من او را صیغه کردم تا از او و خانوادهاش حمایت کنم. ماهرخ نمیخواست کسی دراینباره چیزی بداند چون بچههایش ناراحت میشدند ضمن اینکه همسر عقدی من خواهرشوهر سابق او بود و این موضوع باعث میشد همهچیز بههم بریزد. ما با هم توافق کرده بودیم کسی چیزی از موضوع نفهمد. چند سال از این ماجرا گذشته بود، من به ماهرخ پول میدادم و سعی میکردم زندگی راحتی داشته باشد تا اینکه مدتی قبل از حادثه فهمیدم او با افرادی غریبه ارتباط دارد. به او تذکر دادم حرفم را جدی نگرفت. او دیگر مثل سابق با من برخورد نمیکرد.
متهم در ادامه گفت: من باید اعترافی کنم چون مدتی است که عذاب وجدان دارم و حالم خوب نیست. من دروغ گفتم که سعید در بازجوییها هم چاقو کشید. او کمربند کشید و از من خواست کنار بروم. با کمربند چند ضربه به من زد اما من چاقو را به پهلویش فروکردم. واقعیت این است که من اصلا فکر نمیکردم چنین ضربهای باعث مرگ کسی شود و فکر میکردم فقط یک ضربه میخورد و بعد همهچیز تمام میشود. بعد از اینکه من به خانه برگشتم، بچهها او را به بیمارستان بردند و وقتی شنیدم کشته شده است، خیلی تعجب کردم. ما دوست نبودیم اما آشنا بودیم و سلاموعلیک با هم داشتیم. من اشتباه بزرگی کردم و قبول دارم که اشتباه کردم و از اولیایدم درخواست بخشش دارم.
این مادر و دختر مدت 15 روز در بازداشت بودند و مرتب بازجویی میشدند اما زیر بار اتهام نرفتند به همین دلیل بازپرس دستور آزادی آنها را صادر کرد و از کارآگاهان خواست تحقیقات بیشتری در این زمینه انجام بدهند. مأموران که همچنان به این دو نفر ظنین بودند، آنها را زیرنظر گرفتند و از سویی سعی کردند مدارکی علیه مظنونان جمعآوری کنند. همه شواهد حکایت از آن داشت که هاشم با اعضای خانوادهاش اختلاف داشته و آنها با هم درگیر بودند.
پلیس پیامکی در گوشی این زوج پیدا کرده که نشان میدهد گریههای الینا عامل اصلی این کودکآزاری بوده است. تینا برای همسرش پیامک زده بود که گریههای الینا را تحمل نکرده و او را خفه کرده است. هنوز مشخص نیست محمدرضا با توجه به اینکه در هتل ساکن بوده در این کودکآزاری نقشی داشته یا نه؛ چراکه او حاضر به پاسخگویی به پلیس نشد و حین فرار جان باخت. بااینحال، تینا بهدست پلیس بازداشت و بهطور واضح از سوی دادستانی به کودکآزاری فرزندان دوقلوی خود متهم شده است.
دو سال بعد از قتل پدرم دچار مشکلات روحی-روانی شدم و با قرص خودکشی کردم. اما نجات پیدا کردم. وقتی از بیمارستان مرخص شدم با مهسا که عقد کرده بودیم درد دل کردم و ماجرای قتل پدرم را به او گفتم. اما او امانتدار نبود و این قضیه را به برادرم گفت. به همین خاطر تصمیم گرفتم برادرم را هم بکشم.
«خانمی حدودا ۳۵ ساله به هویت مشخص با نوشیدن نوشیدنی مسموم و در ادامه خوراندن نوشیدنی به دو پسربچه ۸ و ۱۰ ساله اش اقدام به خودکشی کرده و در دست نوشتهای صراحتا عنوان کرده است که به واسطه افسردگی شدیدی که داشته اقدام به این کار کرده است».
چون خودش، ولی دم محسوب میشد، قصاص در انتظارش نبود، اما او به اتهام کشتن برادرش زیر چوبه دار بود تا اینکه خانوادهاش با یک شرط او را بخشیدند و قول گرفتند او از شهر برود و دیگر کاری به کار اعضای خانواده نداشته باشد، اما کمال بعد از آزادی به تعهدش عمل نکرد و دوباره رفتارهای گذشته خود را از سر گرفت تا اینکه کریم در نهایت مصمم شد او را بکشد.
«قصدداشتم او را ساکت کنم، میگفتم صدایت بیرون نرود! همسایگان میشنوند و برای ما که تازه به این مکان آمده ایم، خوبیت ندارد! ولی او همچنان از شدت درد، با صدای بلند گریه میکرد تا این که دیگر نفهمیدم چه میکنم! آن قدر عصبانی بودم که حتی متوجه نمیشدم ضربات چماق را چگونه با این شدت بر سر و بدن همسرم میکوبم! زمانی به خود آمدم که او دیگر در این دنیا نبود و خون آلود روی زمین قرار داشت. حالا هم بسیار پشیمانم! و ...»
علت مرگ کودک چهارساله در این شهرستان کودکآزاری بود و پدرومادر وی بهعنوان متهمان اصلی دستگیر شدهاند. والدین ترنم اکنون در بازداشت بهسر میبرند و صبح امروز برای ادامه تحقیقات به دادسرا منتقل خواهند شد تا بار دیگر تحت بازجویی قرار بگیرند.
«به خاطر بیتوجهیهای شوهرم من به آن مرد دل بستم و زمانی که یونس وارد زندگیام شد رابطهام با شوهرم بهشدت سرد شد، اما از آنجایی که بچه داشتم، نمیتوانستم از او جدا شوم. رابطه پنهانی ما ادامه داشت تا اینکه شوهرم متوجه شد و درگیری شدیدی بین ما درگرفت...»
در بررسیهای پلیس مشخص شد جوان ۲۸ سالهای با سلاح گرم به قتل رسیده، که بلافاصله ضمن هماهنگی با مقام قضایی، دستگیری عامل یا عاملان این جنایت در دستور کار قرار گرفت. در تحقیقات اولیه ماموران مشخص شد قاتل برادر مقتول بوده که با تلاش ماموران پلیس، متهم صبح امروز و در شهرستان باشت دستگیر و به بزه انتسابی، به صراحت اعتراف کرد.
این متهم که «سجاد» نام دارد اواخر مرداد گذشته دختر خاله اش را با انگیزه نامعلوم و به طرز وحشتناکی با ضربات کارد در منزل خاله اش واقع در خیابان ایثارگران مشهد به قتل رساند، اما دختر ۲۰ ساله قبل از مرگ نام قاتل را با خون خود روی دیوار اتاق خواب نوشت و بدین ترتیب خیلی زود این متهم با صدور دستور قضایی دستگیر شد.
در زمانی که ماموران پلیس در حال پیگیری و بررسی این پرونده بودند متوجه شدند که دخترجوانی در نزدیکی همان دریاچه در کنار ماشینش به قتل رسیده و به گفتههای افسرپرونده اثرات قتلی که در بدن وی بوده همانند مقتولی است که از دریاچه خارج کرده بودند.
حوصلهام سر رفت و میخواستم کتاب دانشگاهم را از کیفم بیرون بیاورم تا کمی مطالعه کنم. در همین حال تپانچهای که از تهران خریده بودم و مدتی نیز در کیفم جامانده بود، همراه کتاب بیرون آمد و زمانی که میخواستم آن را سرجایش بگذارم انگشتم روی ماشه رفت و گلولهای شلیک شد، وقتی به خودم آمدم، دیدم از پیشانی مریم در حالی که چشمانش به تلویزیون دوخته شده خون میآید و نفس نمیکشد.
رایان از کودکی دچار اختلالات روانی شدیدی بود که دست به کارهای عجیب و غریب و حملههای ناگهانی به اطرافیان خود میزد.
او میانهی خوبی با پدرش نیز نداشت و در ذهنش از پدرش یک هیولا ساخته بود.
«پدرم مرد خشنی بود او ما و مادرم را خیلی اذیت میکرد. کتکمان میزد و با حرفهای رکیکی که میزد تحقیرمان میکرد ما این وضعیت را از کودکی تحمل کرده بودیم، اما این اواخر رفتارش بدتر شده بود و کارهایی میکرد که هیچکس نمیتوانست تحمل کند. پدرم مدام به مادرم هم خیانت میکرد. او به ما اهمیتی نمیداد و خودمان مجبور بودیم هزینه زندگیمان را تأمین کنیم. نفرتی که پدرم در ما ایجاد کرده باعث شده بود هر سه ما به مرگ او راضی باشیم.
من از مدتها قبل با خواهرم اختلاف داشتم و گمان میکردم او با افرادی رابطه دارد. ما بارها با هم دعوا کرده بودیم، اما هیچوقت مشکل میانمان حل نمیشد. شب حادثه من و خواهرم در خانه تنها بودیم و در ظاهر هم مشکلی وجود نداشت. او برایم شام آورد و از من پذیرایی کرد. بعد از خوردن غذا احساس کردم صورتم میسوزد. اصلا حال خوبی نداشتم برای همین رفتم که بخوابم، اما هر کاری کردم خوابم نمیبرد. تا ساعت دو شب بیدار بودم. حسابی کلافه شده بودم. از آنموقع بود که صداهایی در سرم پیچید و هر کاری میکردم از بین نمیرفت. این صدا مرتب تکرار میکرد وقت آن است که خواهرت را بکشی.
داخل حمام بودم که شنیدم میترا با خواهرش در حال صحبت کردن با تلفن است. به او گفت که همسرجدیدش وضع مالی خوبی دارد. فکر نمیکرد که من این صحبتها را بشنوم، ولی من شنیدم و تصمیم به قتل او گرفتم. همان شب میخواستم او را به قتل برسانم و داخل دوغ داروی بیهوشی ریختم، اما از شانس بد، خودم همه دوغ را خوردم و زودتر خوابم برد. صبح که از خواب بیدار شدم، میترا گفت: چرا ازدواج نمیکنی، من میخواهم ازدواج کنم و بعد هم گفت: ازدواج کرده و باید به خانه شوهرش برود. عصبانی شدم و با شالی که سرش بود او را خفه کردم و بعد از بستن دست و پاهایش و کوتاه کردن موهایش چادر عروسیمان را روی او انداختم. بعد با ماژیک قرمز روی چادر نوشتم «با چادر سفید آمدی با چادر سفید برو.»
«به بهانه اینکه از بیرون سفارش غذا دادم خواهش کردم تا زمان بیشتری در خانه بمانند و او نیز به خاطر پسرمان قبول کرد. در زمان صرف شام، مقتوله نوشیدنی مسموم شده به داروی خواب آور را نوشید و پس از مدت کوتاهی بیهوش شد. ابتدا قصد داشتم تا او را با دست خفه کنم که در همین زمان متوجه پسر چهار ساله مان شدم که شاهد صحنه بود، یک لحظه مقتول رها و پسرمان را به داخل اتاق بردم. پس از آن دوباره به سراغ آمده و این بار او را با پارچه خفه کرده و به قتل رساندم».
«صبح با هم صبحانهمان را خوردیم که ساعتی بعد متوجه پیامهایی از یک مرد ناشناس شدم و دیدم خواهرم برای عصر با او قرار گذاشت به خاطر همین من بشدت عصبانی شدم و با هم بحثمان شد، اما دیدم گوشش بدهکار نصیحت من نیست. حدود ساعت ۲ بعدازظهر بود که از کشوی آشپزخانه یک چاقو برداشتم و بعد با چاقو به جانش افتادم، بعد لباس هایم را که خونی شده بود عوض کردم و در تماس با پلیس خودم را معرفی کردم».