو سال پس از کشیش شدن لوتر، جان کالوین به دنیا آمد. او تقدیس کار را یک گام جلوتر برد. او اعتقاد داشت که نه فقط باید در مقابل اراده الهی، بلکه باید در مقابل کار مقرر خود سرسپرده باشیم و سختکوشی یکی از ویژگیهای کلیدی مقربان و رهروان بهشت است. توانایی سخت کار کردن و دریافت نشانههای دنیوی لطف خدا (بخوانید ثروت) نشانهای از سعادت ابدی فرد است. بر اساس ایدئولوژی کالوین، اگر میخواستید به بهشت بروید، میتوانستید (و باید) شغلی پیدا میکردید که در آن بتوانید به سختی کار کنید. به عبارت دیگر، باید رسالت خود را پیدا کنید. همانطور که ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، در کتاب خود با نام «اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری» توضیح داده است، بین سرمایه داری به عنوان یک سیستم اقتصادی که به سود بها میدهد، با پروتستانیسم به عنوان مذهبی که سختکوشی را مسیر بهشت میداند، روحیهای مشابه وجود دارد.
وبر استدلال میکند که کالوینیسم (به ویژه این ایده که بهشتی یا جهنمی بودن افراد را میتوان از میزان بهره وری آنها تشخیص داد) شالوده سرمایه داری عصر مدرن است. این نظام اقتصادی که متکی بر رشد مستمر است در کنار آن نظام مذهبی که سختکوشی را میستاید، به همراه یکدیگر شرایط ایده آل برای ساختن جامعهای را میسازند که کار را پرستش کند.
اگر امروز کالوین قرن شانزدهمی زنده بود، از رواج «تعالیم موفقیت» و واعظانی مانند جول آستین شوکه میشد که از کتاب نوشتن درباره شیوه کسب پول، میلیونها دلار درآمد به دست آورده اند. تعالیم موفقیت، باوری رایج بین آمریکاییها و به ویژه برخی از فرقههای پروتستان است که موفقیت مالی را خواست خدا معرفی میکنند.
هر یکشنبه، آستین در جمع ده هاهزار نفری که به جای کلیسا در یک سالن بسکتبال در تگزاس جمع شده اند، حاضر میشود و درباره ایمان و سختکوشی منجر به ثروت مادی افراد، وعظ میکند. طبق گفته آستین، «انجام به موقع کار، تجلیل از خداست. بهره ور بودن هرروزه، تجلیل خداست.»
او در یکی از کتابهای پرفروشش با نام «بهترین زندگی شما، هم اینک: ۷ گام برای زیستن با تمام پتانسیل» مینویسد: «آنچه دریافت خواهید کرد، به طور مستقیم بستگی به شیوه ایمان شما دارد.» به سختی بتوان چیزی آمریکاییتر از این تصور رویایی پیدا کرد که ایمان، شما را ثروتمند میکند.
اما وقتی که هزاران نفر در موعظههای هفتگی آستین حاضر میشوند، بسیاری از آنها هم به دام این ایدئولوژی سازی از کار میافتند. نتیجه آن میشود که هویت، معنا و رضایت زندگی را از شغل خود میخواهند و در نهایت توازن زندگی و کار را از دست میدهند.
نوشته: سیمون استالزوف
مترجم: مهدی نیکوئی
برگرفته از کتاب: شغل کافی